گنجور

 
جهان ملک خاتون

هیچ شب نیست که در کوی غمت غوغا نیست

در فراق رخ تو دیده ما دریا نیست

سر و جانی تو، بود جای تو در دیده ی ما

از چه روی است بگو تا نظرت با ما نیست

شب دیجور فراق تو مرا محرم راز

غیر از این مردمک دیده خون پیما نیست

به سر و جان تو سوگند توانم خوردن

که مرا از غم رویت به جهان پروا نیست

گر بروید به سرِ چشمه ی حیوان سروی

هیچ شک نیست که او همسر آن بالا نیست

عهد بشکستی و پیمان بگسستی ما را

شکرم آنست که نقصان وفا از ما نیست

تا به کی غصّه خوری ای دل محزون با یار

خوش برآییم که احوال جهان پیدا نیست

 
 
 
خواجوی کرمانی

غرّه ی ماه جز آن عارض شهر آرا نیست

شاخ شمشاد چو آن قامت سرو آسا نیست

روح بخشست نسیم نفس باد بهار

لیک چون نکهت انفاس تو روح افزا نیست

باغ و صحرا اگر از روضه ی رضوان بابیست

[...]

سلمان ساوجی

داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست

در جهان کیست، که شوریده این سودا نیست

هر که گوید که منم فارغ ازین غم، غلط است

هیچ کس نیست که او غرقه این دریا نیست

ای که منعم کنی از عشق که فردایی هست

[...]

کمال خجندی

روز گاریست که هیچ نظری با ما نیست

وین شب فرقت ما را سحری پیدا نیست

با تو سوز دل عشاق مگر در نگرفت

زانکه هیچت به جگر سوختگان پروا نیست

مفتی شرع که از روی تو منعم فرمود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ذر‌ه‌ای نیست که خورشید در او پیدا نیست

قطره‌ای نیست درین بحر که او با ما نیست

کوهی

نیست گر بر سر زلفین توام سود انیست

تا ز بد مستی چشمت به جهان غوغا نیست

روح بحری است که عالم همه غرقند در او

بس عجب دارم اگر جسم کف دریا نیست

قل هو الله احد گفت صمد می دانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه