گنجور

 
جهان ملک خاتون

یار بی جرمی ز من بیزار شد

ناگهان با دشمنانم یار شد

مونس جانش همی پنداشتم

نام و ننگم در سر این کار شد

زاری و افغان من سودی نداشت

چون بدیدم موجب آزار شد

دیده ام از خواب غفلت مست بود

ای دریغا این زمان بیدار شد

در میان بحر شوق از ابر چشم

دامنم مانند دریا بار شد

هر گلی کز باغ وصلش دل بچید

عاقبت در چشم بختم خار شد

آخرالامر از فراق روی او

دل ز جان، جان از جهان بیزار شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

پیر ما وقت سحر بیدار شد

از در مسجد بر خمار شد

از میان حلقهٔ مردان دین

در میان حلقهٔ زنار شد

کوزهٔ دردی به یک دم درکشید

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

هر که را اسرار عشق اظهار شد

رفت یاری زانک محو یار شد

شمع افروزان بنه در آفتاب

بنگرش چون محو آن انوار شد

نیست نور شمع هست آن نور شمع

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۸ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

آفتاب عمر بر دیوار شد

والله ار نفسم دمی بیدار شد

ابن یمین

تا ز پیشم نازنین دلدار شد

بی رخش نور و نوام از کار شد

پوستم بر استخوان مانند چنگ

چنگ گشتم ناله زیر و زار شد

تا هوای چشم و زلف پر خمش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه