گنجور

 
خاقانی

ماه نو و صبح بین پیاله و باده

عکس شباهنگ بر پیاله فتاده

روز به شب کرده‌ای به تیرگی حال

شب به سحر کن به روشنائی باده

از پی آن تا حصار غم بگشائی

جام سوار آمدو قنینه پیاده

جعد نشان بر جبین ساده و بنشین

زخمه برآور که نیک جعدی و ساده

تشنهٔ عیشی جز از مغان مستان آب

کاب مغان است داد عیش تو داده

بیش ز بازار می مخر که به بازار

هیچ میی نیست آب برننهاده

زر به بهای می جوینه مکن گم

آتش بسته مده به آب گشاده

می که دهی صاف ده چو آتش موسی

زو دم خاقانی آب خضر به زاده

 
 
 
منوچهری

دخترکان سیاه زنگی‌زاده

پیش وضیع و شریف روی گشاده

مادرشان هیچگون به دایه نداده

وز در گهواره‌شان به در ننهاده

انوری

بار خدایا به فضل بندهٔ خود را

گر بتوانی فرست پارهٔ باده

زان می آسوده کز پیاله بتابد

چون ز بلور سپید بسد ساده

زانکه بدو تند کره رام توان کرد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای ز بزرگی بدان مقام که قدرت

بر سر گردون فراشتست و ساده

بس که تردّد کنند زی درت آنک

بر فلک از کهکشان علامت جاده

عاجز تدبیر تست جنبش گردون

[...]

صامت بروجردی

قاسم اشیء چه دست فیض گشاده

بهره (صامت) ز فضل کرده زیاده

هم به دلم مهر تو ودیعه نهاده

هم به کفم اختیار مدح تو داده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه