گنجور

 
کلیم

شیوهٔ نادان بود بر عاشق بیدل گرفت

بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت؟

عشق با سیلاب پنداری ز یک سرچشمه است

جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت

طبع بی‌انصاف را از عیب جوئی چاره نیست

گر به زیر تیغ آمد نکته بر قاتل گرفت

هر کجا سامان فزون‌تر بهره‌مندی کمتر است

تشنه زاب جوی بیش از سیل کام دل گرفت

موج می تیغ است بر وی جلوهٔ گل آتش است

هر کجا طبع بلند از دهر بی‌حاصل گرفت

سفله چون دستش قوی گردد زبون‌کش می‌شود

حرص هر جا غالب آمد لقمه از سائل گرفت

بادهٔ صحبت اگر یکدم بود دارد اثر

تیغ، تعلیم به خون غلتیدن از بسمل گرفت

راه عشق است اینکه نتوان بی‌ادب یک گام رفت

گَرد اگر برخاست از جا، رخصت از محمل گرفت

رفت عمرم در سفر چون موج و نتوانم کلیم

گوشهٔ امنی درین دریای بی‌حاصل گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

تا غبار خط به گرد عارضش منزل گرفت

آسمان آیینه خورشید را در گل گرفت

این قدر تدبیر در تسخیر ما در کار نیست

مرغ نوپرواز ما را می توان غافل گرفت

پر برون آرد به اندک روزگاری چون خدنگ

[...]

سلیم تهرانی

شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت

تا زبان باشد، نمی باید سخن در دل گرفت

بیخودی در وصل از من انتقام خود کشید

داد دل از کشتی ما موج در ساحل گرفت

عشق از قید گرانجانی مرا آزاد کرد

[...]

طغرای مشهدی

ساغر می در کف او، رنگ و بوی گل گرفت

شیشه در چنگش صدای نغمه بلبل گرفت

بی ترنم ریزی مطرب که رشک بلبل است

در گلوی شیشه می، نغمه قلقل گرفت

سبز ما از نازکیها تاب بوی گل نداشت

[...]

سیدای نسفی

شوخ ملتانی گرو از غنچه های گل گرفت

هر که پیش آمد به بینی خط کشید و پل گرفت

طبیب اصفهانی

بس که ساغر چشم مخمورش ز خون دل گرفت

رنگ خون مژگان او چون خنجر قاتل گرفت

خوشدلی در طالع من نیست گویا روزگار

در سرشتم آب از چشم تری در گل گرفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه