تا دل سرگشته ام چون زلف او سودا گرفت
از بر من رفت جان و در دو زلفش جا گرفت
من که شیدایی آن زلف سیاه سرکشم
دامنت را گر بگیرم نیست بر شیدا گرفت
تا برفت از پیش چشمم آن رخ چون آفتاب
مهر روی همچو ماهش در دلم مأوا گرفت
آه دردآلود من از سقف مینایی گذشت
.............................................ا گرفت
تازه می گردد دماغم از نسیم صبحدم
تا نگار مشک بوی من ره صحرا گرفت
درّ دریای وصالت را همی جستم به آه
آتش آهم ببین کاندر دل دریا گرفت
ای جهان زین بیش گرد کار عشق او مگرد
کز دو لعل آبدارش آتشی در ما گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و دلدادگی شاعر به معشوقش است. شاعر از شور و شوقی که به زلف سیاه محبوبش دارد سخن میگوید و بیان میکند که با دور شدن معشوق از او، جانش از دست رفته و در زلف معشوق جا گرفته است. او از حال و هوای دلش که همچون آفتاب و ماه میدرخشد، میگوید و از درد و رنجی که ناشی از دوری معشوق است، ابراز میکند. شاعر با اشاره به نسیم صبح و جستجوی وصال محبوب، در نهایت بر آتش عشق و عواطف شدیدی که در دلش وجود دارد تأکید میکند و از جهان میخواهد که به خاطر عشق او باقی بماند.
هوش مصنوعی: دلِ سرگشته و مضطرب من به یاد زلفهای او دچار عشق و شوق شد و از من دور شد، اما با جانم در زلفهای او ساکن گردید.
هوش مصنوعی: من که مجنون زلف سیاه تو هستم، اگر دامن تو را بگیرم، هیچ چیز نمیتواند مرا در بند کند.
هوش مصنوعی: وقتی آن چهره زیبا چون خورشید از جلوی چشمم رفت، مانند ماه در دل من جا گرفت و آرامش یافت.
هوش مصنوعی: آوای ناله و اندوه من از میان آسمان آبی عبور کرد و به جایی رسید که دلها را به درد آورد.
هوش مصنوعی: با وزش ملایم صبحگاهی، بینیام تازه و شاداب میشود، تا آنکه محبوبم با بوی خوشش به سمت صحرا میرود.
هوش مصنوعی: من در جستجوی گنجهای وصالت بودم و با آهی سرشار از آتش، به تو مینگرم که چگونه این احساس عمیق و درونیام در دل دریا جای گرفته است.
هوش مصنوعی: ای جهان، دیگر به دور عشق او نچرخ، چون از لبهای زیبایش آتشی در دل ما روشن شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرو به دید آن قد و رعنایی ازان بالا گرفت
در چمنها لاجرم کارش ازان بالا گرفت
با قدش نسبت ندارد قامت سرو بلند
راست می گوییم و بر ما نیست این کس را گرفت
جز حدیث تیر او در دل نمی آید مرا
[...]
ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت
باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت
چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد
بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت
زاهد خلوت نشین چون غنچه خرگه زد بباغ
[...]
تا که سودای خیالش در سُویدا جا گرفت
چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
از بلای عشق آن بالا نمی نالیم ما
مبتلائیم از بلا این کار ما بالا گرفت
موج دریا می رسد ما را به دریا می کشد
[...]
هر که را اندیشه زلف تو در دل جا گرفت
چون سر زلفت وجودش مو به مو سودا گرفت
با دهانت نکتهای میگفتم از اسرار غیب
سالک از راه حقیقت خردهها بر ما گرفت
تا دم از بوی سر زلف تو زد باد صبا
[...]
ناگهان در تاخت عشقت، ملک جان یغما گرفت
آتش سودای عشقت در دل شیدا گرفت
در بلا افتاده بوداین دل،که فکرپست داشت
چون ببالا رفت همت، کاراوبالا گرفت
عقل وصفی کرد،از اوصاف عشق چاره ساز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.