صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
... کی تواند آسمان با آن توانایی کشد
حاصلش جز لغزش پا نیست اندر راه عشق
آنکه هنگام بلا دست از شکیبایی کشد ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
... تا بماند به جهان نام و نشانی از من
خویش در راه تو بی نام و نشان خواهم کرد
تا که بر دامن نازت نه نشیند گردی ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
... از پا روم به مدرسه وز سر بمیکده
کان راه طی بپا ولی این ره بسر شود
یارب که پیر میکده و شیخ مدرسه ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷
... نه هر مفتن و ساحر پیمبری داند
نشان راه ز دزدان ره چه می پرسی
نه هر که بر سر راه است رهبری داند
مشو غلام کسی غیر خواجه قنبر ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹
... کوهکن زد تیشه بر سر خویش را از پا فکند
تا بدانی طی راه عشق از سر میشود
نگذری تا در ره جانان ز جان خود صغیر ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
... ز طاعتی که کنی بهر خلق از آن اندیش
که آن رفیق ترا دزد راه خواهد بود
اگر ز روی ریا جامه ات سفید کنی ...
... بخیر و شر خود اعضاء گواه خواهد بود
یکی است راه حق آنهم طریق عشق علی
جز این طریق دگر اشتباه خواهد بود ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷
... که سر خوان غم عشق تو مهمانم کرد
مگرت راه بدریا بود ای چشمه چشم
که بیک چشم زدن سیل تو ویرانم کرد ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
... در صفا سعی نما تا به مقامی برسی
قرب حق درک جز از راه صفا نتوان کرد
غم عالم همه گر قسمت ما گشت صغیر ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱
... ز اسلام ملاف ار بدلت مهر علی نیست
کافر دل تو راه به اسلام ندارد
سلطان نجف آنکه ببام شرف او ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴
کس از آن زلف و از آن خال نیارد دم زد
که یکی راه ز شیطان و یکی ز آدم زد
خلق از مؤمن و کافر همه مفتون ویند
غمزه اش راه دل محرم و نامحرم زد
عقل بگذاشت بسی قاعده در کار ولی ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵
... این شرر بر دل هر عاقل و دیوانه زدند
باخبر باش که بیرون نبرندت از راه
رهزنانی که ره خلق به افسانه زند ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
... در خیال خلد و وصل حور عین افتاده بود
راه ما از عشق شد نزدیک ور نه تا ابد
کار ما در دست عقل دوربین افتاده بود ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱
... ماییم در زمانه و عشق بتی و بس
در انتظار اینکه فتد کاروان براه
داریم گوش جان همه بر ناله جرس ...
... در بزم دوست می خور و مستی کن ای صغیر
کانجا نه شهنه بر تو برد راه و نی عسس
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
خبر عشق ز هر دل بهوا بسته مپرس
رسم این راه جز از مرد ز خود رسته مپرس
خواهی ار آگهی از ا ین ره پرخوف و خطر
جز از آنراه نوردان جگر خسته مپرس
هست جویی بره عشق که آن هستی تست ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰
... دارم عجب ای دل که بدین کوتهی بخت
خواهی ببری راه به بالای بلندش
بر کشته من گر ز وفا اسب بتازد ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴
... بر آنسرم کز جان و دل هستی بپردازم باو
دور است راه عشق و من فکر سبکباری کنم
چشمان مست آن پری من دیده ام از چشم خود ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
... گر دل خود جز بمهر او دهیم الحق صغیر
خویشتن را دور از راه صواب افکنده ایم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
... برهت شها نشینم مگر از کرم بگویی
که گدای بینوایی بکنار راه دارم
تو باشگ و آه رام وز فسرده خاطری من ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱
... گر آتشی نبود از چه پخته گردد خام
بنام یار مکن اکتفا و راه طلب
به پیش گیر کز این ره رسی بصاحب نام ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
... شدم خاک ره خلق جهانی بلکه بگذارد
ز راه مرحمت پا بر سر آنسرو خرامانم
عجب راهیست راه عشق کاندر طی آن دایم
بود دل همچو من لرزان و من چون دل هراسانم ...