گنجور

 
جهان ملک خاتون

بر عاشقان رویت چندین جفا نباشد

زین بیش جور کردن بر ما روا نباشد

ما بر جفایت ای جان یکباره دل نهادیم

زان رو که دلبران را هرگز وفا نباشد

عهدی که کرد با من بشکست همچو زلفش

کردن خلاف عهدش آیین ما نباشد

خالی نگشت هرگز یاد تو از ضمیرم

وز دیده ام خیالت یک دم جدا نباشد

هر شب من و خیالش در گفت و گوی هجریم

آری حکایت ما بی ماجرا نباشد

ما کرده ایم جان را در کار مهر لیکن

آیین مهربانی رسم شما نباشد

چشم جهان چو دریا گشت از فراق و دانم

گر پا نهد خیالش در دیده جا نباشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode