یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی
چو رفتی سوی بستانها یکی بگذر به گورستان
که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی
بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند
بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی
امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند
تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی
سر تابوت شاهان را اگر در گور بگشایند
فتاده در یکی کنجی دو پاره استخوان بینی
احد گویان صمد جویان همه زیر زمین رفتند
تو مهرویان مهوش را در این خاک گران بینی
چه دل بندی در این دنیا ایا خاقانی خاکی
که تا بر هم نهی دیده نه این بینی نه آن بینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان زوال و مرگ انسانها و عدم ماندگاری زندگی میپردازد. شاعر در دعوت به تفکر در باره طبیعت و سرانجام انسانها میگوید که حتی پادشاهان و امرا که در زندگی با شکوهی زندگی میکردند، در مرگ به کلاغهای مراقب گورها تبدیل میشوند. او به گورستانها و یادآوری دوستان و عزیزان اشاره میکند و به مضمون هستی و نیستی، زندگی و مرگ میپردازد. در نهایت، شاعر به بیثباتی و فانی بودن این دنیا اشاره میکند و به مخاطب یادآوری میکند که هیچ چیز دائمی نیست و باید به حقیقت زندگی توجه کرد.
هوش مصنوعی: یکی به باغ برو و قدم بزن تا وقتی که سرو زیبای درختان را ببینی. اگر دلت گرفته، از خانه بیرون بیا و دنیا را ببین.
هوش مصنوعی: وقتی به سمت باغها میروی، از کنار قبرستان هم عبور کن؛ چرا که قبرستان هم دعوتت میکند که بیایی و دوستانت را ببینی.
هوش مصنوعی: چشمان بسیاری مانند بادام هستند که مرغ حیران را به دام میکشانند. و همچنین، لبهای بسیاری مانند پسته وجود دارند که بر دهانها بسته شدهاند و تو میتوانی این دهانها را ببینی.
هوش مصنوعی: اگرچه یک امیر با لشکری از نگهبانان در قصر خود به قدرت و اعتبار دست یافته بود، اکنون پس از مرگش تنها یک کلاغ بر قبرش نشسته و هیچ کس از او محافظت نمیکند. این نشان میدهد که سرانجام همه به یک سرنوشت واحد میرسند و قدرت و مقام زودگذر است.
هوش مصنوعی: اگر سر تابوت پادشاهان را باز کنند، در گوشهای از قبر فقط دو تکه استخوان را خواهند دید.
هوش مصنوعی: افراد حقیقی و جویندگان حقیقت همه به دنیای زیرین رفتهاند، اما تو زیباییهای خاص و دلنشین را در این زمین پر از سختی و تلخی میبینی.
هوش مصنوعی: در این دنیا چه ارتباطی وجود دارد، ای خاقانی خاکی! وقتی که چشمانت را میبندی، نه چیزی را میبینی و نه چیزی دیگر را.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
جهانی کاندرو هر دل که یابی پادشا یابی
جهانی کاندرو هر جان که بینی شادمان بینی
درو گر جامهای دوزی ز فضلش آستین یابی
[...]
عزیزا چند رنگارنگ این دور جهان بینی
ز دور چرخ در گیتی بهاران و خزان بینی
درین آفت سرا بودن هلاک جان و تن باشد
اگر گوئی به ترک آن نجات جاودان بینی
عروس عز دنیا را طلاقی ده بلا رجعت
[...]
بحکمتها قوی پر کن تو مر طاوس عرشی را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینی
و گر زی حضرت قدسی خرامان گردی از عزت
ز دار الملک ربانی جنیبتها روان بینی
بیا تا عشرت آبادی چو خلد جاودان بینی
چه خلد جاودان کین را بسی خوشتر از آن بینی
خرد نپسندد ار خواند کسی خلدش ز بهر آنک
که تا گشتست این پیدا ز شرم آنرا نهان بینی
یکی هم میتوانش گفت خلد از روی اینمعنی
[...]
بیا بر چشم ما بنشین که خوش آب روان بینی
دمی از خود بیاسائی سر آبی چنان بینی
در آ در گوشهٔ دیده کناری گیر از مردم
که بر دست و کنار آنجا کنارش در میان بینی
خیال عارضش جوئی در آب چشم ما می جو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.