شیوهٔ نادان بود بر عاشق بیدل گرفت
بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت؟
عشق با سیلاب پنداری ز یک سرچشمه است
جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت
طبع بیانصاف را از عیب جوئی چاره نیست
گر به زیر تیغ آمد نکته بر قاتل گرفت
هر کجا سامان فزونتر بهرهمندی کمتر است
تشنه زاب جوی بیش از سیل کام دل گرفت
موج می تیغ است بر وی جلوهٔ گل آتش است
هر کجا طبع بلند از دهر بیحاصل گرفت
سفله چون دستش قوی گردد زبونکش میشود
حرص هر جا غالب آمد لقمه از سائل گرفت
بادهٔ صحبت اگر یکدم بود دارد اثر
تیغ، تعلیم به خون غلتیدن از بسمل گرفت
راه عشق است اینکه نتوان بیادب یک گام رفت
گَرد اگر برخاست از جا، رخصت از محمل گرفت
رفت عمرم در سفر چون موج و نتوانم کلیم
گوشهٔ امنی درین دریای بیحاصل گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا غبار خط به گرد عارضش منزل گرفت
آسمان آیینه خورشید را در گل گرفت
این قدر تدبیر در تسخیر ما در کار نیست
مرغ نوپرواز ما را می توان غافل گرفت
پر برون آرد به اندک روزگاری چون خدنگ
[...]
شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت
تا زبان باشد، نمی باید سخن در دل گرفت
بیخودی در وصل از من انتقام خود کشید
داد دل از کشتی ما موج در ساحل گرفت
عشق از قید گرانجانی مرا آزاد کرد
[...]
ساغر می در کف او، رنگ و بوی گل گرفت
شیشه در چنگش صدای نغمه بلبل گرفت
بی ترنم ریزی مطرب که رشک بلبل است
در گلوی شیشه می، نغمه قلقل گرفت
سبز ما از نازکیها تاب بوی گل نداشت
[...]
شوخ ملتانی گرو از غنچه های گل گرفت
هر که پیش آمد به بینی خط کشید و پل گرفت
بس که ساغر چشم مخمورش ز خون دل گرفت
رنگ خون مژگان او چون خنجر قاتل گرفت
خوشدلی در طالع من نیست گویا روزگار
در سرشتم آب از چشم تری در گل گرفت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.