کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
... گرد اگر برخاست از جا رخصت از محمل گرفت
رفت عمرم در سفر چون موج و نتوانم کلیم
گوشه امنی درین دریای بی حاصل گرفت
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
... یک جهان بار شکایت ز جهان خواهد بست
هر که از کشور هستی به سفر خواهد رفت
خار هم در قدم راهروان در سفر است
گل سپر گر نشود تا به جگر خواهد رفت
سفر ملک فنا ایدل اگر خواهی کرد
وقت شد قافله شمع سحر خواهد رفت
گر چنین شعله کشد کینه یاران وطن
چون شرر در سفرم عمر بسر خواهد رفت
به کمال ار برسد رابطه راز و نیاز ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
... به جلوه گاه تو هر دل که رفت از خود رفت
دگر کسی به وطن زین سفر نیامده است
دعا ز عالم بالا همین خبر دارد ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳
... بسکه در هر گام راه عشق دارد رهزنی
غیر خار پا ز سامان سفر با من نماند
بعد ازین تاریکی شبها بخود خوش کن کلیم ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹
... در تن نای چو جان از لب شیرین بدهد
سفر بیخودیم را بدمی ساز کند
مرغ دل در قفس سینه بمیرد به از آن ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
... کو خرمن آرام سلیمان ز میان برد
تاب سفر دور ندارد ز نزاکت
از دل نتوان حرف میانش بزبان برد ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹
... خنده هر گه بر لب ما جا کند شیون شود
نزد ما سود سفر سرمایه از کف دادنست
راه ما ناامن خواهد شد چو بیرهزن شود ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹
... که هیچ کار ز آه و فغان نمی آید
از آن دیار که سود سفر خطر باشد
چو راه امن شود کاروان نمی آید ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱
... تا نغمه ای نباشد نتوان ز هوش رفتن
مسکین مسافری کو ساز سفر ندارد
دل را خراب دارم تا بستگی نه بیند ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵
... سر دارد الفتی بهوایت که چون حباب
با او سفر کند اگر از سر بدر شود
جاهل برو ز مرشد بیمعرفت چه فیض ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱
کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد
دری نشناسد و چون موج دایم دربه در باشد ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲
... خون شد دلم چو لذت آوارگی شناخت
تا در لباس موج گهر در سفر بود
ماه نوی که یکشبه باشد تمام عمر ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
... گر از وطن برید زیان گهر چه شد
صد ره سفر بملک جنون کردی و هنوز
ای دل بجاست عقل تو سود سفر چه شد
چیزی بهای خصمی این ناکسان مده ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵
... نیارد راهزن بیکاروان شد
بگیتی هر که نام او سفر کرد
غریب عالم امن و امان شد ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷
... شکسته پای تراز من شدست کینه من
که هرگز از دل بیرحم تو سفر نکند
اگر زبان قلم را هزار جا ببرم ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵
... از جفای پدر و سیلی استاد چه سود
هر کرا غربت و سوهان سفر می باید
خانه هستی چون شیشه ساعت خوابست ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹
... ز هوش رفته دل ما به خود نیاید باز
به این درازی عمر سفر نمی باشد
سرم ز پنبه مینا سبک تر است کلیم ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱
آن رهروان که در پس زانو سفر کنند
پوشیده دیده و ره نادیده سر کنند ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶
... براه عشق که زاری و عجز می طلبند
ز ساز و برگ سفر چون جرس فغان بردار
پیاله گر بکف آید به پند گو منکر ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸
... بجز متاع تجرد ببار خویش مبند
بهر سفر که روی شرمسار رهزن باش
کلیم عمری با این و آن بسر بردی ...