کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد
دری نشناسد و چون موج دایم دربهدر باشد
به خضرم احتیاجی نیست گر این است گمراهی
که کوران را عصا هم میتواند راهبر باشد
سبک پی قاصدی باید که چون غمنامه ما را
به دست او دهد کاغذ هنوز از گریه تر باشد
ز بس بر خویشتن میبالد از ذوق گرفتاری
قفس هر لحظه بر مرغ دل ما تنگتر باشد
درین وحشتسرایم گوشه امنی نشد روزی
که همچون شمع هرجا میروم سر در خطر باشد
کلیم از دل به در کن آرزوی آن کمر ورنه
مدام از اشک حسرت موج خونت تا کمر باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره سفر و جستجوی معنوی انسان است که در طول زمان مانند موجی siempre در حرکت است، اما در این سفر ممکن است به گمراهی برود و از حقیقت دور شود. شاعر میگوید که برای پیدا کردن راه، نیازی به راهنماهای ظاهری نیست، زیرا گاهی افراد نابینا نیز میتوانند به وضوح ببینند. او به بزرگترین درد و غمهای خود اشاره کرده و بیان میکند که قفس زندگی هر لحظه تنگتر میشود و آرزوها به دل میچسبند. شاعر در حس تنهایی و وحشت خود میخواهد که در زندگیاش جایی امن پیدا کند، اما خطر همیشه در کمین است. در نهایت، او از دل خود میخواهد که یاد کمر عشق را فراموش نکند، چراکه این یادواره، حسرت و درد را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: آیا کسی همیشه میتواند مانند یک موج، در حال حرکت و بیقرار باشد و در عین حال دریایی را نشناسد؟ اگر کسی همیشه در حال رفت و آمد باشد، چگونه میتواند به عمق هیچ دریابی برسد؟
هوش مصنوعی: برای هدایت راهیابی نیازی به نشانههای رنگی نیست؛ زیرا حتی افرادی که نابینا هستند نیز میتوانند با کمک عصا مسیر خود را پیدا کنند.
هوش مصنوعی: برای رساندن پیام غمانگیز خود به قاصد، باید کسی را انتخاب کرد که آنقدر دلسوز باشد که وقتی نامهی ما را به او دادیم، کاغذ هنوز از احساسات ما و اشکهایمان مرطوب باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر رضایت و خوشحالی که از زخمها و سختیهای زندگی دارد، هر لحظه قفس دل ما بیشتر به تنگ میآید.
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از اضطراب و ناامنی، هرگز نتوانستم جایی امن پیدا کنم. هر جا که میروم، مثل شمعی در حال ذوب شدن، همیشه در معرض خطر هستم.
هوش مصنوعی: دل را از آرزوی آن کمر خالی کن، وگرنه همیشه از حسرت اشک میریزی و تا کمر در خون خواهی بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من چون صدف باشد، خیال دوست دُر باشد
کنون من هم نمیگنجم، کز او این خانه پر باشد
ز شیرینیِ حدیثش شب، شکافیدهست جان را لب
عجب دارم که میگوید؟ حدیث حق مر باشد
غذاها از برون آید، غذای عاشق از باطن
[...]
من آزاد آمدم زان دوست کز دشمن بتر باشد
به ظاهر معتبر گوید به باطن مختصر باشد
حضور و غیبتِ یاران مخلص مختلف نبود
حذر اولاتر از یاری که در غیبت دگر باشد
نه از بی دانشی بود این که دشمن دوست دانستم
[...]
مبارک بامدادی کان جمال اندر نظر باشد
خجسته طالعی کان ماه را بر ما گذر باشد
گرت بیند کسی کز زندگی دل خبر دارد
عجب نبود، اگر تا زنده باشد بی خبر باشد
نظر از دور در جانان بدان ماند که کافر را
[...]
گرفتار سر زلفت کجا در بند سر باشد
زهی با بسته سودا که از سر باخبر باشد
کسی کز قامت جانان به طوبی سر فرود آرد
دراز اندیشه خوانندش ولی کوته نظر باشد
مرا سریست با مهرت که آن دیگر نخواهد شد
[...]
دلم از ناله خوش گردید امید اثر باشد
بسی آسود شستم این خدنگم کارگر باشد
اگر دزدیده دیدن ها نباشد بهر پاس دل
محبت از تغافل های بیجا در خطر باشد
دلم تا خو به آسایش نگیرد روز خرسندی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.