عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۱ در پاسخ به رامش دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:
آلبوم نای شکسته
با استاد خرم و نجاحی
رفتم همۀ آلبومها را به هم ریختم نای دل نبود
وحشت کردم که چرا شنیدم ولی ندارم😁
بیقرار در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
گفتم تب از تـو دارم ، گفتا تَبَت فُــزون باد
گفتم که آهِ من بین ، گفتا که از درون بادگفتم که ماهرویا ، سنگدل چرا چنینی
گفتا دل چو سنگم ، با مستی و جنون بادگفتم که از جمالت ، من تحفه ای نچیدم
گفتا که ظاهر است این ، در باطنم که خون بادگفتم که تارِ زُلفت ، حبل المتین عشق است
گفتا که پیچ زلفم ، از خاطرت بُرون بادگفتم خوش آن هوایی ، کز کوی یار خیزد
گفتا که دل مَبَندَش ، افسانه یا فُسون بادگفتم به حسرت از آن ، لعلت لبت نشستم
گفتا که خوش نشستی ، سهمِ دلت سکون بادگفتم که از تو رحمی ، بر ما رَسـَد نهایت ؟
گفت ار چنین نباشد ، این قامتم نگون بادگفتم که عاشقم من ، بر عاشقت نظر کن
گفتا که از فراقم ، آن قامتت چو نون بادگفتم که بی قرارم ، یکدم قرار من شو
گفتا که بی قراری ، هر لحظه ات فزون باد( مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن )
#رضارضایی « بیقرار »
علی احمدی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست
آن زاهدی که فقط ظاهر ما را می بیند از درون ما آگاهی ندارد اگر هم در حق ما بدگویی می کند باعث ناخوشی ما نیست.
در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
در راه عاشقی هر اتفاقی پیش آید ( مثل طعنه زاهدان ) به نفع اوست.چون عاشق بر صراط مستقیم قرار دارد و گمراه نیست که شک کند یا از طعنه ای ناراحت شود.
تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست
هر بازی که رخی انجام دهد ما هم سربازی را حرکت خواهیم داد در میدان شطرنج رندان جایی برای شاه وجود ندارد.
رخ نماد افرادیست که ظاهرخوبی دارند بر خلاف رندان که ظاهر نامناسب و درونی پاک دارند. حافظ خود را مثل سربازی در شطرنج می داند و با دلی سرشار از امید از حرکت مهره های دارای مقام نمی ترسد و نیازی به حرکت شاه هم ندارد.( رخ نماید ایهام دارد هم به معنای رخ دادن بازی است و هم به معنای بازی رخ شطرنج است)
چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش؟
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این سقف بلند ساده آسمان که نقش های بسیاری دارد واقعا چیست .در آسمان شب به ظاهر فقط ستارگان دیده می شود ولی می توانی در میان آن ستارگان هزاران نقش فلکی پیدا کنی. هیچ دانایی در جهان از اسرار آن آگاهی ندارد آسمان دل عاشق هم اینگونه است که ظاهرا صاف و پاک است ولی زخم ها از طعنه دیگران دارد ولی چون ناراحت نمی شود از بیرون بدون زخم به نظر می آید.
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است؟
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست
(عجیب است) این چه حسی است که عاشق بی نیاز از پاسخ به طعنه هاست و قدرت حکمت خداوند هم در این موضوع عجیب تر است که موجودی آفریده که این همه زخم ازملامت دیگران در دل خود دارد ولی فرصتی به آه نمی دهد.(مصرع اول پرسشی نیست بلکه جمله تعجبی است)
صاحبِ دیوانِ ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست
صاحب این تشکیلات ظاهری دنیا (و همه ظاهر پرستان ) گویا از حساب و کتاب اطلاعی ندارد ( و فقط به ظاهر اکتفا می کند) چرا که در مُهر او نشانی از اینکه خدا را در محاسبات و پیش بینی هایش به حساب آورد نیست.به همین سبب از کار عاشقان و رندان و بارگاه خداوند سر در نمی آورد.رندان و عاشقان حضور خداوند را درک می کنند و دل به او می سپارند و به ملامتها توجهی ندارند.
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست
(در بارگاه استغنای خداوند) کسی تکبر نمی کند و فخر نمی فروشد و نگهبان لازم ندارد .این درگاه بزرگ است حالا به زاهدان عیبجو هم بگو بیایند و طعنه ای بگویند به ما چه آسیبی می رسد؟
بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود
خودفروشان را به کویِ میفروشان راه نیست
اما برای رفتن به میخانه باید یکرنگ و خالص باشی . کسی که می خواهد ( مثل زاهد ظاهر پرست) خود را عرضه کند و ریاکاری نماید جایش در کوی می فروشان ( کسانی که به دیگران می وجودشان را می رسانند) نیست. آیا منظور حافظ این است که غیر ممکن است زاهد ظاهر پرست به میخانه برود؟
هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست
موضوع این است که اندازه قامت ما مناسب و سازگار با جامه اهدایی تو ( ای معشوق ) نیست وگرنه لباسی که تو می دهی برای کسی کوتاه نیست و درست اندازه گیری شده است.یعنی معشوق نسبت به عاشق به اندازه لطف می کند و می بخشد اگر از لطف او در مضیقه هستیم مشکل از خود ماست.اگر نمی توانی می فروش باشی اشکال از می نیست خودت خالص نیستی .و راز اینکه عاشق واقعی از ملامت دیگران خم به ابرو نمی آورد در اخلاص و یکرنگی اوست . عاشق سعی می کند می فروش بماند و با امید ، خود را در این راه مستقیم استوار می داند.آن زاهد هم اگر قامت خود را متناسب کند لباسی که به وی داده می شود مناسبش خواهد بود.ولی اگر بخواهد قدرت بازویش را برای خودنمایی نشان دهد لباس معشوق برایش تنگ و نامناسب می شود.
بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست
من غلام پیر خراباتم که دائما به من لطف دارد و مرا از می محروم نمی کند. دیگران مثل شیخ و زاهد همیشه لطف ندارند و گاهی با طعنه های نادرست فقط خود فروشی و مباهات می کنند .پیر خرابات کسی است که در راه عاشقی سرآمد است و الگویی برای عاشقان به حساب می آید. او رند واقعی است و نشان از ریا ندارد. لطف دائمی رهروان عشق به یکدیگر با می فروشی به هم نمود پیدا می کند و آنها را خالص می گرداند .این می نماد امید است که عاشق را مست و با معشوق دلگرم می کند.
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالیمشربیست
عاشقِ دُردیکش اندر بندِ مال و جاه نیست
اگر حافظ تمایلی به مقام و اعتبار بالا ندارد برای این است که در میخانه والا مقام و مشمول لطف معشوق است چون عاشقی است که به دُرد ( رسوب ته پیاله ) هم قانع است و نسبت به مال و مقام، خود را بی نیاز می شمارد ( حالت استغناء)
در این غزل حضرت حافظ خواسته است تا شمه ای از نگرش رندان وعاشقان واقعی را به ما نشان دهد.رندان بر خلاف ظاهر خود ، دلی آسمانی دارند که علیرغم زخمی بودن از ملامت دیگران بسیار صاف و خالص به نظر می رسد و این را از باده میخانه دارند.کسی که دُردی کش است ملامت دیگران را مثل دُردِ تلخ مزه می پندارد که در آن هم شاید خیری نهفته باشد.
ali solgi در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۲:
چرا همه درتلاشند فقط به ظاهر اشعار بپردازند وهیچ کس به عمق اشعارتوجه نمیکند که دران بیداری وگوهری وگنج واقعی نهفته است به قول مولا اگر به تمام گنج درونی دست یافته ما چی داریم در کیسه که بدوش داریم جز یک سری باور و چیزهای جسمی ودنیوی که خداوند حاضراست همه اینها رااز مابگیرد وگنج گوهر حقیقی به ماعطاکند
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۶:
کشته شدن ساوه شاه به دست بهرام چوبین:
پر از آب شد دیدهٔ ساوه شاه
بدان تا چرا شد هزیمت سپاه
نشست از بر تازی اسب سمند
همیتاخت ترسان ز بیم گزند
بر ساوه بهرام چون پیل مست
کمندی به بازو کمانی بدست...
