گنجور

 
کلیم

مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند

چون کند کرم دف از شعله آواز کند

در تن نای چو جان از لب شیرین بدهد

سفر بیخودیم را بدمی ساز کند

مرغ دل در قفس سینه بمیرد، به از آن

که ببال نفس سوخته پرواز کند

یکدم از زخم اگر دور شود مژگانت

همچو سوفار باندازه دهن باز کند

کام دل را که بخشم از برناکامان رفت

غلغل شیشه می کی بود آواز کند

دل بیحوصله را بیخودی وصل نهشت

که دمی گوش بآن چشم سخن ساز کند

خار بیداد گل ازبس دل بلبل خون کرد

عشقبازی بگل چنگل شهباز کند

عقده چون کار من از خویش برون می آرد

شانه هرچند که زان زلف گره باز کند

تا بداند که جفا در خور طاقت باید

یکنفس آینه خواهم که باو ناز کند

مرد عشق تو کلیم است که از دست غمت

می خورد خون و خیال می شیراز کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

شب هجران که دلم نوحه گری ساز کند

با خیالت گله هجر تو آغاز کند

آنچنان زار بگریم ز پریشانی دل

که اجل تا به سحر صد رهم آواز کند

ای بسا فتنه که از چشم تو در آفاق است

[...]

فصیحی هروی

شوق دیدار تو چون چشم مرا باز کند

مژه پیش از نگهم سوی تو پرواز کند

قیمت حسن ز بس عشق تو افزود کنون

داغ غم بر جگر سوختگان ناز کند

به مسیح ار چمن داغ مرا بفروشند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فصیحی هروی
صائب تبریزی

هر دلی را که محبت صدف راز کند

زخمش از تیغ محال است دهن باز کند

عاشق از سرزنش خلق چرا اندیشد؟

شمع جایی که زبان در دهن گاز کند

کوه تمکین ترا ناله بود خنده کبک

[...]

فیاض لاهیجی

مطربی کو که نوای غم او ساز کند

تا ز دل شادی نا آمده پرواز کند

عیش ناساز بود زنگ درون می‌خواهم

صیقل موج غم این آینه پرداز کند

راست تا کنگرة عرش نگیرد آرام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه