گنجور

 
مولانا

کعبه جان‌ها توی گرد تو آرم طواف

جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف

پیشه ندارم جز این کار ندارم جز این

چون فلکم روز و شب پیشه و کارم طواف

بهتر از این یار کیست خوشتر از این کار چیست

پیش بت من سجود گرد نگارم طواف

رخت کشیدم به حج تا کنم آن جا قرار

برد عرب رخت من برد قرارم طواف

تشنه چه بیند به خواب چشمه و حوض و سبو

تشنه وصل توام کی بگذارم طواف

چونک برآرم سجود بازرهم از وجود

کعبه شفیعم شود چونک گزارم طواف

حاجی عاقل طواف چند کند هفت هفت

حاجی دیوانه‌ام من نشمارم طواف

گفتم گل را که خار کیست ز پیشش بران

گفت بسی کرد او گرد عذارم طواف

گفت به آتش هوا دود نه درخورد توست

گفت بهل تا کند گرد شرارم طواف

عشق مرا می‌ستود کو همه شب همچو ماه

بر سر و رو می‌کند گرد غبارم طواف

همچو فلک می‌کند بر سر خاکم سجود

همچو قدح می‌کند گرد خمارم طواف

خواجه عجب نیست اینک من بدوم پیش صید

طرفه که بر گرد من کرد شکارم طواف

چار طبیعت چو چار گردن حمال دان

همچو جنازه مبا بر سر چارم طواف

هست اثرهای یار در دمن این دیار

ور نه نبودی بر این تیره دیارم طواف

عاشق مات ویم تا ببرد رخت من

ور نه نبودی چنین گرد قمارم طواف

سرو بلندم که من سبز و خوشم در خزان

نی چو حشیشم بود گرد بهارم طواف

از سپه رشک ما تیر قضا می‌رسد

تا نکنی بی‌سپر گرد حصارم طواف

خشت وجود مرا خرد کن ای غم چو گرد

تا که کنم همچو گرد گرد سوارم طواف

بس کن و چون ماهیان باش خموش اندر آب

تا نه چو تابه شود بر سر نارم طواف