خدنگی گزین کرد پیکان چو آب
نهاده برو چار پر عقاب
بمالید چاچی کمان را بدست
به چرم گوزن اندر آورد شست
چو چپ راست کرد و خم آورد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چو آورد یال یلی رابهگوش
ز شاخ گوزنان برآمد خروش
چو بگذشت پیکان از انگشت اوی
گذر کرد از مهرهٔ پشت اوی
سر ساوه آمد بخاک اندرون
بزیر اندرش خاک شد جوی خون
شد آن نامور شاه و چندان سپاه
همان تخت زرین و زرین کلاه
چنینست کردار گردان سپهر
نه نامهربانیش پیدا نه مهر
شیدا سارنگ در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۴ - بیان آنک مجموع عالم صورت عقل کل است چون با عقل کل بهکژروی جفا کردی صورت عالم ترا غم فزاید اغلب احوال چنانک دل با پدر بد کردی صورت پدر غم فزاید ترا و نتوانی رویش را دیدن اگر چه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جان:
آن زمان که به صلح و آشتی با خود، جهان هستی و خداوند برسی، جهان برایت سراسر بهشت میشود
علی علائی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۲ در پاسخ به فرهود دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۴:
به جای پیوند دادن گودرز به شقایق جهت دستیابی به معانی مورد نظر، راهی که استاد خالقی مطلق در جهت تصحیح و نسخه شناسی طی کرده اند را مطالعه نمایید.
تصحیح نسخ یک علم است و بر اساس نظر این و آن نیست!
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۴:
ایرانی بودن به لاف و گزاف نیست.
ایرانی شناسنامه دارد.
مختصات دارد.
خلق و خو و منش ایرانی را باید در شاهنامه جستجو کرد و یافت.بهرام چوبینه یکی از پهلوانان و قهرمانان ایرانی است.
او شرافت و شجاعت و دلاوری و زیرکی را با هم دارد.
ننگ ایران را برنمیتابد و برای نام ایران نبرد میکند.
بهرام آن هنگام که پادشاه در مقابله با متجاوز به خاک ایران دچار تردید است اینگونه داد وطن پرستی و غیرت را میدهد و سپس چنان حماسه ای می آفریند.چنین داد پاسخ بدو جنگجوی
که با ساوه شاه آشتی نیست رویگر او جنگ را خواهد آراستن
هزیمت بود آشتی خواستنو دیگر که بدخواه گردد دلیر
چوبیند که کام توآمد بزیرگه رزم چون بزم پیش آوری
به فرمانبری ماند این داوری...چونیرو ببازوی خویش آوریم
هنر هرچ داریم پیش آوریمنه از پاک یزدان نکوهش بود
نه شرم از یلان چون پژوهش بودچو کشته ز ایرانیان ده هزار
بتابیم خیره سر از کارزارچه گوید تو را دشمن عیبجوی
که بیجنگ پیچی ز بدخواه روی
سیدعلی میرموسوی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۱:
بسیار عالی
یا الله لا اله الا الله
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۳:
وصف بهرام چوبین،سردار دلاور سپاه ایران:
ببالا دراز و به اندام خشک
به گرد سرش جعد مویی چومشک
سخن آوری جلد و بینی بزرگ
سیه چرده و تندگوی و سترگ
جهانجوی چوبینه دارد لقب
هم از پهلوانانشان باشد نسب
خلیل شفیعی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۷۳ حافظ
بیت ۱
«اگر رفیق شفیقی، درست پیمان باش / حریف خانه و گرمابه و گلستان باش»
✦ آغاز غزل با شرط اخلاقی؛ «رفیق شفیق» همراه صمیمی است و شرط آن «درست پیمان بودن». همنشینی با الفاظ «خانه، گرمابه، گلستان» نشانهٔ صداقت و همراهی در همهٔ موقعیتهای زندگی، از خلوت شخصی تا جمع دوستانه.
بیت ۲
«شِکَنجِ زلف پریشان به دست باد مده / مگو که خاطر عشاق، گو پریشان باش»
✦ «زلف پریشان» استعاره از دلبری و آشوبگری. شاعر از معشوق میخواهد دل عاشقان را به بازی نگیرد. تقابل میان «زلف پریشان» و «خاطر پریشان» آرایهٔ مراعات نظیر دارد و مضمون بیت، خواهش برای حفظ آرامش دلهای عاشقان است.
بیت ۳
«گَرَت هواست که با خضر همنشین باشی / نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش»
✦ تلمیح به داستان خضر و آب حیات. معشوق یا سالک اگر خواهان همنشینی با خضر است، باید پنهان و فروتن باشد، همچون آب حیات که از چشم سکندر دور ماند. پیوند میان اسطورهٔ ایرانی (سکندر) و روایت اسلامی (خضر).
بیت ۴
«زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی است / بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش»
✦ استعارهٔ «زبور عشق» به معنای سرود عاشقی. شاعر هنر عاشقانه را به همه نمیدهد، بلکه آن را ویژهٔ خود میداند. ترکیب «بلبل غزلخوان» بازتابی از شخصیت حافظ است که خود را بلبلِ گلستانِ عشق میبیند.
بیت ۵
«طریق خدمت و آیین بندگی کردن / خدای را که رها کن، به ما و سلطان باش»
✦ طنز اجتماعی و انتقاد رندانه: حافظ خدمت حقیقی را برای خدا میداند، اما در عین حال به معشوق یا مخاطب توصیه میکند همان «سلطان» باشد. ترکیب دوگانهٔ «خدای را» و «سلطان» نمایانگر تضاد ظاهر و باطن.
بیت ۶
«دگر به صید حرم تیغ برمکش، زنهار / وز آن که با دل ما کردهای پشیمان باش»
✦ لحن هشدار و پرخاش. «تیغ برکشیدن بر صید حرم» کنایه از جسارت و حرمتشکنی. شاعر از معشوق میخواهد از گذشتهٔ خود که دل عاشق را آزرده، پشیمان باشد. تضاد میان «حرم» (جای امن) و «تیغ» (خشونت) برجسته است.
بیت ۷
«تو شمع انجمنی، یکزبان و یکدل شو / خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش»
✦ تصویر زیبا: معشوق به شمع تشبیه شده که باید همدل و یکزبان باشد. پروانه نماد عاشق جانباخته است. شاعر از معشوق میخواهد با لبخند به فداکاری پروانه (عاشق) بنگرد. تقابل «شمع» و «پروانه» از تصاویر اصلی ادبیات غنایی.
بیت ۸
«کمال دلبری و حسن در نظربازی است / به شیوهٔ نظر، از نادران دوران باش»
✦ مضمون عرفانی و عاشقانه: «نظربازی» هنر دیدن و دیده شدن است. عاشق و معشوق در بازی نگاه به اوج دلبری میرسند. ترکیب «نادران دوران» تأکید بر یکتایی و بیهمتایی معشوق دارد.
بیت ۹
«خموش حافظ و از جور یار ناله مکن / تو را که گفت که در روی خوب، حیران باش»
✦ پایان غزل با خطاب به خود شاعر. لحن پندآمیز: «خموش باش و شکایت نکن». تقابل «ناله کردن» با «خموش بودن» و پرسش طعنهآمیز «تو را که گفت…؟» به غزل لحنی انتقادی و طنزآمیز میدهد.
⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی
خلیل شفیعی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:
✅ شرح بیتبهبیت غزل ۲۷۳ حافظ
بیت ۱
اگر رفیقِ شفیقی، درست پیمان باش / حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش
✦ اگر رفیقی صمیمی و راستین هستی، در پیمان خود استوار بمان؛ و همنشین و همراه در خانه، گرمابه و گلستان باش (یعنی در همهٔ احوال و مکانها وفاداری خود را نشان بده).
بیت ۲
شِکَنجِ زلفِ پریشان به دستِ باد مده / مگو که خاطرِ عشّاق، گو پریشان باش
✦ زلفِ پریشان خود را به باد مسپار تا بیشتر آشفته نشود؛ و راضی نشو که دل عاشقان پریشان باشد (بر آتش دل آنان دامن مزن).
بیت ۳
گَرَت هواست که با خِضْر همنشین باشی / نهان ز چشمِ سِکندر چو آبِ حیوان باش
✦ اگر آرزو داری که همنشین خضر شوی (نماد جاودانگی و هدایت)، باید چون آب حیات از چشم اسکندر پنهان باشی (یعنی خلوتگزینی و رازپوشی اختیار کن).
بیت ۴
زبورِ عشقنوازی نه کارِ هر مرغی است / بیا و نوگلِ این بلبلِ غزلخوان باش
✦ سرودن و نواختن زبورِ عشق کار هر بی سرو پایی نیست؛ بیا و معشوق تازهروی این بلبل غزلخوان (حافظ) باش.
بیت ۵
طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن / خدای را که رها کن، به ما و سلطان باش
✦ آیین بندگی و خدمت را رها کن، به خدا سوگند! در به ما رندان و آزادگان،بسپار و توفق پادشاهی کن
بیت ۶
دگر به صیدِ حرم تیغ برمکش، زنهار / وز آن که با دلِ ما کردهای، پشیمان باش
✦ دیگر به قصد شکار در حریم عشق تیغ مکش (کنایه از خونریزی و جفا در حریم عشق)؛ و از آن رفتاری که با دل ما کردهای، ابراز پشیمانی کن.
بیت ۷
تو شمعِ انجمنی، یکزبان و یکدل شو / خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
✦ تو که همچون شمع، فروغبخش انجمنی، با یگانگی و صفا رفتار کن؛ و به همت و تلاش پروانهها بنگر و شاد باش.
بیت ۸
کمالِ دلبری و حُسن در نظربازی است / به شیوهٔ نظر، از نادرانِ دوران باش
✦ کمال زیبایی و دلبری در نظربازی و عشقبازی است؛ پس در این هنر چنان باش که از نادران و یگانههای دوران شمرده شوی.
بیت ۹
خموش حافظ و از جورِ یار ناله مکن / تو را که گفت که در رویِ خوب، حیران باش
✦ ای حافظ! خاموش باش و از ستم یار شکایت مکن؛ چه کسی به تو گفته بود که باید در روی زیبارویان حیران و دلباخته باشی؟
⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی
پیروز در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵:
برداشت بنده از این شعر اینست که
بلبل چون واقعیت طبیعت و شادیش رو دیده و طبیعت یعنی همان زندگانی، خیام از قول راست بلبل استفاده کرده تا پیام خودش رو معتبر کنه چون بلبل آنچه واقعا هست رو دیده
و این کار به زیبایی تمام توسط او انجام شده
و این رو هم اضافه کنم درباره بلبل"مست"
مست اغلب در اشعار خیام به کسی که دارای منطق دنیوی نیست اشاره داره چون همونطور که میدونید مست بی قید هست
دقیقا مانند "رند" در اشعار حافظ و سعدی و گاها صائب و...
علی احمدی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰:
مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست
دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست
مردمک چشم ما به جز روی تو چیزی را نمی نگرد و دل حیران ما غیر از تو از کسی یاد نمی کند.در اینجا حضرت حافظ تاکید دارد که معشوق یک هدف است و نمی توان از هدف چشم برداشت و آن را از یاد برد.
اشکم احرامِ طوافِ حَرَمَت میبندد
گرچه از خونِ دلِ ریش دمی طاهر نیست
اشک من برای برای به دور خانه ات گشتن احرام می بندد(چشم من خانه توست و اشک در چشم من طواف می کند) هرچند که به خون دل آلوده شده و پاک نیست.مهم نیست که چه قدر آلوده باشم مهم این است که دایره وار دور مرکزی که معشوق در آن جای دارد می گردم.و همیشه توجهم به اوست . با توجه به بیت قبل عاشق دو حرکت را تجربه می کند اول حرکت به سوی دوست و دوم حرکت به دور حرم دوست یعنی صرفا به هدف رسیدن مهم نیست بلکه در هر فاصله ای از دوست باشی باید به او خدمت کنی ممکن است گاهی امکان نزدیک شدن فراهم نباشد.
بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سِدره اگر در طلبت طایر نیست
پرنده بهشتی اگر به دنبال تو و برای تو پرواز نکند بهتر است در دام و قفس مثل پرنده های وحشی بسته بماند.حتی اگر روزی به بهشت وارد شوم و مثل پرنده بهشتی پرواز کنم اگر برای طلب معشوق پرواز نکنم هنوز رام نشده ام و وحشی هستم و بهتر است در دام بمانم و پرواز نکنم.حافظ پرواز بدون هدف و بدون در نظر گرفتن معشوق را وحشی گری می داند و آزادی پرواز را در گرو نگاه به معشوق و هدف می داند.آزادی بدون خضوع برای او معنایی ندارد.
عاشقِ مفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار
مَکُنَش عیب که بر نقدِ روان قادر نیست
یک عاشق بی چیز اگر دل بدلی اش را نثار تو کرد ایرادی به او نگیر که چیز نقد فراوانی ندارد. اینکه عاشق عشق می ورزد آنقدر ارزش دارد که معشوق او را بپذیرد . نگرانی او این است که حتی اگر پرنده ای بود و معشوق را طلب کرد و به سویش پرید آیا معشوق او را می پذیرد؟ اینجا به معشوق می گوید اگر حتی دلم بدلی بود سخت نگیر این دل پر از عشق به توست و به عشق تو آمده است.
عاقبت دست بدان سروِ بلندش برسد
هر که را در طلبت همتِ او قاصر نیست
اگر کسی در تلاش برای جستجوی او کوتاهی نکند سرانجام دستش به آن سرو بلند قامت دوست خواهد رسید.یعنی رسیدن به هدف با تلاش به دست می آید و اگر کوتاهی در تلاش نکنی به هدف خود، خواهی رسید.این موضوع در مورد همه اهداف انسان جاری است معشوق شما هر چیزی باشد با تلاش به آن خواهید رسید.
از روان بخشی عیسی نزنم دَم هرگز
زان که در روح فَزایی چو لبت ماهر نیست
هرگز صحبتی از دم عیسایی که زندگی می بخشد نمی کنم چرا که او در ارتقاء روح و روان مثل لب تو ماهر نیست. موضوع مهم فقط زنده بودن نیست بلکه باید زندگی معنا داشته باشد روح، امیدوار به زندگی بماند و لب معشوق با بوسه هایش این امید را زنده نگه می دارد .لب از نگاه حافظ همیشه امید بخش است.
من که در آتشِ سودای تو آهی نزنم
کِی توان گفت که بر داغ، دلم صابر نیست
من که در فکر سوزان تو آهی نمی زنم و ناله نمی کنم چگونه بر این داغ فراق صبور نیستم . شرط وصال صبر عاشق است و حافظ می گوید من صبر پیشه کرده ام و انتظار وصال تو را دارم نشانه اش این است که علیرغم سوختن از آتش فراق ناله نمی کنم.
روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم
که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست
همان روز اول که ابتدای زلف تو را دیدم گفتم که پریشانی این زنجیره زلف پایانی ندارد.سر زلف شروع راه عاشقی است و این زلف دراز است و به زودی پایان نمی پذیرد .عاشق قرار است در آخر زلف به روی یار برسد ولی این راه آنقدر پیچ و خم دارد و و آنقدر پریشان و پر چالش است که بسیار طول می کشد تا به آخرش برسد.
سر پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست
کیست آن کِش سَرِ پیوند تو در خاطر نیست
آن سوی پیوند تو فقط دل حافظ نیست . چه کسی است که پیوند تو را در ذهنش نداشته باشد . همه انسانها یک تجربه عاشقی ( هر چند کوتاه) را در خاطر دارند. ممکن است آن را از یاد ببرند ولی در ذهن آنها ماندگار است.همه ما هدف های بزرگ و کوچک زیادی را داشته ایم و عاشقانه به سمت آنها حرکت کرده ایم و با تلاش به آنها رسیده ایم ولی آن را به حساب خودمان نوشته ایم و از جاذبه آن هدف ( معشوق ) غافل ماندیم. در واقع او که منبع اطمینان کامل است ما را در هر هدفی به سوی خویش می خواند و با دل ما پیوند برقرار می کند .ولی وقتی ازانجام هدف خود مطمئن می شویم او را از یاد می بریم. یادمان می رود که به آن امید و عشق( لب روح افزای معشوق) همیشه نیازمندیم و فقط تلاش خودمان را می بینیم.«و هنگامی که در دریا رنجی به شما برسد، به جز او، تمام کسانی را که (برای حل مشکلات خود) میخوانید، فراموش میکنید؛ اما هنگامی که شما را با رساندن به خشکی نجات دهد، روی میگردانید؛ و انسان، بسیار ناسپاس است»
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹
چون شرابِ عشق ، در دل کار کرد
دل ز مستی ، بیخودی بسیار کردشورشی ، اندر نهادِ دل فتاد
دل در آن شورش ، هوای یار کردجامهٔ دریوزه ، بر آتش نهاد
خرقهٔ پیروزه را ، زنّار کردهم ز فقرِ خویشتن ، بیزار شد
هم ز زهدِ خویش ، استغفار کردنیکوییهائی ، که در اسلام یافت
بر سرِ جمعِ مغان ، ایثار کرداز پیِ یک قطره ، دُردِ دَردِ دوست
روی ، اندر گوشهٔ خمّار کردچون ببست از هر دو عالم ، دیده را
در میانِ بیخودی ، دیدار کردهستیِ خود ، زیرِ پای آورد پست
وز بلندی ، دست در اسرار کردآنچه یافت ، از یاریِ عطّار یافت
وآنچه کرد ، از همّتِ عطّار کرد
محمد جواد محمودی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:
در اشعار حافظ معمولا راه با پایان همراه است و کناره برای بحر صحیح است و نه راه
پس
بحریست بحر عشق صحیح تر است بنظر من
محمد جواد محمودی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
در بیت دوم بنظر اگر به جای «آری» «ولی» باشد بهتر است به این دلیل که:
درسته که ناظر روی تو صاحب نظرانند
«ولی» به جای آری
سر گیسوی تو در سر تمام سرها وجود دارد
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۵ - حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی میکرد:
درود احنمالا حضرت مولانا این غزل را در حال وهوای زمان سرودن این بخش از مثنوی سروده الله اعلم
غزلی با مطلع
هله پاسبان منزل ، تو چگونه پاسبانی
که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی
شاد باشید
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۵ - قصهٔ آن گنجنامه کی پهلوی قبهای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست:
درود
اگر صد کتاب را پیا پی بخونی اگر او نخواهد حتی یک نکته از آن در یاد وخاطرت نخواهد ماند .
سکته = وقفه
قدر = تقدیر ،مشیت الهی
شاد باشی
رسول م در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۵: