گنجور

حاشیه‌ها

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۵ - قصهٔ آن گنج‌نامه کی پهلوی قبه‌ای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست:

درود 

داره به حضرت موسی بعد از معجزه ید بیضا  میگه   انچه را که تو با خوف وترس از آسمانها انتظار داشتی اکنون از گریبان تو ظاهر شده است . 

اینجا مقصود هیبت وبزرگی آسمان است 

شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۵ - قصهٔ آن گنج‌نامه کی پهلوی قبه‌ای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست:

درود 

  تا اینکه متوجه بشی که آسمانهای بزرگ تنها عکس وتصویری از دریافت های توست . دنیا همانگونه که ذهن وقلب تو میسازند رقم میخوره .

 سمی = بلندمرتبه ،رفیع  

شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۶ - تمامی قصهٔ آن فقیر و نشان جای آن گنج:

درود 

  حتما مستحضرید که قوس به معنی کمان است واز کمانت تیری رهان کن درسته ودر قوس معنی نمیده 

  شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۷ - فاش شدن خبر این گنج و رسیدن به گوش پادشاه:

درود 

 فقیر به شاه میگه شاید بخت وشانس اقبال تو باعث بشه پرده از روی این گنج برداشته بشه 

غطا = حجاب ، پوشش 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۸ - نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدن او از طلب آن:

درود 

  حتی در نظر یک آدم ماخولیایی هم بعید بنظر میرسه که از دل آهن گیاه سبز بشه 

ماخولیا = بیماری روان پریشی 

  شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۵۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنج‌نامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:

درود 

 از ابیات قبلی اگر توجه کنی روی سخن  مولانا با حسام الدین است در اینجا داره میگه که من وحسام الدین  یک روح در دو قالب هستیم وهرچه از دهان من خارج میشه انگار از حسام الدینه  

ساز نی اگر توجه کنی دارای دوسره که یکطرف در دهان نوازنده قرار میگیره واز سوی دیگه آوای نی به گوش میرسه  وبا این ابیات داره به نوعی از مقام شامخ حسام الدین چلبی تعریف میکنه .

 

شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنج‌نامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:

درود

  طبابت ودرمان درد عشق فقط نقشی از خاطر حضرت دوست است وچهره زیبای زیبارویان عالم حجابی بر جمال حضرت حق است .  یا به عبارتی عشق خود بیماری است که در عین حال درمان تمام رنج آدمیان است .

  شاد باشی  

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۷:

بالاترست از حرکت رتبه سکون آب ...

درود 

 ایا وزن مصرع اول درسته ؟

کوروش در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنج‌نامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:

دو دهان داریم گویا هم‌چو نی

یک دهان پنهان‌ست در لب‌های وی

 

تفسیر لطفا 

 

ali solgi در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۰:

اگه کسی پر مسیربیداری بااشعارمولانا باشد و بخواهد مسیر اورا به عنوان یک پیرو ومرید یاد بگیرد میبیند که مولانا در ابتدا طبق دین ومذهب ما اونم مسلمان بوده وبادانشی که از پدران و درس وعلوم یاد گرفتیم مسلمانی به شکل شناسنامه ای تعیین شده داشته که طبق همون هم از منبر و مقام بالای برخورداربوده وتکرار دانش گذشتگان و درس واموختن علوم مختلف وانتقال ان به دانش پژوهان ودارای مقام واحترام که سه نفر سراسبش رامیگرفتند تاشمس میاد بعداشنایی که حتی کسی نمیتونسته دست به کتابهای خطیش بزنه همه رو میریزه تواستخرو میفهمه که تمام علم ودانشش مربوط دیگران است که زندگی کردن پس خودش واسه چی بدنیااومده متوجه میشود که ما فقط این نفس وجسم نیستیم بلکه روحی داریم که او میخواهد به واسطه این جسم و بدن ونفس زندگی درزمین  راتجربه کند وهمین روح رانفس محدود کرده وانرا در هیچ کاری دخالت نمیدهد وخودش همه چیز رادراختیارگرفته مثلا از خداوند واقعی یک تصویرخیالی در قلب گذاشته به اسم خدا هر چیزی دوست داره بصورت جسم درقلب گذاشته وطبق همون زندگی میکند که همه بت پرستی حساب میشود در نهایت طبق قران که کلام خداست و پیامبر به وحدت باخودش میرسه واز اصول پیامبر پیروی میکنه وبه نتیجه میرسه برای رسیدن به اصل بیداری باید به صلح درونی باتمام مخلوقات بدون کینه از هرچیزی برسی قلب ومرکزت پاک از هر بت وبت پرستی کنی تمامدمحدودیت ها وباورهای که یادگرفتی پاک کنی قلبت که مرکز ومسجد عبادت است را اماده کنی تا روحت دران به سجده پروردگارحقیقی بپردازد تازه دارد خداوند را عبادت میکند وبقیه اش که بعدا قسمت شد به عرض میرسانم ولی دراین مسیراتفاقاتی میافتد که روح به مقام برخواسته وقائم به ذات خود میرسد و این را خداوند میداند نصیب چه کسانی میشود ومثل روز اشکاراست ومثل ظهر روز افتابی مشخص است مگر کسانی درخواب ذهن باشند ونتوانند ببینند که اونم کار شیطان است که چشم مردم راببندد 

علی احمدی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:

کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست

در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست

کسی از آدمیان نیست که در آن زلف خمیده نیفتاده باشد .زلف خمیده استعاره از راه عاشقی است و خمیده بودنش نشانه چالش های این راه است.پس در رهگذر چه کسی این چالش ها که مثل دام بلا هستند وجود ندارد؟  یعنی همه در این راه عاشقی به چالش می خورند.

حضرت حافظ نکته ظریفی را می فرماید .همه انسانها به دنبال آرامش و اطمینان و خیال راحت هستند و در این راه جذب چیزی می شوند که شکلی از عاشقی است ولی ممکن است این را ندانند که در واقع جذب چه چیزی شده اند .همگان سَر عاشقی دارند ولی از سَرشان خبر ندارند.

چون چشمِ تو دل می‌برد از گوشه نشینان

همراهِ تو بودن گُنَه از جانب ما نیست

وقتی چشم تو از ما که در گوشه ای خارج از میدان دید تو هستیم دل می برد و عاشق کشی می کند پس گناه دنبال تو بودن و همراه تو بودن بر ما نیست این جلوه و جاذبه توست و کاری نمی شود کرد.

روی تو مگر آینهٔ لطفِ الهیست

حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست

شاید روی زیبایت نمایانگر لطف خداوند است و واقعا چنین است و شکی در این نیست و تظاهر نمی کنی .

طبق روال معمول هیچ وقت حافظ به صراحت خداوند را معشوق در نظر نمی گیرد و این دو دلیل دارد یکی اینکه عاشقی که هنوز وصال را درک نکرده در مقام حیرت است و نمی تواند مطمئن باشد .دوم اینکه نمی خواهد مثل زاهدان و صوفیان باشد که خود را متصل به درگاه خداوند می دانند یا فانی فی الله هستند .این است که بارها می بینیم رو به معشوق می کند و او را به خدا قسم می دهد یا می گوید نکند تو نشانه لطف خدایی و...

ما نیز با تاسی به حافظ نباید به صراحت در باره اینکه او خداوند را معشوق خود می داند اظهار نظر کنیم .معشوق حافظ مظهر و نشانه ای از خداوند است و این نشانه برای هر کسی یک نمود خاص دارد پس متعدد است ولی خداوند یگانه است .

نرگس طلبد شیوهٔ چشمِ تو، زهی چشم

مسکین خبرش از سَر و، در دیده حیا نیست

گل نرگس که شبیه چشم است می خواهد روش عاشق کشی چشم تو را تقلید کند .ولی چشم تو چیز دیگریست .آن بیچاره با چشمش بی حیایی می کند و از سَرش خبر ندارد که خودش عاشق چشم توست.

 

از بهرِ خدا زلف مَپیرای که ما را

شب نیست که صد عربده با بادِ صبا نیست

تو را  به خدا زلفت را برای پیراستن و کوتاه کردن باز نکن این مرا که در بند زلف تو ام نگران می کند .من هرشب با باد صبا در این مورد جر و بحث دارم ممکن است پیراستن مویت مرا هم ساقط کند و به باد بسپارد .

بازآی که بی روی تو ای شمعِ دل افروز

در بزمِ حریفان، اثرِ نور و صفا نیست

(به جای این کارها) بازگرد که اگر روی زیبای تو نباشد گویا در مجلس بزم همدلانه  ما اثری از نور و صفای تو نیست .تویی که چون شمع دل را روشن می کنی.

تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جمیل است

جانا مگر این قاعده در شهرِ شما نیست؟

وقتی ما  زیبایی ات را یاد می کنیم اثرش این است که تو هم یاد ما غریبان کنی و تیمارمان نمایی هر عملی عکس العملی دارد .مگر این قانون در دیار شما نیست؟ 

دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آر

گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست

دیشب  داشت تمام می شد و به او گفتم به قراری که باهم داشتیم پای بند باش (قرار وصال) او گفت ای خواجه در اشتباهی در این قرار وفایی وجود ندارد یعنی با اختیار خود  می توانم قرار را به هم بزنم .معشوق در قرار وصال بی وفاست.

گر پیر مغان مرشدِ من شد چه تفاوت

در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست

فرقی ندارد که پیر مغان مرشد من باشد یا نباشد همه سرها سرّی از خداوند را می دانند .خداوند نشانه ای از وجود خودش را به همه نشان داده و آنها را جذب خود کرده است و این همان صحبت بیت اول است که همه به نوعی عاشقند ولی از  سرشان خبر ندارند.

عاشق چه کُنَد گر نَکِشَد بارِ ملامت

با هیچ دلاور سپرِ تیرِ قضا نیست

با این حال مرا برای عاشقی ملامت می کنند اگر عاشق  ملامت نکشد چه کند این قضای الهی است و هر چه قدر دلاور باشی سپری برای مقابله با این قضا نداری 

در صومعهٔ زاهد و در خلوتِ صوفی

جز گوشهٔ ابروی تو محرابِ دعا نیست

همین زاهدان صومعه و صوفیان خلوت خانقاه هم عاشقند و محراب دعایشان در واقع گوشه ابروی توست ولی خبر از سَرشان ندارند

ای چنگ فروبرده به خونِ دلِ حافظ

فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست

ای کسانی که فقط دوست دارید حافظ خون دل بخورد از خدا و قرآن نمی ترسید که خشم آنها شما را در بر گیرد  و به عذاب بیفتید.

خلیل شفیعی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۷۲ حافظ

بیت ۱

«باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش / وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش»

✦ آغاز غزل با خطاب مستقیم «باز آی»؛ تأکید بر اشتیاق دیدار. تقابل میان «دل تنگ» و «مونس جان» تصویری از نیاز روحی عاشق. ترکیب «سوخته» نماد عاشقِ رنج‌دیده و «محرم اسرار نهان» یادآور جایگاه یار در مرتبهٔ رازداری

بیت ۲

«زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند / ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش»

✦ تصویر طنزآمیز و رندانه: «می عشق» در برابر «رمضان»؛ تضاد میان حرمت و سرمستی. کاربرد «میکدهٔ عشق» نماد عرفانی و در عین حال، رندی حافظ در برابر قیدهای ریا کارانه شرعی و اجتماعی.

بیت ۳

«در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالِک / جهدی کن و سرحلقهٔ رندانِ جهان باش»

✦ دوگانهٔ «خرقه» (زهد و تصوف) و «آتش زدن» (انکار و طغیان). شاعر، عارفِ حقیقی را کسی می‌داند که از ریا عبور کرده و در مرتبهٔ رندی و انسانیت ،سرحلقهٔ آزادگان گردد.

بیت ۴

«دلدار که گفتا به تواَم دل نگران است / گو می‌رسم اینک به سلامت، نگران باش»

✦ دیالوگ میان معشوق و عاشق. «نگران بودن دلدار» برای عاشق نوعی امید است. لحن بیت نرم و سرشار از وعدهٔ وصل. تقابل «می‌رسم به سلامت» با «نگران باش» ظرافتی عاشقانه دارد و آرایه جناس تام را به زیبایی ساخته و پرداخته می کند

بیت ۵

«خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روان‌بخش / ای دُرجِ محبت به همان مُهر و نشان باش»

✦ تشبیه لب معشوق به «لعل روان‌بخش» و دل شاعر به خون شدن از حسرت. «درج محبت» استعاره‌ای از دل یا سینهٔ عاشق که باید مهر عشق را حفظ کند؛ دعوت به وفاداری در عشق.

بیت ۶

«تا بر دلش از غصه غباری نَنِشیند / ای سیلِ سرشک از عقبِ نامه روان باش»

✦ ترکیب تصویری زیبا: «اشک» چون «سیل» به دنبال نامه روان می‌شود. کارکردی عاطفی و دراماتیک؛ نامه با اشک همراه است تا گرد  اندوه معشوق را زدوده و پیام رسان وفاداری عاشق باشد.

بیت ۷

«حافظ که هوس می‌کندش جامِ جهان‌بین / گو در نظرِ آصفِ جمشید مکان باش»

✦ پایان غزل با نام شاعر. «جام جهان‌بین» نماد بصیرت و کشف اسرار. تلمیح به «آصف» (وزیر سلیمان) و «جمشید» (شاه اسطوره‌ای ایران)؛ ترکیب سنت دینی و اسطوره‌ای. تأکید بر نگرش عمیق، نظر و بینش شاعر.

⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی

پیوند به وبگاه بیرونی

خلیل شفیعی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:

✅  نگاه اول : شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۷۲ حافظ

بیت ۱

باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش / وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش

✦ بازگرد و همدم دل تنگ من باش، و این دلِ سوخته را محرم اسرار پنهانی خود قرار بده.

بیت ۲

زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند / ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

✦ از آن شرابی که در میخانهٔ عشق می‌فروشند، چند جام به من بده؛ حتی اگر ماه رمضان باشد، مانعی نیست. (اشاره‌ای رندانه به غلبهٔ عشق بر ظاهر شریعت)

بیت ۳

در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالِک / جهدی کن و سرحلقهٔ رندانِ جهان باش

✦ ای عارف! چون خرقهٔ ریا را به آتش کشیدی، همت کن و پیشوای رندان آزاداندیش جهان باش.

بیت ۴

دلدار که گفتا به توام دل نگران است / گو می‌رسم اینک به سلامت، نگران باش

✦ وقتی معشوق گفت که دلش نگران تو است، پاسخ بده: من به سلامت می‌رسم؛ اما تو همچنان چشم به راهم باش

بیت ۵

خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روان‌بخش / ای دُرجِ محبت، به همان مُهر و نشان باش

✦ از حسرت لب سرخ و جان‌بخش معشوق، دل من خون شد؛ ای گنجینهٔ محبت، همان مهر و نشانی که داری حفظ کن و وفادار بمان.

بیت ۶

تا بر دلش از غصه غباری ننشیند / ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش

✦ ای اشک چشم! همراه نامهٔ من روان شو، تا مبادا بر دل معشوق اندوهی بنشیند.

بیت ۷

حافظ که هوس می‌کندش جام جهان‌بین / گو در نظرِ آصفِ جمشید مکان باش

✦ به حافظ که آرزوی جام جهان‌بین دارد، بگو: چشم به نظر آصف زمان(خوجه توران شاه، وزیر شاه شجاع) بدوز؛ زیرا مقام و جایگاه او هم‌ردیف جمشید است.

⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی

پیوند به وبگاه بیرونی

محسن عبدی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان:

کای سبق برده ز ما در ره‌بری ختم کرده بهتری و مهتری

به نظر رهبری باید نوشته شود.

محسن عبدی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان:

چون نداری ذرّه‌ای را گنج و ...

گُنج همان گنجایش است

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان اعظم جلال الدین شروان شاه اخستان:

به استناد زیرنویس نسخۀ علی عبدالرسولی و نیز لغت‌نامه دهخدا، «خُرُه» (khoroh) یعنی «خُروس».

محسن عبدی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت صعوه:

همچو موسی بازو و زوریم نیست ...

موسی(ع) با صحنه درگیری یکی از پیروانش با فردی از قطبیان مواجه شد. آن‌که از پیروانش بود از او درخواست کمک کرد، موسی با مشت ضربه‌ای بر مرد قبطی زد که منجر به مرگ او شد.

محسن عبدی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » گفتگوی مرد دیده‌ور با دریا:

جامهٔ ماتم چرا پوشیده‌ای نیست ...

جامه ماتم در قدیم ظاهرا کبود و نیلی بوده است نه سیاه

محمد جوکار در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۰ در پاسخ به ... دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

درود بر شما
متاسفانه برخی از دوستان در تشخیص قالب شعرهای حضرت مولانا به بیراهه می روند و در سایت گنجور نیز این اشتباه در تشخیص قالب ها دیده می شود .
بطور مثال شعر " مستان سلامت می کنند " در قالب ترجیع بند سروده شده و اصولا غزل محسوب نمی شود .
چنانچه بشکل زیر نگارش شود بهتر می توانیم به قالب این شعر پی ببریم :

رندان سلامت می‌کنند 
جان را غلامت می‌کنند
مستی ز جامت می‌کنند 

مستان سلامت می‌کنند


در عشق گشتم فاش‌تر 
وز همگنان قلاش‌تر
وز دلبران خوش باش‌تر 


مستان سلامت می‌کنند


غوغای روحانی نگر 
سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر 


مستان سلامت می‌کنند


افسون مرا گوید کسی 
توبه ز من جوید کسی
بی پا چو من پوید کسی 


مستان سلامت می‌کنند


ای آرزوی آرزو 
آن پرده را بردار زو
من کس نمی‌دانم جز او 


مستان سلامت می‌کنند


ای ابر خوش‌باران بیا 
وی مستی یاران بیا
وی شاهِ طراران بیا 


مستان سلامت می‌کنند


حیران کن و بی‌رنج کن 
ویران کن و پرگنج کن
نقد ابد را سنج کن 


مستان سلامت می‌کنند


شهری ز تو زیر و زبر 
هم بی‌خبر هم باخبر
وی از تو دل صاحب‌نظر 


مستان سلامت می‌کنند


آن میر مه‌رو را بگو 
وان چشم جادو را بگو
وان شاه خوش‌خو را بگو 


مستان سلامت می‌کنند


آن میر غوغا را بگو 
وان شور و سودا را بگو
وان سرو خضرا را بگو 


مستان سلامت می‌کنند


آن جا که یک باخویش نیست 
یک مست آن‌جا بیش نیست
آن جا طریق و کیش نیست 


مستان سلامت می‌کنند


آن جان بی‌چون را بگو 
وان دام مجنون را بگو
وان دُرّ مکنون را بگو 


مستان سلامت می‌کنند


آن دام آدم را بگو 
وان جان عالم را بگو
وان یار و همدم را بگو 


مستان سلامت می‌کنند


آن بحر مینا را بگو 
وان چشم بینا را بگو
وان طور سینا را بگو 


مستان سلامت می‌کنند


آن توبه‌سوزم را بگو 
وان خرقه‌دوزم را بگو
وان نورِ روزم را بگو 


مستان سلامت می‌کنند


آن عید قربان را بگو 
وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو 


مستان سلامت می‌کنند


ای شه حسام‌الدین ما 
ای فخر جمله اولیا
ای از تو جان‌ها آشنا 


مستان سلامت می‌کنند


سپاسگزارم

علی میراحمدی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری:

ما تعاریف بسیاری از خاقانی و شعر او از اساتید ادبیات شنیده و  میشنویم و به نظر می‌رسد شعر خاقانی ،شعری است که بیشتر در همان قلمرو فهم  و درک اساتید زبان و ادبیات مانده است و نتوانسته به سطح ارتباط با دیگر مخاطبان زبان فارسی برسد.
بسیاری از همین اساتید خاقانی را جزو بزرگترین شاعران ادبیات فارسی میدانند اما شعر و شاعری  که نتواند بین عموم مردم یک جامعه و در حافظه فرهنگی آنان جایی باز کند هرچقدر هم از نظر صنایع ادبی و  شعری در سطح بالایی قرار داشته باشد بازهم  شعر و شاعر موفقی قلمداد نمیشود.
به نظر می‌رسد بهترین شعر خاقانی همین قصیده باشد و شاید تنها همین قصیده از خاقانی ارزش خواندن و به یاد سپردن داشته باشد.

۱
۵۷
۵۸
۵۹
۶۰
۶۱
۵۶۲۱