گنجور

 
کلیم

ایدل چو راز دوست نخواهی سمر شود

نامش چنان مبر که زبان را خبر شود

سر دارد الفتی بهوایت که چون حباب

با او سفر کند اگر از سر بدر شود

جاهل برو ز مرشد بیمعرفت چه فیض

کوری کجا عصاکش کور دگر شود

زنجیر زلف او دل دیوانه را شناخت

سودا مقررست که شب بیشتر شود

منت کش از حمایت کس نیست عجز ما

تا نقش سینه هست که ما را سپر شود

دود سپند بیهنری چون شود بلند

آتش زن ستاره اهل هنر شود

بر اهل عقل فیض جنون کم ز باده نیست

باید کسی ز کار جهان بی خبر شود

هر کس اگر بقدر هنر بهره یافتی

بایست آب بحر نصیب گهر شود

از هیچیک ندارد امید اثر کلیم

گره آه شعله گردد و اشکش شرر شود

 
 
 
مسعود سعد سلمان

هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود

وز دیدگان کنارم همچون شمر شود

از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا

از خون سر مژه چو سر نیشتر شود

راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایخسروی که هر که کند بندگی تو

هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود

هر دم ببندگی تو این خیمه کبود

چون خر گه ایستاده و بسته کمر شود

جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
سعدی

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود

مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود

حکیم نزاری

ما را نه ممکن است که از تو به سر شود

گر حکمِ آفرینشِ عالم دگر شود

آرام نیست یک نفسم در فراقِ تو

صبرم میسّر از تو دریغا اگر شود

گر جرمِ آفتاب بپوشد شگفت نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود

آن بیوفای عهد شکن را سفر شود

کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت

نزدیک بود کز تن من، جان به در شود

او می رود چو جان و مرا هست بیم آن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه