گنجور

 
صغیر اصفهانی

چنان به عشق تو وارسته‌ام ز ننگ و ز نام

که ننگ می‌نشناسم کدام و نام کدام

چو موی و روی تو دیدم بهم قرین گفتم

که شب بروز قرین گشته کفر با اسلام

کسیکه عشق ندارد بخامیش شک نیست

گر آتشی نبود از چه پخته گردد خام

بنام یار مکن اکتفا و راه طلب

به پیش گیر کز این ره رسی بصاحب نام

چگونه شکر دل خویشتن گذارم من

که تا ندید دلارام را نگشت آرام

شنیدهٔی که غلام غلام شد محمود

عجب مدار که محمود گشته بود غلام

اگر ایاز به تخت شهی نشست از شاه

قبول‌ امر نمود و به بندگی اقدام

من از کشیدن می‌ناگزیرم ای ناصح

که سیل غم بردم گر ز کف گذارم جام

صغیر از غم بی‌مهری مهی نالد

وگرنه هیچ ندارد بدل غم ایام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode