آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
... بباغ بلبل شیدا کشد چو غوغا را
میان عاشق و معشوق نیست بعد سفر
زمن بگوی حریفان دشت پیما را ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
... صبر در هجر تو حنظل کندم حلوا را
فرو شوکت بدو جود در سفر عشق که سوخت
برق او شهپر جبریل فلک فرسا را ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱
... چون زحل بر آسمان عشق دارم استقامت
بس سفر کردم به کعبه بازگردیدم پشیمان
ای خوشا آن روز کافکندم به میخانه اقامت ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
... فخر مردم گر به آبا می رود
دل ز کویش می کند عزم سفر
بلبل از گلشن به غوغا می رود ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲
سفری چون سفر عشق خطرناک نبود
کاتشین بوده ره از آب نه از خاک نبود ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳
مگر که شهر دگر باز در نظر دارد
کز این دیار مه من سر سفر دارد
گشود مملکت پارس را به نیم الارض ...
... ببین زبخت بدم واژگون اثر دارد
ثمر بغیر دهد نونهال نوسفرم
دریغ نخل محبت که این ثمر دارد ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵
... خواهی ار دیده عشاق تو دریا نشود
نکنی سود دلا در سفر عشق بتان
تا متاع دل و دینت همه یغما نشود ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱
... یکجهان جان بتن خسته دلان باز آید
اگر آن یار سفر کرده بیاید زسفر
حال آشفته چه داند که پریشانت نیست ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶
... قسم خوردی بآن موی معنبر
چو من بار سفر بستم بر افتاد
از آن راز نهان پرده سراسر ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۸
... ای هوشمندان الحذر از راه عشق پرخطر
وهم و گمان را زین سفر فرسوده شد پای حرس
دین و خرد در باختم تا توشه ره ساختم ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱
... با دو جهان گنه مرا دل شده قایم از وفا
کار چو با علی بود در سفر قیامتش
شاید اگر بخواندم بر در میکده شبی
پیر مغان که عام شد بر دو جهان کرامتش
آشفته اندر این سفر نام علیست حرز دل
گو ببرند در وطن مژده ای از سلامتش ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴
... خلاف یوسف یعقوب کرد یوسف ما
که در سفر به پدر آمده است هم محمل
بجاست محمل و لیلی میان قافله نیست ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۴
همه شب هم سفر باد سحرگاه شدم
کز مه خرگهی خویشتن آگاه شدم ...
... خود زسر تا بقدم همروش آه شدم
شیخ شد هم سفر و برد سوی صومعه ام
دو قدم همره او رفتم و گمراه شدم ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۸
... بشکستند گر از سنگ جفا بال و پرم
کردم از پارس سفر بر در شاهنشه طوس
وه که از بخت بلند است مبارک سفرم
مس قلبی که مرا بود به اکسیر رسید ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۵
نشایدم چو دل از مهر یار برگیرم
ضرورتست کز اینجا ره سفر گیرم
بچشم من شده شیراز تر چون کنعان ...
... بگو چه میوه از این نخل بی ثمر گیرم
عزیز من سفری شد چه فرق دشمن و دوست
خبر زهر که درآید از آن پسر گیرم ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵
... از کمند و زکمان رستم زابل بودم
خواست تا بار سفر بندد و از ذوق وصال
صبر میکردم و امکان تحمل بودم ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۳
... کز جان گنه کاران شورند در آنجا بیم
گر زاد سفر نبود ور مرکب تازی نیست
باسر روم این ره را وزجان کنمش تصمیم ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۰
... مگر اکسیر عشق تو خورد بر قلب مغشوشم
به زیر بار عصیان مانده ام در این سفر یارب
مگر دست خدا بار گران بردارد از دوشم
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۰
... یوسفی تو خانه اغیار چون گرگان بره
گر کنی آنجا سفر جان پدر بی من مکن
گر گلستان بایدت ایمرغ جان بشکن قفس ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵
... همخانه با تو لیلی و تو کو بکو دوان
تو در سفر بغربت و او با تو در وطن
کی چشم نور خویش شناسد بمرتبت ...