سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا
تو سر به جیب هوس درکشیدهای به خطا
بر آن سریر سر بیسران به تاج رسید
تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا
سر است قیمت این تاج گر سرش داری
به من یزید چنین تاج سر بیار بها
تو را چو شمع ز تن هر زمان سری روید
سری که دردسر آرد بریدن است دوا
نگر که نام سری بر چنین سری ننهی
که گنبد هوس است این و دخمهٔ سودا
سری دگر به کف آور که در طریقت عشق
سزاست این سر سگ سار سنگ سار سزا
چرا چو لالهٔ نشکفته سر فکنده نهای
که آسمان ز سر افکندگی است پا برجا
تو را میان سران کی رسد کله داری
ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
برو یتیم نوازی بورز چون عنقا
دلی طلب کن بیمار کردهٔ وحدت
چو چشم دوست که بیماری است عین شفا
مگر شبی ز برای عیادت دل تو
قدم نهد صفت ینزل الله از بالا
بر آستانهٔ وحدت سقیم خوش تر دل
به پالکانهٔ جنت عقیم به حورا
مقامری صفتی کن طلب که نقش قمار
دو یک شمارد، گرچه دو شش زند عذرا
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تورا هلیلهٔ زرین کجا برد صفرا
به ترک جاه، مُقامر ظریفتر درویش
به خوان شاه، مزعفر لطیفتر حلوا
سواد اعظمت اینک ببین مقام خرد
جهاد اکبرت اینک بدر مصاف هوا
میان خاک چه بازی سفال کودک وار
سرای خاک به خاکی بباز مرد آسا
زر نهاد تو چون پاک شد به بوتهٔ خاک
نه طوق و تاج شود چون شود ز بوته جدا
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
چو گل مباش که هم پوست را کفن سازی
چو لاله باری اول ز پوست بیرون آ
به دست همت طغرای بینیازی دار
که هر دو کون تو داری چو داری این طغرا
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا
تو را امان ز امل به که اسب جنگی را
به روز معرکه برگستوان به از هرا
تو را که رشتهٔ ایمان ز هم گسست امروز
سحاء خط امان از چه میکنی فردا
تو را ز پشتی همت به کف شود ملکت
بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا
چو همت آمد هر هشت داده به جنت
چو وامق آمد هر هفت کرده بهْ عذرا
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
به بوی بود دو روزه چرا شوی خرسند
که بدو حال محال است و مهر کار فنا
به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی
که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر
چو لاشه بسته گلوئی به ریسمان قضا
چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال
چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل؟
نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا؟
دمیده در شب آخر زمان سپیدهٔ حشر
پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند
تو خواب بیش کنی اینت خفتهٔ رعنا
به خواب دایم جز سیم و زر نمیبینی
ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا
تو را که از مل و مال است مستی و هستی
خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا
میان بادیهای هان و هان مخسب ار نه
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا
غلام آب رزانی نداری آب روان
رفیق صاف رحیقی نهای به صف صفا
به کار آبی و دین با دل و تنت گویان
که کار آب شما برد آب کار شما
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست
ز همنشینی صهبا هبا شده است هبا
خرد به ماتم و تن در نشاط خوش نبود
که دیو جلوه کند بر تو و پری رسوا
برو نخست طهارت کن از جماع الاثم
که کس جنب نگذارند در جناب خدا
مجرد آی در این راه تا زحق شنوی
الی عبدی اینجا نزول کن اینجا
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی
که هست فایده زین پنج پنج نوبت لا
ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفات
که هست حاصل این هشت هشت باغ بقا
اگر ز عارضهٔ معصیت شکسته دلی
تو را شفاعت احمد ضمان کند به شفا
به یک شهادت سربسته مرد احمد باش
که پایمرد سران اوست در سرای جزا
پی ثنای محمد برآر تیغ ضمیر
که خاص بر قد او بافتند درع ثنا
زبان بسته به مدح محمد آرد نطق
که نخل خشک پی مریم آورد خرما
بهینه سورت او بود و انبیا ابجد
مهینه معنی او بود و اصفیا اسما
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند
قدوم آخر او بر کمال اوست گوا
نه سورت از پی ابجد همی شود مرقوم
نه معنی از پی اسما همی شود پیدا
نه روح را پس ترکیب صورت است نزول
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا
نه سبزه بردمد از خاک وانگهی سوسن
نه غوره در رسد از تاک وانگهی صهبا
گه ولادتش ارواح خوانده سورهٔ نور
ستار بست ستاره سماع کرد سما
بکوفت موکب اقبال مرکب اجرام
ببست قبهٔ زربفت قبهٔ مینا
چو نقل کرد روانش، مسافر ملکوت
برای عرسش بر عرش خرقه کرد وطا
درید جوزا جیب و برید پروین عقد
گذاشت مهر دواج و فکند صبح لوا
ز بوی خلقش حبلالورید یافت حیات
ز فر لطفش حبلالمتین گرفت بها
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا
سزد که چون کف او نشر کرد نشرهٔ جود
روان حاتم طی، طی کند بساط سخا
ز بارگاه محمد ندای هاتف غیب
به من رسید که خاقانیا بیار ثنا
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا
مراد بخشا در تو گریزم از اخلاص
کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا
مرا تو باش که از ما و من دلم بگرفت
برآر تیغ عنایت نه من گذار و نه ما
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان
که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا
گوا توئی که ندارم به کاه برگی، برگ
به اهل بیت ز من چون رسد نوال و نوا
چو قرصهٔ جو و سرکه نمیرسد به مسیح
کجا رسد به حواری خواره و حلوا
مرا ز خطهٔ شروان برون فکن ملکا
که فرضهای است در او صد هزار بحر بلا
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
مرا مقر سقر است الامان از این منشا
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
غم کیا نخورم ور خورم به کوه، گیا
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند
دلم چو نقطهٔ نون است در خط دنیا
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص
ز سام ابرص جانکاهتر به زهر جفا
مرا به باطل محتاج جاه خود شمرند
به حق حق که جز از حق مراست استغنا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به نقد وضعیت انسانها و جستجوی حقیقت و معرفت پرداخته است. شاعر در این اثر به انسانها هشدار میدهد که نباید به زرق و برق دنیا و مال و منال فریب بخورند و بر بیهودگی دنیا تأکید میکند. او به اهمیت عشق، صداقت و تلاش در راه حقیقت اشاره میکند و میگوید که تنها از طریق تلاش و کمال میتوان به حقیقت و انبساط خاطر رسید. همچنین به روابط انسانی و لزوم رهایی از وابستگیهای مادی و دنیایی تأکید میکند و بر ضرورت تسلیم در برابر خداوند و دنبال کردن راههای معنوی تأکید دارد. در کل، شعر به نوعی دعوت به خودآگاهی، خودسازی و درک عمیقتری از زندگی و هدف آن است.
هوش مصنوعی: فقر تو باعث میشود که تو احساس حقارت کنی، در حالی که رضایت و خوشنودی واقعی میتواند تو را به اوج برساند. اما تو در جستجوی لذتهای زودگذر، به اشتباه سر خود را به سمت هوسها و آرزوهای ناپایدار گرداندهای.
هوش مصنوعی: تو بر آن تخت که مختص بیسروپایان است به تاج رسیدی، اما به عمد تاج را بر سر کسی که سر ندارد میگذاری.
هوش مصنوعی: این شعر به معنای ارزش و اهمیت انسان و جان اوست. در اینجا میگوید که اگر جانت را گرانبها میدانی، پس باید با فکر و آگاهی به آن احترام بگذاری. در واقع، ارزش تاج به سر است، و اگر سر را نداریم، آن تاج دیگر ارزشی ندارد. بنابراین، این بیان به ما یادآوری میکند که زندگی و سلامتی ما مهمتر از هر چیز دیگری است.
هوش مصنوعی: هر بار که تو همچون شمعی از وجودت میسوزی و سر برمیآوری، به خاطر این است که برش تو دردسر میآفریند و برای از بین بردن آن، درمانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: مواظب باش که بر چنین سری نامی نگذاری، زیرا اینجا دنیای هوس و مکان توهمات و آرزوهاست.
هوش مصنوعی: سرت را دوباره در دست بگیر، زیرا در راه عشق، این سر را سزاوار است. اینجا، اشاره به فدای دلبستگی و عشق است که انسان باید از خود بگذرد.
هوش مصنوعی: چرا مانند لالهای که هنوز باز نشده، سرت را پایین انداختهای؟ آیا نمیدانی که آسمان به خاطر افکندگی نازک است و تو باید قوی و پایدار باشی؟
هوش مصنوعی: تو که در میان بزرگان هستی، چگونه میتوانی سر بلندی داشته باشی؟ در حالی که خون از حلق تو میچکد و خاک تابوتی را نپوشانده و لعل و جواهرهای زیبای تو در خطرند.
هوش مصنوعی: در دل این گروه تنها و بیکس هستی، به سراغ یتیمها برو و با مهربانی و محبت از آنها مراقبت کن، همانطور که پرندهی افسانهای "عنقا" به کمک دیگران میشتابد.
هوش مصنوعی: دل را بخواه که به عشق و محبت دچار شده، مانند چشمی که بر اثر دیدن دوست بیمار شده است، در حالی که این بیماری خود نوعی درمان و شفا است.
هوش مصنوعی: آیا شبهایی میآید که به خاطر دل تو، قدم برمیدارم و از بالای آسمانها نازل میشود؟
هوش مصنوعی: در آستانهٔ اتحاد و یکی شدن، چه زیباست که دل را به باغ بهشت معطّر کنیم، هرچند بهشتی که خالی از میوه باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان نوعی رفتار اشاره میشود که باید در جستجوی بهبود خود و ویژگیهای مثبت بود. به همین ترتیب، اگرچه ممکن است شرایط و موقعیتها به نظر تصادفی بیایند و هر شخصی یک شانس متفاوت داشته باشد، اما تلاش و خواستن برای ترقی و پیشرفت همچنان مهم است. در واقع، مهم این است که در این مسیر به خواستههای خود دست یابیم و دیگران را نیز به این سمت هدایت کنیم.
هوش مصنوعی: در کجا انصاف میدهد که تو را با چهرهات بسنجند و در کجا میتوانند تو را با هلیلهای زرد مقایسه کنند؟
هوش مصنوعی: ترک کردن مقام و جاه، درویش با سلیقهتری را به میهمانی شاه میآورد که حلوای خوشمزهتری دارد.
هوش مصنوعی: هماکنون بزرگی و عظمت تو را ببین و مقام خرد و اندیشهات را در میدان نبرد با خواهشهای نفسانی مشاهده کن.
هوش مصنوعی: در دل خاک، چه بازی از نوع سفال، مانند بازیهای کودکانه است. خانهای که از خاک ساخته شده، با تحولی به خاک برمیگردد و مردان باید با آرامش و تفکر در این چرخه طبیعی زندگی کنند.
هوش مصنوعی: هر گاه زر و طلا در خاک قرار گیرد، تنها در صورتی ارزش و زیبایی خود را بازمییابد که از آن خاک جدا شده و به شکل جدیدی درآید، وگرنه نه زینت و نه افتخاری به دنبال نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: ای طلای ناب، تو لایق گلابی هستی که بر گردن جبرئیل آویخته است؛ اما با دقت باش که پای شیاطین نروم، زیرا این کار سزاوار تو نیست.
هوش مصنوعی: همچون گلی نباش که تنها به فکر حفظ ظاهر خود باشی. مانند لاله، باید در ابتدا از پوست و ظاهر خود عبور کنی و به عمق و معنا دست یابی.
هوش مصنوعی: با تلاش و عزم راسخ، قدرت و توانایی خود را به دست آور، زیرا با داشتن این توانایی و قدرت، هر چیزی که بخواهی در دسترس تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: راهی برای نجات وجود ندارد و دل به آرزوهای بیفایده بسته است. توان تعمیر و بهبود اوضاع را نداریم و دل مثل چشمی نابینا، نمیتواند ببیند.
هوش مصنوعی: تو به آرامش و امنیتی از وسوسهها و آرزوهای بیاساس رسیدهای، بهتر است که در میدان جنگ به مانند یک اسب جنگی باشی و از ترس و وحشت دوری کنی.
هوش مصنوعی: اگر امروز ایمان تو از هم پاشیده شده، چرا امروز به فکر فردا و عذاب آن نیستی؟
هوش مصنوعی: اگر همت و ارادهات را به کار بگیری، به دستاوردهای بزرگی دست خواهی یافت. درست مانند حوا که از پهلوی آدم به وجود آمد، تواناییها و امکانهای جدیدی نیز از تلاش و کوشش تو ناشی خواهد شد.
هوش مصنوعی: زمانی که اراده و تلاش در کار باشد، هیچ چیز نمیتواند مانع رسیدن به بهشت شود. و اگر عشق و محبت در دل باشد، هرویژگی نامناسب از بین خواهد رفت.
هوش مصنوعی: هیاهو و شور و شوق تو به خاطر پیروزی و شکست است، زیرا این سر و صدا ناشی از دو گروه متخاصم است.
هوش مصنوعی: چرا از بوی زودگذر خوشحال شوی، در حالی که این وضعیت پایدار نیست و عشق نیز به زودی از بین میرود؟
هوش مصنوعی: اگر زندانی سرنوشت هستی، باید از آن آزاد شوی تا بتوانی مانند طوطی از مرگ عبور کنی و به آزادی برسی.
هوش مصنوعی: وقتی که چشمی به سوزن تقدیر دوخته میشود، مانند لاشهای است که به ریسمان سرنوشت بسته شده است.
هوش مصنوعی: زندگی چقدر زیبا و چقدر ناخوشایند است. در پایان کار، همه چیز به زوال میانجامد. چه زیباییهای سادهای داریم و چه پیچیدگیهایی، وقتی که صداها و نواها به گوش میرسند.
هوش مصنوعی: اگر غم فقر از دل برداشته نشود، چطور میتوان به سلامتی و دستاوردی امیدوار بود؟ و اگر شروع نکنیم که از نعمتها نام ببریم و شکر خدا را به جا آوریم، چگونه میتوانیم به منبع این نعمتها پی ببریم؟
هوش مصنوعی: در آخرین شب زمان، نور صبح قیامت میدمد و پس از آن خوابیدن یاران کهف نادرست است.
هوش مصنوعی: مسافران در اوایل صبح به سفر میپردازند، اما تو در خواب عمیقتری غرق شدهای و در خواب، همچنان زیبا هستی.
هوش مصنوعی: در خواب دائمی خود، تنها طلا و نقره را میبینی. اما دقت کن که طلا تنها درد و زحمت به همراه دارد و نقره نمایانگر تمام خوبیها و زیباییهاست.
هوش مصنوعی: تو که در زندگیات به ثروت و دارایی وابستهای و از این طریق نشئهای، اما در واقع خواب و بیخبری در وجود تو است؛ هیچ چیزی نمیتواند تو را از این حالت بیرون بیاورد.
هوش مصنوعی: در بیابان مراقب باش که اگر در خطر باشی، ممکن است دزدان هم به سراغت بیایند و هم از تو بهرهبرداری کنند.
هوش مصنوعی: اگر تو غلام و servant کسی هستی که آب زلالی ندارد، پس چه دوستی میتوانی با آب روان و صاف داشته باشی؟ اگر روح و باطن تو به صفا و پاکی نرسیده باشد، نمیتوانی در جمع دوستان واقعی قرار بگیری.
هوش مصنوعی: به کشاورزی و دین با تمام وجودت بپرداز، زیرا که اگر به خوبی به کارهای خود رسیدگی کنی، همین تلاشها و زحمتها به نتیجه خواهد رسید.
هوش مصنوعی: بهترین چیزی که تو را خوشبخت میکند، همان گنجینهای است که از نوشیدن شراب بهدست آمده است.
هوش مصنوعی: عقل و خرد به حالتی غمگین و ناآرام نیست که دیو و زشتی به تو نزدیک شود، و در عوض، زیبایی و روشنایی را به تو نشان دهد.
هوش مصنوعی: ابتدا از گناهان و آلودگیها پاک شو، زیرا هیچ کس که در حالت ناپاکی باشد، نمیتواند در حضور خداوند قرار گیرد.
هوش مصنوعی: به این راه بیاید و به آنجا توجه کنید که در این مکان، پیام و حقیقت الهی به شما خواهد رسید. اینجا مکانی است برای نزدیک شدن به خدای متعال و دریافت آموزههای او.
هوش مصنوعی: به چهار رکن پشت کن و به دنبال پنج رکن برو، زیرا از این پنج، پنج بار استفاده کن که بهرهمندی از آن مهم است.
هوش مصنوعی: از سرزمین خراسان خارج شو و به محلهای برو که متعلق به هشت صفت است. زیرا آنجا میتوانی به نتیجهای دست یابی که این هشت صفت، هشت باغ جاودانگی را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر گناهت دل شکستهای، شفاعت حضرت احمد (پیامبر اسلام) میتواند باعث نجات و درمان تو شود.
هوش مصنوعی: به یک گواهی مختصر، باید بگویم که مردی همچون احمد، همواره در سختیها و مصیبتها استوار و مقاوم است و او پیشوای کسانی است که در روز حساب و جزا حاضر خواهند بود.
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش و مدح محمد، شمشیر درونت را بهکار بگیر، زیرا تنها برای قد او زره ستایش بافتهاند.
هوش مصنوعی: زبان ناتوان است که در ستایش محمد حرف بزند، همانطور که درخت نخل خشک، خرما را برای مریم به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: بهترین شکل و صورت او وجود دارد و پیامبران معانی عمیق و زیبا را به ما آموزش میدهند. همچنین افراد پاک و برجسته هم نامهایی دارند که نشاندهنده ویژگیهای خاص آنهاست.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دیگران در زندگیاش تأثیر گذاشتهاند، اما در نهایت ورود او به زندگیاش نشاندهندهٔ کمال و تمامیت اوست.
هوش مصنوعی: نه چهرهای که با حروف الفبا نوشته شود، مشخص میشود و نه معنایی که از نامها به دست آید، ظهور و نمایانی دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که روح و ذات انسان به خودی خود از ترکیب و شکل ظاهری جهان مادی نشأت نمیگیرد، همچنین نور و روشنی خورشید نیز به دلیل صبح صادق و واقعی بودنش نیست. به عبارت دیگر، وجود و حقیقت روح و نور، مستقل از قالبها و نشانههای ظاهری است.
هوش مصنوعی: نه چمن از خاک میروید و نه گل خوشبو از آن بیرون میآید، و نه انگور به بار مینشیند تا اینکه شراب حاصل شود.
هوش مصنوعی: گاهی که ولادت او فرا میرسد، ارواح بیدار و روشنایی مثل آیهٔ نور را میخوانند و ستارگان به رقص و آواز درمیآیند.
هوش مصنوعی: طواف و گردشی که نشان از خوشبختی دارد، باعث شد که مرکب ستارهها به حرکت درآمده و گنبدی طلایی و زیبا برپا شود. این گنبد همانند گنبدی از شیشه رنگی میدرخشد و نمایانگر شکوه و زیبایی است.
هوش مصنوعی: زمانی که روحش را به سفر به آسمان فرستادند، برای ورود به جایگاه بزرگش، جامهای از نور بر تن کرد.
هوش مصنوعی: در روز دوزخ، ستارههای جوزا نمایان شدند و پروین با مراسمی خاص، محبت را به دست آورد و صبح عشق را برای همیشه آغاز کرد.
هوش مصنوعی: از رایحه وجود او زندگی به دست آوردم و از محبتش قدرت و استحکام گرفتم.
هوش مصنوعی: در زمانی که دریا پرموج شده بود و کفشات را به آب زدی، مانند حبابی به سمت هفت گنبد سبز رفتی.
هوش مصنوعی: شایسته است که وقتی او دست خود را گشاده میکند، بذر generosity و بخشندگی حاتم طائی، در زمین سخاوت بکارید و برپا کنید.
هوش مصنوعی: از درگاه پیامبر محمد صدای نداکنندهای به من رسید که گفت: ای پادشاه، ستایش و مدح را بیاور.
هوش مصنوعی: خاقانی از ناامیدی و بیحالی خارج شد و به لطف و رحمت خداوندی که در باغ محمد (ص) رشد و پرورش یافته است، به سرنوشت خوشی دست یافت.
هوش مصنوعی: من به تو پناه میبرم و از خلوص و صداقتم فرار میکنم، زیرا از تو میخواهم که مرا از دست این آدمهای پست نجات دهی.
هوش مصنوعی: مرا تو دوست داشته باش که از خودم و دیوانگیهایم دلم گرفته است. دست نوازشت را بر سرم بکش، که نه من به خودم میرسیم و نه به دیگران.
هوش مصنوعی: درخواست میکنم که درهای رحمتت را به من باز کنی، همانطور که در آغاز، گنجینه معرفت را از خودت به من بخشیدی.
هوش مصنوعی: تو شاهدی که من هیچ چیزی ندارم، چرا که برگ به اهل بیت من چگونه خواهد رسید و چه نیکی و خبر خوشی خواهد آورد.
هوش مصنوعی: وقتی که یک قرص جو و سرکه به مقام مسیح نمیرسد، پس چگونه میتواند به مقام حواریون و کسانی که خوشخوراک هستند و حلوا میخورند برسد؟
هوش مصنوعی: مرا از سرزمین شروان دور کن ای پادشاه، زیرا در آنجا دلیلی وجود دارد که در آن هزاران دریای مصیبت نهفته است.
هوش مصنوعی: من در این سرزمین به کفن خود محتاجم و از این موقعیت به فریاد نیاز دارم، زیرا جایگاه من در آتش است و از این منشأ به نجات نیاز دارم.
هوش مصنوعی: اگر در میان بزرگان نباشم و همچون خاک در زیر پایشان فرود آیم، غم را احساس نمیکنم، حتی اگر در دشتی بزرگ و بیپایان هم بگذرانم.
هوش مصنوعی: دل من در این دنیای پر از مشکلات و چالشها مانند نقطهای در یک خط است. گرههای زندگی، مانند دزدی که در مسیر اشتباهی میافتد، مرا به این سمت و آن سمت میکشانند.
هوش مصنوعی: سرهایشان پر از دیوانگی و جسمهایشان به بیماری خاصی مبتلا شده است. این عارضه از درد و رنج شدید به مراتب خطرناکتر از زهر بدرفتاری است.
هوش مصنوعی: مرا به ناحق به مقام و اعتبار خود وابسته ندانید، چون من تنها به حق و حقیقت متکی هستم و جز از حق، بینیاز نیستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به جمله خواهم یک ماهه بوسه از تو، بتا
به کیچ کیچ نخواهم که فام من توزی
دل مرا عجب آید همی ز کار هوا
که مشکبوی سلب شد ز مشکبوی صبا
ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک
چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا
درخت اگر عَلَم پرنیان گشاد رواست
[...]
بتی بروی چو لاله شکفته بر دیبا
تنم اسیر بلا کرد و دل اسیر هوا
دلم بصحبت او همچو پشت او شده راست
تنم ز فرقت او همچو زلف اوست دو تا
بدست دارد تیر و بغمزه دارد تیر
[...]
شب آمد و غم من گشت یک دو تا فردا
چگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا
چرا خورم غم فردا وزآن چه اندیشم
که نیست یک شب جان مرا امید بقا
چو شمع زارم و سوزان و هر شبی گویم
[...]
ایا ستارهٔ خوبان خَلُّخ و یغما
به دلبری دل ما را همی زنی یغما
چو تو نگار دل افروز نیست در خَلُّخ
چو تو سوار سرافراز نیست در یغما
غنوده همچو دل تنگ ماست دیدهٔ تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.