گنجور

 
کلیم

آن رهروان که در پس زانو سفر کنند

پوشیده دیده و ره نادیده سر کنند

هر جا غبار کوی تو باشد عبیر چیست

خاکیست آنکه عطر فروشان بسر کنند

اهل کرم که عزت مهمان شناختند

خجلت کشند گر غمی از دل بدر کنند

یکباره عیبهای جوانی وداع کرد

هنگام کوچ قافله را هم خبر کنند

دوران برات رزق عزیزان نوشته است

بر کشته ایکه سبز ز آب گهر کنند

نازم بتوتیای قناعت که می دهد

بینایئی که از همه قطع نظر کنند

حرف تب فراق ترا عاشقان چو شمع

گر شام سر کنند سحر مختصر کنند

تاب و توان کرسی زانو چه کم شود

باید خیال بیهده از سر بدر کنند

فرزند ماست شعر و بدان فخر می کنم

زان ابلهان نه ایم که فخر از پدر کنند

از لذت تبسم شیرین لبان کلیم

ارباب ذوق جمله نمک در شکر کنند

 
 
 
مولانا

آن شب‌روان که در شب خلوت سفر کنند

در تاج خسروان به حقارت نظر کنند

اهلی شیرازی

شاهان اگر بصحبت رندان نظر کنند

شاید که نازو سروری از سر بدر کنند

با دشمنان عتاب بود مصلحت ولی

با دوستان بچشم عنایت نظر کنند

خون دلم چنین که دو لعل تو میخورند

[...]

صائب تبریزی

جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند

چون رشته دست در کمر صد گهر کنند

بحری است بحر عشق که موج و حباب را

دریادلان تصور تیغ و سپر کنند

خرطوم پشه را کجک فیل کرده اند

[...]

بیدل دهلوی

عشاق چون فسانهٔ تحقیق سر کنند

آیینه بشکنند و سخن مختصر کنند

هر چند برق شعله زند از نگاهشان

یکسر چراغ خانهٔ آیینه بر کنند

بر جوهر حیا نپسندند انفعال

[...]

رضاقلی خان هدایت

غمدیدگان عشق ترا شادی آرزوست

اما نه آن قدر که غم از دل به در کنند

دوزخ در آب دیده شود غرق روز حشر

گر عاشقان حدیث غم عشق سرکنند

ای مدعی برو که محبت نه کار تست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه