گنجور

حاشیه‌ها

مهدی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۴:

مجد همگر در این قطعه «امامی هروی» را از سعدی بالاتر دانسته است و ظاهراً سعدی نیز به مجد همگر جواب داده است.

در تاریخ گزیده آمده است: از شیخ سعدی پرسیدند که شعر امامی بهترست یا مجد همگر؟ در جواب فرمودند:

همگر که به عمر خود نکردست نماز

شک نیست که هرگز به امامی نرسد!

 

منبع: سیر غزل در شعر فارسی - شمیسا

بابک چندم در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۲۱ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴:

رضا جان

همان مخاطب همیشگی اش...

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۹ در پاسخ به برنا جوانمرد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

اول که من بنا به میل خودم این کلمه رو نگفتم. نسخه‌های کهن آستانه نوشتن، وقتی در چند نسخه ثبت شده دیگه اسمش انتخاب سلیقه‌ای نیست. 

دوم اصلا این حرف، حرفِ من نیست، حرف استاد حمیدیان هست که یک حافظ‌پژوه خبره و قدیمی هست.

سوم، کجای این بیت اسم پرنده اومده که شما میگی پرنده از راه دور میاد؟ صرف کلمه‌ی فرود اومدن به پرنده دلالت نمیکنه. خوانش شما خوانشی سلیقه‌ای هست.

برمک در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۵:

همی گفت هرکس که این شوربخت
همی چرم خر جست و بگذاشت تخت

برمک در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۴:


و آفتاب برآمدن را باختر خواندند،و فرو شدن را خاور خواندند،

دیباچه شاهنامه ابومنصوری

  چو خورشید سر سوی خاور نهاد

نخفت و نیاسود تا بامداد

فردوسی

برمک در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۴:

بیگمان این دو بیت از فردوسی نیست و فردوسی همه جا باختر را  خراسان و خاور را مغرب  گفته

ز خاور چو خورشید بنمود تاج

گل زرد شد بر زمین رنگ ساج
و ان بیت چو خورشید بر باختر گشت زرد   از سروده فردوسی نیست  تا سده شش کسی  خاور را مشرق نمیگفت و باختر را هم مغرب نمی گفتند


چو خورشید با اختران گشت جفت

شب تیره با او یکی راز گفت

ز گنجور دستور بستد کلید

هم از بویها نرگس و شنبلید

پرستندهٔ باده را پیش خواند

به خوبی سخنها فراوان براند

بدو گفت کامشب تویی باده‌ده

به طایر همه بادهٔ ساده ده

همان تا بدارند باده به دست

بدان تا بخسپند و گردند مست

بدو گفت ساقی که من بنده‌ام

به فرمان تو در جهان زنده‌ام

می خسروی خواست طایر به جام

نخستین ز غسانیان برد نام

چو بگذشت یک پاس از تیره شب

بیاسود طایر ز بانگ جلب

برفتند یکسر سوی خوابگاه

پرستندگان را بفرمود شاه

که با کس نگوید سخن جز براز

نهانی در دژ گشادند باز

 




مسلم فلاح در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۳ در پاسخ به پرویز شیخی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۷ - تشبیه کردن قرآن مجید را به عصای موسی و وفات مصطفی را علیه السلام نمودن بخواب موسی و قاصدان تغییر قرآن را با آن دو ساحر بچه کی قصد بردن عصا کردند چو موسی را خفته یافتند:

دوست عزیز اگر به آیات بقره ۱۳۰و۲۴۷-آل عمران ۳۳و۴۲-حج ۷۵-فاطر ۳۲-ص۴۷ نگاه بکنید خداوند همه پیامبران وحتی مریم وبرخی از ملائک را نیز مصطفی فرموده است.

برمک در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۳:

بگویش که گفت او به خورشید و ماه
به  زنهار زردشت  فرخ کلاه

 زنار چیه مگر زرتشت زنار داشت

برمک در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۰ در پاسخ به شکوه دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۴:

خاور مغرب است اما  خاور  هیچ پیوندی  با واژه خور ندارد  خاور آور و ایوار  است
 

سورنا رضایی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

درود و احترام

نظرات چقد جالب و تعصبی هست کسانی ک شیعه هستند معتقد هستند فقط تا ستایش محمد و علی درست هست و حضرت فردوسی شعر گفتند کسانی هم که سنی مذهب هستند معتقدند چهار خلیفه رو حضرت فردوسی تو شعر نام برده...

از جایی که حضرت فردوسی آخر شاهنامه رو با حمله اعراب یاد میبره و به کل فقط از رسم آیین ایران میگه و حتی از نظر وزن و قافیه هم به اشعار فردوسی نمیخوره پس بهتره تعصب بزاریم کنار و واقع بین باشیم

چرا فردوسی باید سردسته اعرابی چون عمر که خلیفه بود به ایران حمله کرد و حتی مشاور دادن علی برای حمله به ایران رو که داخل نهج الابلاغه هست رو داخل شعر بیاره؟

سورنا رضایی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۰ در پاسخ به يك منصف دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

درود

این اشعار مال حضرت فردوسی نیست 

یکم بی تعصب باشیم و فردوسی تنها مردان و زنانی رو اسم میبره و یاد میکنه که برای ایران پدری و مادری کردند نه کسانی که ربطی به فرهنگ ایران ندارند...

شاد باشید

احمد اسدی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:

جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد

هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد

 

واج آرایی حرف جیم با چهار بار تکرار در مصراع اول، ترکیب گوش نوازی از حروف را ایجاد کرده است. تکرار دقت نظر و لطافت همیشگی در کلام حافظ.

 

او در این بیت میگوید که جان او بدون جلوه ی زیبایی جانان اشتیاقی به دنیا ندارد. در مصراع دوم هم با واژه های این و آن به مصراع اول اشاره میکند. می‌دانیم که حافظ در چندین مورد واژه "آن" را در معنای لطیفه و راز نهانی و غیر قابل وصف در دلبری تعریف کرده است.

 

شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد

بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد

 

اما حافظ واژه "آن" در مفهوم حسن و راز دلبری (که متمایز از زیبایی ظاهری است) را فقط برای بت، دلبر و معشوق به کار برده است. در این بیت او میگوید: "هر کس" که این ندارد. حقا که آن ندارد. لذا مفهوم دلبرانه واژه "آن" را نمی‌توان برای "هر کس" به کار برد و چنین مفهومی در این بیت از واژه "آن" استنباط نمیشود.

 

چنین به نظر میرسد که در این بیت حافظ با کلمه "این" به "جانان" اشاره میکند و با کلمه "آن" به "جان".

ترکیب دوگانه جان و جانان ترکیبی است که حافظ در ابیات بسیار زیادی آنها را در کنار هم قرار داده و ارتباط مستقیم بین این دو را با مضامین متفاوتی توصیف کرده است.

 

گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد

ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

 

با تناظر کلمات "این و آن" با "جانان و جان"، حافظ میگوید کسی که جانانی ندارد، در حقیقت جانی نیز ندارد. این مضمون را شعرای پیش از حافظ هم به کار برده اند. به عنوان مثال خواجوی کرمانی که حافظ از او تاثیر زیادی گرفته است میگوید:

 

کسی کو دل برِ جانان ندارد

دلی دارد ولیکن جان ندارد

 

یا ابیات زیر به ترتیب از همام تبریزی و سیف فرقانی که هر دو پیش از حافظ سروده اند:

 

مگر سنگین دل است و جان ندارد

هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد

 

کسی کو همچو تو جانان ندارد

اگر چه زنده باشد جان ندارد

 

دهخدا واژه جانان را حاصل اضافه شدن "الف و نونِ نسبت" به جان میداند و میگوید این واژه ابتدا جانا ( به معنی ای جان) بوده است که برای زیبایی و غنای تلفظ به جانان تغییر یافته است. در فرهنگ لغت معین نیز این واژه به معنای دلبر زیبا و بسیار دوست‌داشتنی آمده است که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد و معانی دیگر آن محبوب و معشوق است.

 

لذا میتوان اینطور برداشت کرد که مضمون بیت همان عشق است که حافظ مثل همیشه به آن اصالت می‌دهد و زنده بودن را با آن تعریف میکند:

 

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید.

 

در مورد فن غزلسرایی حافظ و ارجاع واژه های این و آن در مصراع دوم به جانان و جان در مصراع اول، توجه به این نکته خالی از لطف نیست که هر جا حافظ از این فن برای ارجاع کلمات "این و آن" به واژه های دیگر استفاده میکند، کلمه دورتر با آن و کلمه نزدیکتر با این اشاره می‌شود مثلا:

 

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست

که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد

جعفر عسکری در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۲ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸:

چنان دل کنده می‌باید ازین تنگ‌آشیان باشی

که خود را در قفس دانی اگر در گلسِتان باشی

 

دلا! زین همرهان کارَت به جایی می‌رسد آخر

که منت‌دار از همراهی ریگ روان باشی

 

به ترک مقصد ار ممنون خود باشی از آن بهتر

که بهر کامیابی شرمسار آسمان باشی

 

به دل صد آرزو داری، به دوران سازگاری کن

چو گلچینی همان به کآشنای باغبان باشی

 

قباحت‌فهم باش و دعوی علم فلاطون کن

بِه است از عیب دانی گر تو خود را عیب‌دان باشی

 

اگر در خاکساری کاملی، بر صدر جا داری

چو نقش پا اگر چه خانه‌زاد آستان باشی

 

جهان را می‌توان تسخیر کرد از تیغ استغنا

گلستان سربه‌سر از توست گر بی‌آشیان باشی

 

هنر در بار اگر داری مترس از کم‌خریداری

کسادی را به خود خوش کن به قیمت چون گران باشی

 

به فتوای قناعت روزه‌ی همّت شود باطل

ز فوتِ کامی ار انگشت حسرت در دهان باشی

 

نفاق دوستداران بین، که کس گر دشمن خود را

دعای بد کند، گوید به کام دوستان باشی!

 

کلیم! آمد بهار از باده‌ات سرخوش چنان خواهم

که در صحن چمن افتاده چون برگ خزان باشی

جعفر عسکری در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۱ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹:

رواج جهل‌مرکّب رسیده‌است به‌جایی

که کرده هر مگسی خویش را خیال همایی

 

ز طور مرتبه‌ی موسوی فرود نیاید

به دست کور گر افتد درین زمانه عصایی

 

ز زعم مائده‌ی عیسوی به‌خویش ببالد

اگرچه کاسه‌ی خالی بود به‌دست گدایی

 

زند به نغمه‌ی داوود طعنه صوت و صدایش

زمانه بر گلوی هر خری که بست درایی

 

ز خاک، بی مدد دست‌گیر، هر که نخیزد

زند به افسر خورشید نخوتش سرپایی

 

نیاز و عجز گدایانه می‌خرند و ندارند

مروتی که گدایی از آن رسد به‌نوایی

 

به‌وصف مور سلیمان‌جناب، من که بگویم

چگونه بهر سلیمان کنم تلاش ثنایی؟ 

 

ز دانه خرمن اهل غرور مایه ندارد

رود به‌غارت اگر برخورد به کاه‌ربایی

 

تمام، در شب تاریک جهل، یوسف وقتند

سری برآور ای شمع امتیاز! کجایی؟

 

دمی که دل ز تو خالی کنند، می‌رود آن‌هم

به‌خود چو شیشه‌ی مَی بسته‌اند رنگ حنایی

 

همه به بانگ سگ نفْس می‌روند به‌منزل

عجب‌تر آن‌که بِه از خضر جُسته راه‌نمایی

 

کلیم! خاطر روشن ز غم چه عکس پذیرد؟

برای آینه‌ام تیرگی‌است زنگ زدایی

جعفر عسکری در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۴ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵:

تو ز روی مهربانی به‌میان مگر درآیی

که کنند صلح با هم، شب ما و روشنایی

 

دلِ خون‌چکان به زلف تو هنوز هست خندان

که شود ز دست‌بازی، کف شانه‌ها حنایی

 

به‌رهش قدم ز سر کن، بفکن کلاه نخوت

که به‌کام خویش سالک رسد از برهنه‌پایی

 

ز طلب ممان، چو حرمان کندت شکسته‌خاطر

که شکستگی گدا را بود آلت گدایی

 

پر تیر چون ندارم که ز مردمان گریزم

چو هدف نهاده‌ام تن به‌زبان آشنایی

 

به شکنجه‌ی حوادث درمِ کف بخیلم

به کدام آشنایی بزنم در رهایی؟

 

ز پی قبول عامه به ریا مکوش زاهد!

چه روی به شهر کوران به امید خودنمایی؟

 

خم زلف یار داده سبق قناعت ما

که شکست تا که باشد نخوریم مومیایی

 

سر دیگ همت خود، فلک آن زمان گشاید

که گدا به کاسه دستش نرسد ز بی‌نوایی

 

تو که صد وسیله جوئی که کسی به‌دامت آید

ز کلیم، بی‌بهانه، ز چه می‌کنی جدایی؟

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

بدانست رستم شمار سپهر ...

درود 

الان که وضعیت جامعه ایران را میبینی به اسطرلاب وعلم ستاره شناسی باید ایمان کامل آورد !!!!

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴:

درود 

  دوستان اطلاع دارید مخاطب این غزل سعدی چه کسی است؟

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۸ در پاسخ به علیرضا م دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲:

یقینا آواز آهنگ دارد و آهنگ درونی آن بسیار قوی و ساخته آنی ذهن خواننده است

اما آن چه بحثش بود این که آهنگساز ندارد به معنی آهنگسازی که مثل تصنیف، آهنگ را بسازد و خواننده مجری آن آهنگساز باشد

 

مهرداد در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

برخی علاقه دارند از یک انسان بت بسازند: متشرعین به یک طریق و غیر متشرعین به طریقی دیگر! چرا حافظ را یک انسان عادی با درک ادبی بالا نمی بینیم که تحت تاثیر روح زمانه خودش است؟ چیزی که واضح است او منتقد دین ریایی و سطحی است ولی خارج از روح دین محور زمانه اش نیست. هم اکنون هم دیندارهایی هستند که بسیاری از احکام دینی را تفسیر نادرست شیوخ و فقها می دانند مثل بحث ارث و دیه و غیره. نظر حافظ هم درباره می و بسیاری از احکام دینی همین بوده است. 

مهرداد در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

 

به نظم کفر زلف همان کیهان بی فروغ و تاریک و بی هدف است که ما انسان ها در آن حیران و سرگردانیم ولی در پس آن، خداوند است که می خواسته چهره اش را نشان دهد. 

۱
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۶۰
۵۴۰۴