هنوز طُرّهٔ او تا کمر نیامده است
ز پیچ و تاب رگ جان خبر نیامده است
به اعتماد، سرین را به آن کمر مسپار
که مور خازن تنگ شکر نیامده است
همه حکایت مردم گیا فسانه شمار
گیاه مردمی از خاک بر نیامده است
به جلوهگاه تو هر دل که رفت، از خود رفت
دگر کسی به وطن زین سفر نیامده است
دعا ز عالم بالا همین خبر دارد
که تیر ناله یکی کارگر نیامده است
چرا به گرد بناگوش تو همی گردد
اگر به پای گهر رشته بر نیامده است
ز جور مادر ایام ترشرو منشین
خیال کن که ز پشت پدر نیامده است
به رشوه داد پر و بال خود خدنگ ترا
به چشم دام تو مرغ دگر نیامده است
چگونه عیش برد ره به خانهٔ تو کلیم
به این خرابه چو یار دگر نیامده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هنوز خنده ازان لب بدر نیامده است
نمک به پرسش داغ جگر نیامده است
تو ذوق از سر جان خاستن چه می دانی؟
که نامه بر ز درت بیخبر نیامده است
رساند صبح قیامت به زلف شب مقراض
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.