گنجور

 
جهان ملک خاتون

عاشقان را تا به کی در کوی تو رسوا کنند

بی دلان را اینچنین سرگشته و شیدا کنند

روی بنما تا زمانی عاشقان روی تو

دیده ی مهجور را بر روی تو بینا کنند

ور نهان داری پری رویا ز چشم ما رخت

بر سر کوی فراقت بی دلان غوغا کنند

ساکنان کوی را گر بگذری روزی به لطف

خاک پایت را به کحل چشم نابینا کنند

شربتی ده از وصالت وعده فردا مکن

عاشقان و عاقلان اندیشه فردا کنند

گرچه راه وصل بربستند بر ما باک نیست

هست امید آنکه این درهای بسته وا کنند

سرو قدّا جای تو بر دیده ی بینای ماست

نازنینا نازنینان چشم و دل در ما کنند

آب دریا را به چشمه ریختن نبود عجب

بس عجب باشد که آب از چشمه در دریا کنند

من نه تنها می دهم شرح رخت را پیش گل

وصف روی چون گل تو بلبلان هر جا کنند

گرچه سرو بوستانی در جهان بسیار هست

لیک آزادی همه زان قامت رعنا کنند

گر به جست و جوی عشّاقت به هر سو می دوند

عاشقی دل خسته همچون من کجا پیدا کنند

شربت صبرم طبیب از هجر او فرمود و گفت

بی دلانش جرعه پر از چشم خون پالا کنند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

داستانه ظالمی چون خوانداز دفتر کسی

مردوزن بنگر که بر جانش چه نفرینها کنند

پس تو امروز آن مکن کو کرددی از ظلمها

ورنه آن نفرین همه بر جان تو فردا کنند

صائب تبریزی

هر که خود را بشکند در دیده هایش جا کنند

هر که گردد حلقه، بر رویش در دل وا کنند

پاک اگر شویند دست از چرک دنیا خاکیان

دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنند

آبروی خود به خاک تیره یکسان کرده اند

[...]

قائم مقام فراهانی

خسروا! ای آن که خدام درت از یک نظر

ذره را برتر ز خورشید جهان آرا کنند

هر کجا از لای نفی مردمی باشد سخن

قامت ذات ترا پیرایه از الا کنند

مر ترا فر سکندر داد یزدان از ازل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه