گنجور

 
۳۲۰۱

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴

 

... چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم

گه لوح وصالش را سربسته همی خوانم

گه پاس خیالش را شب زنده همی دارم

سلطان جمال است او من بر در ایوانش

تن خاک همی سازم جان بنده همی دارم

تا کرد مرا بسته بادام دو چشم او

چون پسته دل از حسرت آکنده همی دارم ...

خاقانی
 
۳۲۰۲

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

غصه آسمان خورم دم نزنم دریغ من

در خم شست آسمان بسته منم دریغ من

چون دم سرد صبح دم کآتش روز بردهد ...

... کز پس مرگ دشمنان در حزنم دریغ من

کو سر تیغ تا بدو باز رهم ز بند سر

کر جگر پر آبله چون سفنم دریغ من ...

خاقانی
 
۳۲۰۳

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷

 

روی است بنامیزد یا ماه تمام است آن

زلف است تعالی الله یا تافته دام است آن ...

... امروز یقینم شد کاندیشه خام است آن

من بسته دام تو سرمست مدام تو

آوخ که چه دام است این یارب چه مدام است آن ...

... گفتی که چو خاقانی عشاق بسی دارم

صادقتر ازو عاشق بنمای کدام است آن

خاقانی
 
۳۲۰۴

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

... گذری کن به کوی من نظری کن به سوی من

بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو

ز غمت گرچه خسته ام کمر مهر بسته ام

دل از آن بر گسسته ام که گذارم وفای تو ...

خاقانی
 
۳۲۰۵

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

... جام سوار آمدو قنینه پیاده

جعد نشان بر جبین ساده و بنشین

زخمه برآور که نیک جعدی و ساده ...

... زر به بهای می جوینه مکن گم

آتش بسته مده به آب گشاده

می که دهی صاف ده چو آتش موسی ...

خاقانی
 
۳۲۰۶

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی

خود را به آستان عدم باز بستمی

گر راه بر دمی سوی این خیمه کبود ...

... ور دست من به چرخ رسیدی چنان که آه

بند و طلسم او همه درهم شکستمی

گر ناوک سحرگه من کارگر شدی ...

... خاییده دهان جهانم چو نیشکر

ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی

خاقانی گهر سخنم ور نبودمی ...

خاقانی
 
۳۲۰۷

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹

 

یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی

دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی

چو رفتی سوی بستان ها یکی بگذر به گورستان

که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی

بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند

بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی

امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند ...

... تو مهرویان مهوش را در این خاک گران بینی

چه دل بندی در این دنیا ایا خاقانی خاکی

که تا بر هم نهی دیده نه این بینی نه آن بینی

خاقانی
 
۳۲۰۸

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱

 

... پس به باد زلف از آتش ارغوان انگیختی

پشت بنمودی و خون ها راندی از مژگان مرا

تا ز روی خاک نقش پرنیان انگیختی ...

... آن چه آتش بود یارب کان زمان انگیختی

هم کمر بستی و هم آشوفتی زنبوروار

تا مرا زنبور خانه در روان انگیختی ...

خاقانی
 
۳۲۰۹

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

 

... صحیفه های معانی نوشتی و سر آن

به دست مهر ببستی و مهر بنهادی

چو نقش عارض و زلف تو نوک خامه تو

نمود بر ورق روز از شب استادی

مرا نمودی کای پای بست محنت ما

به غم مباش که ما را هنوز بر یادی

مترس اگرچه به صد درد و بند بسته شدی

کنون که بنده مایی ز هر غم آزادی

از آن زمان که بدیدم نگار خامه تو ...

خاقانی
 
۳۲۱۰

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

... به یاد مصطبه برخاستی معربدوار

بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی

مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر

فغان ز کفر تو و آه ازین سبک دستی

به مهر فاخته زان پس که روی بنمودی

گریز جستی و از دام من برون جستی

برای مهر تو جان بر میان همی بستم

چرا به کینه جانم میان فرو بستی

خبر نداری کز بس کرانه جویی و کبر ...

خاقانی
 
۳۲۱۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در یکتاپرستی و ستایش حضرت خاتم الانبیاء

 

... دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا

تا تو خود را پای بستی باد داری در دو دست

خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید تو را ...

... شرب عزلت ساختی از سر ببر باد هوس

باغ وحدت یافتی از بن بکن بیخ هوا

با قطار خوک در بیت المقدس پا منه

با سپاه پیل بر درگاه بیت الله میا

سر بنه کاینجا سری را صد سر آید در عوض

بلکه بر سر هر سری را صد کلاه آید عطا ...

خاقانی
 
۳۲۱۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مطلع دوم

 

کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا

در مضیق حادثاتم بسته بند عنا

می کنم جهدی کزین خضرای خذلان بر پرم ...

... از دریچه گوش می بیند شعاعات شما

عذر من دانید کاینجا پای بست مادرم

هدیه جانم روان دارید بر دست صبا ...

خاقانی
 
۳۲۱۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در حکمت و موعظه و مدح خاتم الانبیا (ص)

 

... که بدو حال محال است و مهر کار فنا

به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی

که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها

چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر

چو لاشه بسته گلویی به ریسمان قضا

چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال ...

... تو را شفاعت احمد ضمان کند به شفا

به یک شهادت سربسته مرد احمد باش

که پایمرد سران اوست در سرای جزا ...

... که خاص بر قد او بافتند درع ثنا

زبان بسته به مدح محمد آرد نطق

که نخل خشک پی مریم آورد خرما ...

... گه ولادتش ارواح خوانده سوره نور

ستار بست ستاره سماع کرد سما

بکوفت موکب اقبال مرکب اجرام

ببست قبه زربفت قبه مینا

چو نقل کرد روانش مسافر ملکوت ...

خاقانی
 
۳۲۱۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در نعت پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله

 

طفلی هنوز بسته گهواره فنا

مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا ...

... دیر از کجا و خلعت بیت الله از کجا

بنگر چه ناخلف پسری کز وجود تو

دار الخلافه پدر است ایرمان سرا ...

خاقانی
 
۳۲۱۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - این قصیدهٔ را ارتجالا در مدح شروان شاه منوچهر و صفت شکارگاه او و بنای بند باقلانی سروده است

 

... در میان جان فروشد بر در دل حلقه زد

از بن هر موی فریادی برآمد کاندرآ

ما در آب و آتش از فکرت که گویی آن نسیم ...

... پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا

خون صید الله اکبر نقش بستی بر زمین

جان صید الحمد الله سبحه گفتی در هوا ...

... بخت کرده زان عنب نقل و ز حصرم توتیا

تیغ او آبستن است از فتح و اینک بنگرش

نقطهای چهره بر آبستنی دارد گوا

شاه در یک حال هم خضر است و هم اسکندر است ...

... خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما

آب را بربست و دست و باد را بشکست پای

تا نه زآب آید گزند و نه ز باد آید بلا

زآنکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه

آب چون آیینه شان انگبین گشت از صفا ...

... وز ملایک نعرها برخاست کاینک در زمین

شاه بند باقلانی بست چون بند قبا

قاصد بخت از زبان صبح دم این دم شنید ...

... شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس

تا برای سد آتش بندها سازد تورا

زانکه امروز آب و آتش عاجز از اعجاز اوست ...

... آستانت گنبد سیماب گون را متکاست

بنده سیماب دل سیماب شد زین متکا

خود سپاه پیل در بیت الحرم گو پی منه ...

... کی شود سنگ منات اندر خور سنگ منا

بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر

نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا ...

... کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا

بنده خاکین به خدمت نیم رو خاکین رسید

سهم خسران پس نهاد و سهم خسرو پیشوا ...

... کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا

مریم طبعش نکاح یوسف وصف تو بست

مریمی با حسن یوسف نی چو یوسف کم بها ...

... ای گه توقیع آصف خامه و جمشید قدر

وی گه نیت ارسطو علم و اسکندر بنا

ای ربیع فضل از تو گشت آدم را شرف ...

خاقانی
 
۳۲۱۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در صفت عشق و مدح شیخ الاسلام ناصر الدین ابراهیم

 

... گیرم چون گل نه ای ساخته خونین لباس

کم ز بنفشه مباش دوخته نیلی وطا

خیز که استاده اند راهروان ازل ...

... مردمه چشم ساز نعل پی صوفیان

دانه دل کن نثار بر سر اصحابنا

در کنف فقر بین سوختگان خام نوش ...

... از گه عهد الست چیره زبان در بلی

پیش در لا اله بسته میان هم چو لا

کرده به هنگام حال حله نه چرخ چاک ...

خاقانی
 
۳۲۱۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - مطلع چهارم

 

... هیچ نکرده گناه تا کی باشم به گوی

خسته هر ناحفاظ بسته هر ناسزا

از لگد حادثات سخت شکسته دلم

بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا

پیش بزرگان ما آب کسی روشن است ...

... خانه و کاشانه شان باد چو شهر سبا

هم بنماید چنین هم شود از قدر صدر

درد ورا انحطاط رنج ورا انتها ...

... گر دو شود قبله مان بس عجبی نی از آنک

او به شماخی نهاد کعبه دیگر بنا

در ازل آن کعبه بود قبله دین هدی ...

... بهر خواص تو را مایده خوش مذاق

ساختم از جان پاک بنگر و در ده صلا

هست طریق غریب اینکه من آورده ام ...

... لشکر جاه و جلال موکب عز و علا

شهر بد اندیش باد خاصه شبستان او

موقف خسف عظیم موضع مرگ فجا

خاقانی
 
۳۲۱۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - مطلع دوم

 

... چون رام تو گشت منگر آن را

بنگر که چو دست یافت یوسف

چه لطف کند برادران را ...

... هفتاد و سه کشتی ابتران را

مقراضه بندگان چو مقراض

اوداج بریده منکران را ...

... با ترکشت اژدهای موسی

بنمود مجوس مخبران را

در روم ز اژدهای تیرت ...

... مریخ هدف شود مرآن را

گر زال ببست پر سیمرغ

بر تیر هلاک صفدران را ...

... عزراییل است جانوران را

بسته کمر آسمان چو پیکان

ماند به درت مسخران را ...

خاقانی
 
۳۲۱۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - این قصیدهٔ را منطق الطیر گویند مطلع اول در وصف صبح و مدح کعبه و مطلع ثانی در وصف بهار و مدح پیامبر بزرگوار

 

... نیزه این زر سرخ حلقه آن سیم ناب

شب عربی وار بود بسته نقابی بنفش

از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب ...

خاقانی
 
۳۲۲۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - مطلع دوم (منطق الطیر)

 

... لاجرم از سهم آن بربط ناهید را

بندر هاوی برفت رفت بریشم ز تاب

دیده نه ای روز بد کان شه دین بدر وار ...

... بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب

از شغب هر پلنگ شیر قضا بسته دم

وز فزغ هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب ...

... غرقه صد نیزه خون اهل طعان و ضراب

چون الف سوزنی نیزه و بنیاد کفر

چون بن سوزن به قهر کرده خراب و یباب

حامل وحی آمده کامد یوم الظفر ...

خاقانی
 
 
۱
۱۵۹
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۵۵۱