گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تا رود جان از تن ما می‌رود

داند این معنی به عمدا می‌رود

دل نگیرد بعد از این اینجا قرار

دلبرش هرجا هست آنجا می‌رود

خار دیبا ترسمش بر پا رود

گر که خود بر فرش دیبا می‌رود

فوج غمزه جابه‌جا داده قرار

ترک یغمایی به یغما می‌رود

تا که گیرد فیضی از لعلش مسیح

مرده‌سان سویش مسیحا می‌رود

اشک من هرشب به پروین عقد بست

تیر آهم بر ثریا می‌رود

آن پسر را بر پدر بس فخرهاست

فخر مردم گر به آبا می‌رود

دل ز کویش می‌کند عزم سفر

بلبل از گلشن به غوغا می‌رود

بر سر زلف بتان دل بسته‌ای

عمرت آشفته به سودا می‌رود

سر بنه بر درگه شاه نجف

کار درویشانا به مولا می‌رود

لعل دارد از لب تو آب و رنگ

در ز چشم ما به دریا می‌رود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

خیر و شر چون جمله زینجا میرود

نوحهٔ دیوانه زیبا میرود

مولانا

عمر بر اومید فردا می‌رود

غافلانه سوی غوغا می‌رود

روزگار خویش را امروز دان

بنگرش تا در چه سودا می‌رود

گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

سروبالایی به صحرا می‌رود

رفتنش بین تا چه زیبا می‌رود

تا کدامین باغ از او خرمترست

کاو به رامش کردن آنجا می‌رود

می‌رود در راه و در اجزای خاک

[...]

همام تبریزی

بر سر کوی تو سرها می‌رود

جان فدای روی زیبا می‌رود

نیست کویت منزل تر دامنان

هر که عیار است آنجا می‌رود

چون تو پا از خانه بیرون می‌نهی

[...]

جهان ملک خاتون

سرو سیمینم به تنها می‌رود

چون به تنها سوی صحرا می‌رود

سرو نازا بر دو چشم ما نشین

نیست پنهان زآنکه هرجا می‌رود

دل ببرد و قصد جانم می‌کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه