حدیثت نامه را تعویذ جان شد
قلم را نام تو ورد زبان شد
دگر از خود چه گلها می توان چید
براهت خار مغز استخوان شد
بنرمی با درشتان می توان ساخت
زبان همخانه دندان از آن شد
باین راهی که دل در پیش دارد
نیارد راهزن بیکاروان شد
بگیتی هر که نام او سفر کرد
غریب عالم امن و امان شد
بخار پای من تا دیده وا کرد
زچشم نقش پایم خون روان شد
بکن کسب کمال از می فروشان
ز یک پیمانه آدم می توان شد
چنان در تیرهروزیها تمامم
که یک یک استخوانم سرمهدان شد
درین گلشن کلیم از سیر چشمی
ز گل قانع به خار آشیان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چراغان در شب چک آن چنان شد
که گیتی رشک هفتم آسمان شد
چو قَدِّ ویسِ بُتپیکر چنان شد،
که همبالای سرو بوستان شد،
که فرهاد از غم شیرین چنان شد
که در عالم حدیثش داستان شد
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرمرو عنبرفشان شد
تو گویی آب خضر و آب کوثر
[...]
جهان از باد نوروزی جوان شد
زمین در سایهٔ سنبل نهان شد
قیامت میکند بلبل سحرگاه
مگر گل فتنهٔ آخر زمان شد؟
ز رنگ سبزه و شکل ریاحین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.