ز من گسستی و با دیگران بپیوستی
مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی
به یاد مصطبه برخاستی معربدوار
بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی
مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر
فغان ز کفر تو و آه ازین سبکدستی
به مهر فاخته زان پس که روی بنمودی
گریز جستی و از دام من برون جستی
برای مهر تو جان بر میان همی بستم
چرا به کینهٔ جانم میان فرو بستی
خبر نداری کز بس کرانه جوئی و کبر
میان جانم بیرحموار بگسستی
مرا طفیل کسان مرهمی همی دادی
کنون ز دادن آن قدر نیز وارستی
بسا طویلهٔ گوهر که چشم من بگسست
چو در طویلهٔ بد گوهران بپیوستی
ستم بد این که تو کردی به جان خاقانی
ستمگری مپسند، ای خدای چون هستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیامدی صنما بر دو پای بنشستی
دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی
نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان
همی به حیله شناسی بلندی از پستی
سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو
[...]
رهید جان دوم از خودی و از هستی
شدهست صید شهنشاه خویش در مستی
زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه
زهی بلند که جان گشت در چنین پستی
درست گشت مرا آنچ من ندانستم
[...]
به قول دشمن پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی
حلال داشت عراقی نبید و شربش را
ولیک کفت حرامست باده و مستی
خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست
حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی
سرم خوش است برآنم که از سر مستی
سری بر آورم از جیب و زاستین دستی
هوای سرکشی و لاف عاشقی حاشا
که سیل ره نبرد جز بجانب پستی
جمال روی تو راز دل منست مگر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.