گنجور

 
کلیم

حدیثت نامه را تعویذ جان شد

قلم را نام تو ورد زبان شد

دگر از خود چه گلها می توان چید

براهت خار مغز استخوان شد

بنرمی با درشتان می توان ساخت

زبان همخانه دندان از آن شد

باین راهی که دل در پیش دارد

نیارد راهزن بیکاروان شد

بگیتی هر که نام او سفر کرد

غریب عالم امن و امان شد

بخار پای من تا دیده وا کرد

زچشم نقش پایم خون روان شد

بکن کسب کمال از می فروشان

ز یک پیمانه آدم می توان شد

چنان در تیره‌روزی‌ها تمامم

که یک یک استخوانم سرمه‌دان شد

درین گلشن کلیم از سیر چشمی

ز گل قانع به خار آشیان شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

چراغان در شب چک آن چنان شد

که گیتی رشک هفتم آسمان شد

عطار

جهان از باد نوروزی جوان شد

زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمال صبحدم مشکین نفس گشت

صبای گرم‌رو عنبرفشان شد

تو گویی آب خضر و آب کوثر

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۲۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
اوحدی

جهان از باد نوروزی جوان شد

زمین در سایهٔ سنبل نهان شد

قیامت می‌کند بلبل سحرگاه

مگر گل فتنهٔ آخر زمان شد؟

ز رنگ سبزه و شکل ریاحین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه