بدانست هرمز که او دست خون
بیازد همی زنده بیرهنمون
شنید آن سخنهای بیکام را
به زندان فرستاد بهرام را
دگر شب چو برزد سر از کوه ماه
به زندان دژ آگاه کردش تباه
نماند آن زمان بر درش بخردی
همان رهنمائی و هم موبدی
ز خوی بد آید همه بدتری
نگر تا سوی خوی بد ننگری
وزان پس نبد زندگانیش خوش
ز تیمار زد بر دل خویش تش
بسالی با صطخر بودی دو ماه
که کوتاه بودی شبان سیاه
که شهری خنک بود و روشن هوا
از آنجا گذشتن نبودی روا
چوپنهان شدی چادر لاژورد
پدید آمدی کوه یاقوت زرد
منادیگری برکشیدی خروش
که این نامداران با فر و هوش
اگر کشتمندی شود کوفته
وزان رنج کارنده آشوفته
وگر اسب در کشت زاری رود
کس نیز بر میوه داری رود
دم و گوش اسبش بباید برید
سر دزد بردار باید کشید
بدو ماه گردان بدی درجهان
بدو نیکویی زو نبودی نهان
بهر کشوری داد کردی چنین
ز دهقان همییافتی آفرین
پسر بد مر او را گرامی یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی
مر او را پدر کرده پرویز نام
گهش خواندی خسرو شادکام
نبودی جدا یک زمان از پدر
پدر نیز نشگیفتی از پسر
چنان بد که اسبی ز آخر بجست
که بد شاه پرویز را بر نشست
سوی کشتمند آمد اسب جوان
نگهبان اسب اندر آمد دوان
بیامد خداوند آن کشت زار
به پیش موکل بنالید زار
موکل بدو گفت کین اسب کیست
که بر دم و گوشش بباید گریست
خداوند گفت اسب پرویز شاه
ندارد همی کهترانرا نگاه
بیامد موکل بر شهریار
بگفت آنچ بشنید از کشت زار
بدو گفت هرمز برفتن بکوش
ببر اسب را در زمان دم و گوش
زیانی که آمد بران کشتمند
شمارش بباید شمردن که چند
ز خسرو زیان باز باید ستد
اگر صد زیانست اگر پانصد
درمهای گنجی بران کشت زار
بریزند پیش خداوند کار
چو بشنید پرویز پوزش کنان
برانگیخت از هر سویی مهتران
بنزد پدر تا ببخشد گناه
نبرد دم وگوش اسب سیاه
برآشفت ازان پس برو شهریار
بتندی بزد بانگ بر پیشکار
موکل شد از بیم هرمز دوان
بدان کشت نزدیک اسب جوان
بخنجر جداکرد زو گوش و دم
بران کشت زاری که آزرد سم
همان نیز تاوان بدان دادخواه
رسانید خسرو بفرمان شاه
وزان پس بنخچیر شد شهریار
بیاورد هر کس فراوان شکار
سواری ردی مرد کنداوری
سپهبدنژادی بلند اختری
بره بر یکی رز پراز غوره دید
بفرمود تاکهتر اندر دوید
ازان خوشهٔ چند ببردی و برد
بایوان و خوالیگرش را سپرد
بیامد خداوندش اندر زمان
بدان مرد گفت ای بد بدگمان
نگهبان این رز نبودی به رنج
نه دینار دادی بها را نه گنج
چرا رنج نابرده کردی تباه
بنالم کنون از تو در پیش شاه
سوار دلاور ز بیم زیان
بزودی کمر بازکرد از میان
بدو داد پرمایه زرین کمر
بهر مهرهای در نشانده گهر
خداوند رز چون کمر دید گفت
که کردار بد چند باید نهفت
تو با شهریار آشنایی مکن
خریده نداری بهایی مکن
سپاسی نهم بر تو بر زین کمر
بپیچی اگر بشنود دادگر
یکی مرد بد هرمز شهریار
به پیروزی اندر شده نامدار
بمردی ستوده بهرانجمن
که از رزم هرگز ندیدی شکن
که هم دادده بود و هم دادخواه
کلاه کیی برنهاده بماه
نکردی بشهر مداین درنگ
دلاور سری بود با نام وننگ
بهار و تموز و زمستان وتیر
نیاسود هرمز یل شیرگیر
همیگشت گرد جهان سر به سر
همیجست در پادشاهی هنر
چو ده سال شد پادشاهیش راست
ز هرکشور آواز بدخواه خاست
بیامد ز راه هری ساوه شاه
ابا پیل و با کوس و گنج و سپاه
گر از لشکر ساوه گیری شمار
برو چارصد بار بشمر هزار
ز پیلان جنگی هزار و دویست
توگفتی مگر برزمین راه نیست
ز دشت هری تا در مرورود
سپه بود آگنده چون تار و پود
وزین روی تا مرو لشکر کشید
شد از گرد لشکر زمین ناپدید
بهرمز یکی نامه بنوشت شاه
که نزدیک خود خوان ز هر سو سپاه
برو راه این لشکر آباد کن
علف سازو از تیغ ما یادکن
برین پادشاهی بخواهم گذشت
بدریا سپاهست و بر کوه و دشت
چو برخواند آن نامه را شهریار
بپژمرد زان لشکر بیشمار
وزان روی قیصر بیامد ز روم
به لشکر بزیر اندر آورد بوم
سپه بود رومی عدد صد هزار
سواران جنگ آور و نامدار
ز شهری که بگرفت نوشین روان
که از نام او بود قیصر نوان
بیامد ز هر کشوری لشکری
به پیش اندرون نامور مهتری
سپاهی بیامد ز راه خزر
کز ایشان سیه شد همه بوم و بر
جهاندیده بدال درپیش بود
که با گنج و با لشکر خویش بود
ز ارمینیه تا در اردبیل
پراگنده شد لشکرش خیل خیل
ز دشت سواران نیزه گزار
سپاهی بیامد فزون از شمار
چوعباس و چو حمزه شان پیشرو
سواران و گردن فرازان نو
ز تاراج ویران شد آن بوم ورست
که هرمز همی باژ ایشان بجست
بیامد سپه تابه آب فرات
نماند اندر آن بوم جای نبات
چو تاریک شد روزگار بهی
ز لشکر بهرمز رسید آگهی
چو بشنید گفتار کارآگهان
به پژمرد شاداب شاه جهان
فرستاد و ایرانیان را بخواند
سراسر همه کاخ مردم نشاند
برآورد رازی که بود از نهفت
بدان نامداران ایران بگفت
که چندین سپه روی به ایران نهاد
کسی در جهان این ندارد بیاد
همه نامداران فرو ماندند
ز هر گونه اندیشهها راندند
بگفتند کای شاه با رای و هوش
یکی اندرین کار بگشای گوش
خردمند شاهی و ما کهتریم
همی خویشتن موبدی نشمریم
براندیش تا چارهٔ کار چیست
برو بوم ما را نگهدار کیست
چنین گفت موبد که بودش وزیر
که ای شاه دانا و دانش پذیر
سپاه خزر گر بیاید به جنگ
نیابند جنگی زمانی درنگ
ابا رومیان داستانها زنیم
زبن پایه تازیان برکنیم
ندارم به دل بیم ازتازیان
که ازدیدشان دیده دارد زیان
که هم مارخوارند وهم سوسمار
ندارند جنگی گه کارزار
تو را ساوه شاهست نزدیکتر
وزو کار ما نیز تاریکتر
ز راه خراسان بود رنج ما
که ویران کند لشکر و گنج ما
چو ترک اندر آید ز جیحون به جنگ
نباید برین کار کردن درنگ
به موبد چنین گفت جوینده راه
که اکنون چه سازیم با ساوه شاه
بدو گفت موبد که لشکر بساز
که خسرو به لشکر بود سرفراز
عرض را بخوان تا بیارد شمار
که چندست مردم که آید به کار
عرض با جریده به نزدیک شاه
بیامد بیاورد بیمر سپاه
شمار سپاه آمدش صد هزار
پیاده بسی در میان سوار
بدو گفت موبد که با ساوه شاه
سزد گر نشوریم با این سپاه
مگر مردمی جویی و راستی
بدور افگنی کژی و کاستی
رهانی سر کهتر آنرا ز بد
چنان کز ره پادشاهان سزد
شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسب آن نامدارسترگ
بگشتاسب و لهراسب از بهر دین
چه بد کرد با آن سواران چین
چه آمد ز تیمار برشهر بلخ
که شد زندگانی بران بوم تلخ
چنین تا گشاده شد اسفندیار
همیبود هر گونه کارزار
ز مهتر بسال ار چه من کهترم
ازو من باندیشه بر بگذرم
به موبد چنین گفت پس شهریار
که قیصر نجوید ز ما کارزار
همان شهرها راکه بگرفت شاه
سپارم بدو بازگردد ز راه
فرستادهای جست گرد و دبیر
خردمند و گویا و دانش پذیر
به قیصر چنین گوی کزشهر روم
نخواهم دگر باژ آن مرز و بوم
تو هم پای در مرز ایران منه
چو خواهی که مه باشی و روزبه
فرستاده چون پیش قیصر رسید
بگفت آنچ از شاه ایران شنید
ز ره بازگشت آن زمان شاه روم
نیاورد جنگ اندران مرز و بوم
سپاهی از ایرانیان برگزید
که از گردشان روز شد ناپدید
فرستادشان تا بران بوم و بر
به پای اندر آرند مرز خزر
سپهدارشان پیش خراد بود
که با فر و اورنگ و با داد بود
چو آمد بار مینیه در سپاه
سپاه خزر برگرفتند راه
وز ایشان فراوان بکشتند نیز
گرفتند زان مرز بسیار چیز
چو آگاهی آمد به نزدیک شاه
که خراد پیروز شد با سپاه
بجز کینهٔ ساوه شاهش نماند
خرد را به اندیشه اندر نشاند
یکی بنده بد شاه را شادکام
خردمند و بینا و نستوه نام
به شاه جهان گفت انوشه بدی
ز تو دور بادا همیشه بدی
بپرسید باید ز مهران ستاد
که از روزگاران چه دارد بیاد
به کنجی نشستست با زند و است
ز امید گیتی شده پیر و سست
بدین روزگاران بر او شدم
یکی روز ویک شب بر او بدم
همیگفت او را من از ساوه شاه
ز پیلان جنگی و چندان سپاه
چنین داد پاسخ چو آمد سخن
ازان گفته روزگار کهن
بپرسیدم از پیر مهران ستاد
که از روزگاران چه داری بیاد
چنین داد پاسخ که شاه جهان
اگر پرسدم بازگویم نهان
شهنشاه فرمود تا در زمان
بشد نزد او نامداری دمان
تن پیر ازان کاخ برداشتند
به مهد اندرون تیز بگذاشتند
چو آمد برشاه مرد کهن
دلی پر زدانش سری پرسخن
بپرسید هرمز ز مهران ستاد
کزین ترک جنگی چه داری بیاد
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر
کهای شاه گوینده ویادگیر
بدانگه کجا مادرت را ز چین
فرستاد خاقان به ایران زمین
بخواهندگی من بدم پیشرو
صدو شست مرد از دلیران گو
پدرت آن جهاندار دانا و راست
ز خاقان پرستارزاده نخواست
مرا گفت جز دخت خاتون مخواه
نزیبد پرستار در پیشگاه
برفتم به نزدیک خاقان چین
به شاهی برو خواندم آفرین
ورا دختری پنج بد چون بهار
سراسر پر از بوی و رنگ و نگار
مرا در شبستان فرستاد شاه
برفتم بران نامور پیشگاه
رخ دختران را بیاراستند
سر زلف بر گل بپیراستند
مگر مادرت بر سر افسر نداشت
همان یاره و طوق وگوهر نداشت
از ایشان جز او دخت خاتون نبود
به پیرایه و رنگ وافسون نبود
که خاتون چینی ز فغفور بود
به گوهر زکردار بد دور بود
همی مادرش را جگر زان بخست
که فرزند جایی شود دوردست
دژم بود زان دختر پارسا
گسی کردن از خانهٔ پادشا
من او را گزین کردم از دختران
نگه داشتم چشم زان دیگران
مرا گفت خاتون که دیگر گزین
که هر پنج خوبند و با آفرین
مرا پاسخ این بد که این بایدم
چو دیگر گزینم گزند آیدم
فرستاد و کنداوران را بخواند
برتخت شاهی به زانو نشاند
بپرسش گرفت اختر دخترش
که تا چون بود گردش اخترش
ستارهشمر گفت جز نیکویی
نبینی وجز راستی نشنوی
ازین دخت و از شاه ایرانیان
یکی کودک آید چو شیر ژیان
ببالا بلند و ببازوی ستبر
به مردی چو شیر و ببخشش چو ابر
سیه چشم و پر خشم و نابردبار
پدر بگذرد او بود شهریار
فراوان ز گنج پدر بر خورد
بسی روزگاران ببد نشمرد
وزان پس یکی شاه خیزد سترگ
ز ترکان بیارد سپاهی بزرگ
بسازد که ایران و شهریمن
سراسر بگیرد بران انجمن
ازو شاه ایران شود دردمند
بترسد ز پیروز بخت بلند
یکی کهتری باشدش دوردست
سواری سرافراز مهترپرست
ببالا دراز و به اندام خشک
به گرد سرش جعد مویی چومشک
سخن آوری جلد و بینی بزرگ
سیه چرده و تندگوی و سترگ
جهانجوی چوبینه دارد لقب
هم از پهلوانانشان باشد نسب
چو این مرد چاکر باندک سپاه
ز جایی بیاید به درگاه شاه
مرین ترک را ناگهان بشکند
همه لشکرش را بهم برزند
چو بشنید گفت ستاره شمر
ندیدم ز خاقان کسی شادتر
به نوشین روان داد پس دخترش
که از دختران او بدی افسرش
پذیرفتم او را من ازبهر شاه
چو آن کرده بد بازگشتم به راه
بیاورد چندی گهرها ز گنج
که ما یافتیم از کشیدنش رنج
همان تا لب رود جیحون براند
جهان بین خود را بکشتی نشاند
ز جیحون دلی پر ز غم بازگشت
ز فرزند با درد انباز گشت
کنون آنچ دیدم بگفتم همه
به پیش جهاندار شاه رمه
ازین کشور این مرد را باز جوی
بپوینده شاید که گویی بپوی
که پیروزی شاه بر دست اوست
بدشمن ممان این سخن گر بدوست
بگفت این و جانش برآمد ز تن
برو زار و گریان شدند انجمن
شهنشاه زو در شگفتی بماند
به مژگان همی خون دل برفشاند
به ایرانیان گفت مهران ستاد
همیداشت این راستیها بیاد
چو با من یکایک بگفت و بمرد
پسندیده جانش به یزدان سپرد
سپاسم ز یزدان کزین مرد پیر
برآمد چنین گفتن ناگزیر
نشان جست باید ز هر مهتری
اگر مهتری باشد ار کهتری
بجویید تا این بجای آورید
همه رنجها را به پای آورید
یکی مهتری نامبردار بود
که بر آخر اسب سالار بود
کجا راد فرخ بدی نام اوی
همه شادی شاه بد کام اوی
بیامد بر شاه گفت این نشان
که داد این ستوده به گردنکشان
ز بهرام بهرام پورگشسب
سواری سرافراز و پیچنده اسب
ز اندیشهٔ من بخواهد گذشت
ندیدم چنو مرزبانی به دشت
که دادی بدو بردع و اردبیل
یکی نامور گشت باکوس وخیل
فرستاد و بهرام را مژده داد
سخنهای مهران برو کرد یاد
جهانجوی پویان ز بردع برفت
ز گردنکشان لشکری برد تفت
چوبهرام تنگ اندر آمد ز راه
بفرمود تا بار دادند شاه
جهاندیده روی شهنشاه دید
بران نامدار آفرین گسترید
نگه کرد شاه اندرو یک زمان
نبودش بدو جز به نیکی گمان
نشاینهای مهران ستاد اندروی
بدید و بخندید وشد تازه روی
ازان پس بپرسید و بنواختش
یکی نامور جایگه ساختش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن داستانی از هرمز و بهرام روایت میشود. هرمز به بهرام دستور میدهد که به زندان برود، اما پس از مدتی از او میخواهد که با حاکمان و جنگندگان ایران مشورت کند. با فشار لشکریان دشمن و افزایش تهدیدها، هرمز از حاکمان و مشاوران خود میخواهد تا تدابیر مناسبی برای مبارزه با دشمنان بیندیشند. در ادامه، داستان به معرفی یک پیرمرد خردمند میپردازد که از گذشتههای دور به هرمز پیام میآورد و پیشگوییهایی درباره فرزندانش و جنگهایی که در آینده به وقوع خواهد پیوست، میکند.
نهایتاً، این داستان به موضوع اتحاد میان ایرانیان و ضرورت همکاری در برابر تهدیدات خارجی تاکید میکند و بر تواناییهای قهرمانان و نقش آنان در دفاع از سرزمین تأکید میورزد.
هوش مصنوعی: هرمز فهمید که او، با دست خونآلودش، همچنان زنده است و هیچ راهنما و راهی برای او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بهرام به خاطر شنیدن سخنان ناپسند و بیمعنی، به زندان فرستاده شد.
هوش مصنوعی: وقتی که شب از بالای کوه ماه طلوع میکند، خبر از وضعیت بدی به زندانی در دژ میدهد.
هوش مصنوعی: دیگر بر در این خانه، کسی از اهل دانش و خرد باقی نمانده، نه راهنمایی و نه کسی که علوم باستانی را بشناسد.
هوش مصنوعی: افراد بد همیشه بدتر از خود را میآورند، بنابراین هرگز به سمت خصوصیات منفی نروید و آنها را نادیده بگیرید.
هوش مصنوعی: سپس دیگر زندگیاش خوش نبود و به خاطر درد و غمی که در دل داشت، آرامش را از دست داد.
هوش مصنوعی: دو ماه به خوبی و خوشی گذشت، اما شبهایی که سیاه بودند، لحظات را کوتاه کردند.
هوش مصنوعی: شهری با آب و هوای خنک و روشن وجود داشت، و عبور از آنجا به هیچ عنوان پسندیده نبود.
هوش مصنوعی: زمانی که پنهان شدی، چادر لاجوردی به نمایش درآمد و کوه یاقوت زرد ظاهر شد.
هوش مصنوعی: تو با صدا و فریاد خود به جمعی از بزرگان و نامدارانی که با شجاعت و ذکاوت شناخته میشوند، اشاره کردی.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دلیل کار سخت و زحمت زیاد دچار مشکل شود و تحت فشار قرار گیرد، نشانهای از درد و رنج اوست.
هوش مصنوعی: اگر اسب در مزرعهای برود، هیچکس بر میوهداری نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: در شرایطی که شخصی دچار مشکل یا بدعهدی شده باشد، باید دقت و حوصله را به کار گرفت، زیرا برای حل مشکل باید از اقدامهای منطقی و اصولی استفاده کرد. در این موقعیت، ممکن است نیاز باشد که با احتیاط و تصمیمگیری درست به حل آن بپردازیم و از رفتارهای نابخردانه دوری کنیم.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و روشنی یک شخص اشاره شده است که در جهان، سبب نیکویی و خوبیها شده است و اگر او نبود، این خوبیها پنهان میماندند.
هوش مصنوعی: کشور به خاطر تلاشها و زحمات کشاورزان، به موفقیت و رونق رسیده است و این نکته شایسته تحسین و ستایش است.
هوش مصنوعی: پسر بد، کسی است که ارزش و مقامش را نمیداند؛ مثل کسی که حتی یک ذره از نور ماه را هم نمیتواند ببیند.
هوش مصنوعی: او را پدر نامیدهاند پرویز و در مکانش او را خوشحالترین پادشاه خواندهاند.
هوش مصنوعی: هیچگاه از پدر جدا نبودی و پدر هم هیچگاه از پسر جدا نشده است.
هوش مصنوعی: آنقدر وضعیت بد بود که اسبی از عقب جست و پرچم شاه پرویز بر دوش گرفت.
هوش مصنوعی: اسب جوانی به سمت کشتمند میرود و نگهبان اسب به سرعت وارد میشود.
هوش مصنوعی: خداوند به آن زمین کشاورزی آمد و نزد نگهبانش به شدت شکایت و آه و ناله کرد.
هوش مصنوعی: موکل به او گفت این اسب کیست که برای دم و گوشش باید گریه کرد؟
هوش مصنوعی: خداوند فرمود که اسب پرویز شاه را ندارد و به همین دلیل جوانان و فرماندهانش را زیر نظر داشته باشد.
هوش مصنوعی: حفاظتکننده به فرمانروای شهر آمد و گفت که چه چیزی از زمینهای زراعی شنیده است.
هوش مصنوعی: هرمز به او گفت که برای رفتن تلاش کن و در زمانی که سوار بر اسب هستی، به دم و گوشش توجه داشته باش.
هوش مصنوعی: هر زیانی که به تو وارد شده، باید حساب و تعداد آن را نگهداری تا بدانی چه مقدار آسیب دیدهای.
هوش مصنوعی: باید از خسرو زیان را جبران کرد، حتی اگر چنین زیانی صد بار باشد یا پانصد بار.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده به این که ثروت و نعمتهای ارزشمند، مانند دانههای گنج که در کشتزار پاشیده میشوند، به زودی به دست کسی خواهند افتاد که شایسته و لایق است و در این میان، خداوند ناظر و داور است.
هوش مصنوعی: پرویز با شنیدن خبر، از همه طرف مقامهای بلند rank را به شتاب فراخواند و از آنها عذرخواهی کرد.
هوش مصنوعی: به نزد پدر رفتند تا او بخشش گناه را بپذیرد و از آنچه بر سر اسب سیاه آمده، حرفی به میان نیاوردند.
هوش مصنوعی: پس از آن، شهریار از شدت خشم برآشفت و با صدای بلند به پیشکار خود فرمان داد.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از هرمز، او به سمت کشت نزدیک اسب جوان دوید و به او پناه برد.
هوش مصنوعی: با خنجر، گوش و دم او را برید و در کشتزاری که سمش آزار میداد، او را کشت.
هوش مصنوعی: خسرو فرمان داد تا به آن فردی که به او ظلم کرده بود، حساب پس بدهند و جوابگو باشد.
هوش مصنوعی: سپس پادشاه بعد از آن، گلهای از شکار را جمعآوری کرد و هر کسی را که میخواست، به میزان فراوانی از شکار هدیه داد.
هوش مصنوعی: یک سوار شجاع و قهرمان از نسل سربازان بلندمرتبه و نجیب، همچون ستارهای درخشان میدرخشد.
هوش مصنوعی: یک بره، در حالی که بر روی یک گل سرخ پر از دانههای گ grapeه قرار داشت، به تاکی فرمان داد تا به سمت آن برود.
هوش مصنوعی: چند بوته خوشهای را چیدی و به اتاقی بردی و سپردی به دست سرپرست آنجا.
هوش مصنوعی: خداوند به آن مرد بدگمان در زمان حضورش گفت: ای شخص بداندیش، بیاورید.
هوش مصنوعی: اگر تو از این گل محافظت نکردی، نه با زحمت و نه با پرداخت حتی یک دینار، نمیتوانی بهای آن را بپردازی.
هوش مصنوعی: چرا برای رنجی که کشیدهام، هیچ اقدامی نکردی؟ اکنون از تو نزد پادشاه شکایت میکنم.
هوش مصنوعی: شجاع و دلیر در مقابل خطر از ترس از دست دادن، به سرعت سر به میدان گذاشت و آماده نبرد شد.
هوش مصنوعی: به او کمربند ارزشمند و زرین دادند تا زیورهایی را بر روی آن نشانده و به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی خداوند رز را همچون کمر دید، فرمود که چقدر کارهای بد باید پنهان شود.
هوش مصنوعی: با پادشاه دوست نشو، چون تو قیمت و ارزشی نداری.
هوش مصنوعی: من شکرگزاری میکنم از تو، اگر که تو بر زین سوار شوی و دادگر به حرفهایت گوش کند.
هوش مصنوعی: یک مرد بد از شهر هرمز به خاطر پیروزی خود، مشهور شده است.
هوش مصنوعی: مردی که در جمع دوستان و محفلها ستایش شده است، هرگز در میدان جنگ شکست و شکستگی را تجربه نکرده است.
هوش مصنوعی: او هم کسی بود که حقوق را داده و هم کسی که از حق خود دفاع میکند. کلاهی که بر سر دارد، نشانهای از جایگاهش است، که به او اعتبار میدهد.
هوش مصنوعی: در شهری به نام مداین، شجاعتی وجود ندارد و تنها یک فرد با شهرت و ننگی خاص وجود دارد.
هوش مصنوعی: بهار و تابستان و زمستان و تیرماه، هیچکدام آرامش و آسایش را در دل هرمز، جوان شجاع و دلیر به وجود نیاورد.
هوش مصنوعی: او به دور دنیا میچرخید و در جستجوی پادشاهی هنری بود.
هوش مصنوعی: پس از گذشت ده سال از سلطنت او، از هر سرزمینی صدای دشمنی و بدخواهی بلند شد.
هوش مصنوعی: شاه ابا از راه هری به سمت ساوه آمد، با فیلها، طبل و گنجینه و سپاهش.
هوش مصنوعی: اگر از لشکر ساوه (مردم ساوه) کسی را بگیری، باید همیشه با دقت و سختی حساب کنی، چرا که در هر بار، تعداد زیادی از آنها را باید برشماری.
هوش مصنوعی: در میان فیلهای جنگی، که تعدادشان به هزار و دویست میرسد، تو گفتی آیا بر روی زمین راهی وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: از دشت هری تا در مرورود، مردم به مانند تار و پود به هم پیوسته و به هم وابستهاند.
هوش مصنوعی: از این سو، تا زمانی که لشکر به راه افتاد، زمین زیر پایشان ناپدید شد.
هوش مصنوعی: بهرمز نامهای به شاه نوشت و به او گفت که از هر طرف سپاهیان حاضر شدهاند.
هوش مصنوعی: برو و جادههای این سپاه را پر رونق کن و از تیغ ما به یادگار بگذار.
هوش مصنوعی: من به این سلطنت علاقهای ندارم و از آن میگذرم؛ زیرا سپاه من با توان و قدرت به دریا، کوه و دشت میرود.
هوش مصنوعی: زمانی که آن نامه را پادشاه خواند، از آن لشکر فراوان دچار نگرانی و افسردگی شد.
هوش مصنوعی: از آن چهره، قیصر از روم به لشکر آمد و در زیر به زمین فرود آورد، مانند بومی که به ارمغان آورده شود.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به جمعیت و قدرت نیروهای رومی وجود دارد، که شامل صد هزار سوار جنگجو و معروف است. نشاندهندهی قابلیتهای نظامی و شهرت این نیروها در میدان جنگ میباشد.
هوش مصنوعی: از شهری که جان شیرین و خوشی را در خود داشت، و به خاطر نام او، قیصر زنده و پربار بود.
هوش مصنوعی: از هر سرزمینی گروهی از جنگجویان به سوی آنجا آمدهاند تا به یک مرد بزرگ و مشهور احترام بگذارند.
هوش مصنوعی: ارتشی از راه دریای خزر آمد که به خاطر آنها، تمام سرزمین و خانهها ویران شد.
هوش مصنوعی: انسانی که تجربههای زیادی در زندگی دارد و به دانش و بینش عمیق رسیده، همیشه در موقعیت مناسب و با منابع کافی برای رویارویی با چالشها قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: از ارمینیه تا اردبیل، لشکرش به صورت گروههای بزرگ و پراکنده حرکت کرد.
هوش مصنوعی: از دشت، گروهی از سواران با نیزهها به سوی ما آمدند و شمار آنها بسیار زیاد بود.
هوش مصنوعی: عباس و حمزه به عنوان پیشتازان و رهبران سواران و افرادی که در میدان با افتخار و سربلند ایستادهاند، شناخته میشوند.
هوش مصنوعی: آن دیاری که در تاراج و خرابی افتاده است، به خاطر این است که هرمز به طمع مال و باج آنها به آنجا حمله کرده و در نتیجه آن سرزمین ویران شده است.
هوش مصنوعی: نیروی نظامی آمد و همه جا را تحت تأثیر قرار داد، به طوری که دیگر در آن منطقه جایی برای رشد گیاهان و نباتات باقی نماند.
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار تیره و تار شد، خبر خوشی از لشکر بهرام به دست رسید.
هوش مصنوعی: وقتی شاه جهان سخنان دانشمندان را شنید، روحیه شاداب و سرزندهاش دچار کسالت و ناامیدی شد.
هوش مصنوعی: او پیام داد و همه ایرانیان را فراخواند تا در تمامی کاخها جمع شوند و در کنار هم بنشینند.
هوش مصنوعی: راز پنهانی را که کسی نمیدانست، برای معروفترین افراد ایران فاش کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که چندین لشکر به سمت ایران حرکت کردند و این وضعیت در دنیا نظیر ندارد. در واقع، اشاره به اهمیت و بزرگی این رخداد دارد و نشان میدهد که چنین عددی از سپاه در تاریخ بیسابقه است.
هوش مصنوعی: همه افراد مشهور و با افتخار از هر نوع تفکر و اندیشهای عقبنشینی کردند.
هوش مصنوعی: به شاه گفتند که با تفکر و ذکاوت خود، یکی از این مسائل را حل کن و به شنیدن آن توجه کن.
هوش مصنوعی: ما دانایان و خردمندانی هستیم که در جایگاه سلطنت قرار داریم، و ما دیگران که در جایگاه پایینتری هستیم، خود را در مقام موبد و روحانی نمیدانیم.
هوش مصنوعی: به فکر باش که راه حل این مشکل چیست و ببین که چه کسی میتواند از سرزمین ما محافظت کند.
هوش مصنوعی: موبد که وزیر بود گفت: ای شاهی که دانا و آموختهای، به این نکته توجه کن.
هوش مصنوعی: اگر سپاه خزر به جنگ بیاید، جنگی اتفاق نخواهد افتاد و همه چیز در زمان میایستد.
هوش مصنوعی: ما با رومیها داستانهایی خواهیم گفت و از زبان عربها داستانهایی را حذف خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: میگویم که از دیدن دشمنان و خطر آنها در دل ترسی ندارم، چون میدانم که باعث آسیب میشوند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برخی افراد نه تنها از زیبایی و ظاهر خوشایندی برخوردارند، بلکه در عین حال تهدیدی هم به شمار نمیآیند و در واقع از کارزار و جنگ نیز دوری میکنند. به عبارتی، آنها هم جذابیت دارند و هم خطرناک نیستند و از درگیری و نبرد پرهیز میکنند.
هوش مصنوعی: شما در نزدیکی شاه ساوه هستید و از او کمتر چیزی که به کار ما ارتباط دارد، مشخص نیست.
هوش مصنوعی: رنج و سختی ما از مسیر خراسان است، زیرا که این راه موجب بر باد رفتن نیروها و ثروتهای ما میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که ترکها از جیحون به میدان جنگ بیایند، نباید در این کار تأخیر کرد.
هوش مصنوعی: جستجوگر راه به موبد گفت: اکنون چه کار باید کنیم با شاه ساوه؟
هوش مصنوعی: موبد به او گفت لشکری فراهم کن، زیرا که شاه در میان لشکر احساس افتخار و سربلندی میکند.
هوش مصنوعی: بخوان درخواست را تا بدانی چند نفر به کار خواهند آمد.
هوش مصنوعی: یک نفر با نامهای به درگاه پادشاه رفت و سپاهیان خود را بدون هیچ درگیری و جنگی به نزد او آورد.
هوش مصنوعی: سپاه او به تعداد صد هزار نفر پیاده آمده بود و در میان آنها سواران زیادی هم بودند.
هوش مصنوعی: موبد به او گفت که باید با شاه ساوه متحد شویم، اگر میخواهیم با این سپاه به مبارزه بپردازیم.
هوش مصنوعی: آیا به دنبال مردم خوب و راستگو هستی تا بتوانی نادرستیها و نقصها را دور بریزی؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از دردهای زندگی رهایی یابی، باید خود را از مسائل کوچک و بیارزش آزاد کنی، چرا که برای گرفتن تصمیمات بزرگ و درست، لازم است از مشکلات جزئی دوری کنی.
هوش مصنوعی: آیا داستان معروف ارجاسب، آن شاه بزرگ و مشهور را شنیدهای؟
هوش مصنوعی: بگشتاسب و لهراسب در راه دفاع از دین، چه کارهایی که با آن سواران چینی نکردند.
هوش مصنوعی: چه اتفاقی در بلخ افتاده که زندگی در آنجا به شدت تلخ و ناخوشایند شده است؟
هوش مصنوعی: زمانی که اسفندیار آماده شد، هر نوع جنگ و نبردی را برگزید.
هوش مصنوعی: با این که من از او کوچکتر و جوانتر هستم، اما به دلیل فکری که دارم، میتوانم به خوبی از او عبور کنم و جلو بروم.
هوش مصنوعی: سپس پادشاه به موبد گفت که قیصر از ما جنگ نمیطلبد.
هوش مصنوعی: من همان شهرهایی را که شاه به تصرف درآورد، به او بازمیگردانم تا دوباره از آنها عبور کند.
هوش مصنوعی: فرستادهای فرستاده شده که در جستجوی اطلاعات است و دارای دانشی عمیق و توانایی برقراری ارتباط موثر میباشد.
هوش مصنوعی: به قیصر بگو که من دیگر برای سرزمین روم مالی نخواهم پرداخت.
هوش مصنوعی: هرگاه که میخواهی مثل ماه بدرخشی و درخشان باشی، نباید قدم به مرز ایران بگذاری.
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده به نزد قیصر رسید، آنچه را از شاه ایران شنیده بود، به او گفت.
هوش مصنوعی: در آن زمان که شاه روم به سوی وطنش برگشت، دیگر جنگی در مرز و سرزمینش به وجود نیامد.
هوش مصنوعی: گروهی از ایرانیان را انتخاب کرد که از دور آنها دیگر دیده نشدند.
هوش مصنوعی: آنها را فرستادند تا بر آن سرزمین بروند و خطوط مرزی خزر را تأسیس کنند.
هوش مصنوعی: سردمدار آنها در برابر خرد و دانایی قرار داشت، به گونهای که با شکوه و افتخار و عدالت استوار بود.
هوش مصنوعی: زمانی که میوهی زیبایی در میان لشکر میرسد، گروه خزر راه را ترک میکنند.
هوش مصنوعی: از میان آنها بسیاری را کشتند و از آن سرزمین چیزهای زیادی به دست آوردند.
هوش مصنوعی: وقتی که خبر پیروزی خراد با سپاهش به نزدیک شاه رسید.
هوش مصنوعی: به جز کینهای که از ساوه به دل داشت، هیچ اندیشهای بر خرد باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: یک بنده از شاه، خوشبخت و آگاه و تیزبین و مقاوم است.
هوش مصنوعی: به شاه جهان گفتند: "ای همیشه زنده، بدی و نیکی از تو دور باشد."
هوش مصنوعی: بایستی از مهران بپرسید که از گذشتهها و خاطرات چه چیزی به خاطر دارد.
هوش مصنوعی: او در گوشهای نشسته و با زندهها ارتباطی ندارد؛ از امید به دنیا دست کشیده و اکنون پیر و ضعیف شده است.
هوش مصنوعی: در این روزها، من به او فکر میکنم و گاهی شب و روز به یادش هستم.
هوش مصنوعی: او میگفت که من از شهر ساوه، شاهی را میشناسم که به خاطر جنگهایش با فیلها و سپاههای زیاد معروف است.
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از گذشته و تاریخ به میان میآید، پاسخ چنین است.
هوش مصنوعی: از پیر مهران پرسیدم که از گذشتهها چه یادگاری داری.
هوش مصنوعی: پاسخی که داد این بود: اگر شاه عالم از من بپرسد، هرگز نمیتوانم آنچه را که در دل دارم، به زبان بیاورم.
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که در آن زمان، مردی معروف و برجسته به حضور او بیاید.
هوش مصنوعی: سالخوردگی و پیری از کاخ (خانه) او برداشتند و او را به گهوارهای در درون آنجا سریع منتقل کردند.
هوش مصنوعی: وقتی مردی با تجربه و دانا به حضور شاه رسید و سوالی مهم و قابل توجه را مطرح کرد.
هوش مصنوعی: هرمز از مهران پرسید که یادگار آن جنگی که به خاطر آن ترک شده چیست؟
هوش مصنوعی: مرد سالخورده به او پاسخ داد: ای پادشاه، تو سخن بگو و به خاطر بسپار.
هوش مصنوعی: در آن زمان که خاقان مادرت را از چین به سرزمین ایران فرستاد.
هوش مصنوعی: خواسته من این است که در میان صد و شصت مرد شجاع، خود را معرفی کنم.
هوش مصنوعی: پدر تو کسی بود که دارای حکمت و دانش بود و از خاقان، فرزند پرستاری را نخواست.
هوش مصنوعی: مرا میگوید که جز دختر خانم، کسی برای من مناسب نیست و نمیتوانم از مراقب یا پرستار در پیشگاه او استفاده کنم.
هوش مصنوعی: به نزد شاه چین رفتم و برای او دعای خیر و آرزوی موفقیت کردم.
هوش مصنوعی: او دختری است زیبا و جوان که همچون بهار، پر از عطر و رنگ و زیبایی است.
هوش مصنوعی: شاه مرا به شبستان فرستاد تا در حضور آن نامآور حاضر شوم.
هوش مصنوعی: صورت دختران را زیبا کردند و موهایشان را بر روی گلها آراستند.
هوش مصنوعی: آیا مادر تو بر روی افسر، همان زیورآلات و نشانها را نداشت؟
هوش مصنوعی: از میان آنها تنها دختر خاتون بود که زیبایی و جادوگری نداشت.
هوش مصنوعی: زنی چینی که در خانوادهای بزرگ و محترم به دنیا آمده، از رفتارهای ناپسند و زشت دوری میکرد و دور بود.
هوش مصنوعی: مادرش از این که فرزندش ممکن است به مکانی دور برود، دلش به شدت آزرده و نگران است.
هوش مصنوعی: دختر پاک و دیندار باعث ناراحتی و ناخرسندی است که او را از خانه پادشاه بیرون کنند.
هوش مصنوعی: من او را از بین دختران انتخاب کردم و چشمم را از دیدن دیگران دور نگه داشتم.
هوش مصنوعی: زن نیکوکار به من گفت که دیگر انتخاب کن، زیرا هر پنج نفر خوب و شایسته هستند و مورد ستایش قرار دارند.
هوش مصنوعی: من باید به این سوال پاسخ دهم که چه چیزی باید کنم؟ اگر گزینه دیگری انتخاب کنم، ممکن است دچار آسیب شوم.
هوش مصنوعی: او فرستاد و یارانش را به حضور خواند و بر تخت شاهی نشاند، به گونهای که به زانو درآمدند.
هوش مصنوعی: سوالش از ستاره این بود که وضعیت ستاره دخترش چگونه خواهد بود؟
هوش مصنوعی: ستارهشمر گفت که تنها خوبیها را خواهی دید و جز حقیقت چیزی نخواهی شنید.
هوش مصنوعی: از این دختر و از پادشاه ایرانیان، یک فرزند به دنیا میآید که مانند شیر قوی و دلاور خواهد بود.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف ویژگیهای یک مرد شجاع و والامقام میپردازد. او از نظر جسمی قوی و تنومند است، مانند شیر، و در عین حال بخشندگی و مهربانیاش به اندازه ابر است که باران رحمت به زمین میبارد. به طور کلی، این توصیف نمایانگر ترکیب قدرت و سخاوت در یک شخص است.
هوش مصنوعی: چشمان تیره و خشمگین و کمتحمل او به آسانی میگذرد، او همان فرمانروا است.
هوش مصنوعی: او سالها از ثروت پدر بهرهمند شده است و روزهایی را در رفاه و خوشی سپری کرده، اما هیچگاه آن روزها را به شمار نیاورده است.
هوش مصنوعی: بعد از آن، یک پادشاه بزرگ از میان ترکان برمیخیزد و سپاهی بزرگ را به همراه خود میآورد.
هوش مصنوعی: ایران و شهریار را به گونهای بنا کند که تمام آن سرزمین به یکدیگر ملحق شود و در یک جامعهی واحد قرار گیرد.
هوش مصنوعی: از او، شاه ایران دچار درد و رنج میشود و از پیروزی و بخت بلند میترسد.
هوش مصنوعی: کسی که در جایگاه پایینتری قرار دارد، میتواند در دوردستها سوار بر اسب شکوهمندی باشد که مورد احترام دیگران است.
هوش مصنوعی: دختر بلندی که اندامش لاغر است و دور سرش موهایی فرفری مانند موهای یک پرنده کوچک دارد.
هوش مصنوعی: نتیجهای از این توصیف بیان میکند که شخصی با کلامی شایسته و بانفوذ، ویژگیهای ظاهری خاصی دارد. این فرد چهرهای جدی و با اعتماد به نفس دارد و توانایی سخنرانی و بیان نظراتش را به خوبی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: دنیاگردی که به اسطورهها و قهرمانان بزرگ تعلق دارد، از چوب ساخته شده و به او عنوانی نسبت دادهاند.
هوش مصنوعی: وقتی این مرد، خدمتگزار، با تعداد کمی از سربازان به جایی بیاید و به درخانه پادشاه وارد شود.
هوش مصنوعی: اگر ناگهانی ترک مرینو بشکند، تمام لشکر او را به هم خواهد ریخت.
هوش مصنوعی: وقتی شنید، گفت: ستارههای آسمان را شمارش کن، هیچ کس را از خاقان شادتر ندیدم.
هوش مصنوعی: پس پدر دخترش را به او سپرد، زیرا او را از بهترین دختران خود میدانست.
هوش مصنوعی: من او را برای خاطر پادشاه پذیرفتم، اما وقتی بدی او را دیدم، به راه خود برگشتم.
هوش مصنوعی: مدتی از گنجینهها و جواهرات و نفایس به دست آوردیم که در برابر به دست آمدن آنها زحمت و مشقت زیادی را تحمل کردیم.
هوش مصنوعی: تا لب رود جیحون، سرزمین را بایستی به دو بخش تقسیم کنی و در کشتی خودت، دنیای درونت را بنشانی.
هوش مصنوعی: از رود جیحون، دلی پر از غم برگشت و از محنت فرزند، دلش به درد آمد.
هوش مصنوعی: اکنون هرچه دیدم را به همه گفتم، به پیش شاه و فرمانروای جهان.
هوش مصنوعی: این مرد را از این سرزمین جستجو کن، شاید که او هم چیزی برای گفتن داشته باشد.
هوش مصنوعی: پیروزی شاه به کمک اوست؛ پس به دشمن نگو که اگر او دوستش باشد، این را نباید بگوید.
هوش مصنوعی: او این را گفت و جانش از بدنش جدا شد. پس همه جمعیت از دیدن این صحنه و شنیدن آن حرف، به شدت ناراحت و گریهکنان شدند.
هوش مصنوعی: پادشاه از این وضعیت حیرتزده شد و با چشمانش احساس درد و رنج را منتقل کرد.
هوش مصنوعی: مهران به ایرانیان گفت که باید به این حقیقتها توجه داشته باشند و آنها را به یاد بسپارند.
هوش مصنوعی: وقتی که با من به طور جداگانه صحبت کرد و جانش را تسلیم کرد، روحش را به خدا واگذار کرد.
هوش مصنوعی: من از خداوند سپاسگزارم که این مرد سالخورده به این سخن ناچار زبان گشوده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در مقام و شان بالایی قرار دارد، باید نشان و نشانهای از خود به جا بگذارد. اگر کسی در مرتبه پایینتری باشد، باید از بزرگترها درس بگیرد و نشانههایی را از آنها دریافت کند.
هوش مصنوعی: کوشش کنید تا به نتیجه برسید و تمام سختیها را تحمل کنید.
هوش مصنوعی: یک مرد بزرگ و شناختهشدهای بود که مسئولیت رهبری در میان سوارکاران را بر عهده داشت.
هوش مصنوعی: کجا کسی وجود دارد که نامش شادی را به ارمغان بیاورد و در کنار او، همه چیز خوشبختی و خوشحالی باشد؟
هوش مصنوعی: یک نفر پیش شاه آمد و گفت: این نشانهای که مشاهده کردی، از طرف کسی است که مورد ستایش قرار گرفته و بر گردن افرادی گرفته شده است که در جایگاه بالایی قرار دارند.
هوش مصنوعی: سوارکاری از نسل بهرام به نام پورگشسب با افتخار و شیرینی بر روی اسبی چابک و ماهر در حال راندن است.
هوش مصنوعی: از تفکر و اندیشهام چیز زیادی نمیگذرد. هیچگاه ندیدهام که نگهبانی در دشت چنین کاری کند.
هوش مصنوعی: تو به او دادی در دختر و پسر، و از اردبیل یکی نامور و مشهور شد همچنان که باکوس و جمعی از او سرشناسان.
هوش مصنوعی: مژدهای به بهرام داده شد که صحبتهای مهران را به یاد آورد.
هوش مصنوعی: جهانگردها از برفها عبور کردند و تماشای لشکری را کردند که از گردنکشان میگذشت.
هوش مصنوعی: بهرام به قدری در تنگنای راه قرار گرفت که دستور داد بارها را آماده کنند تا بارگیری کنند.
هوش مصنوعی: مردی که در جهان تجربههای زیادی دارد، چهرهای از پادشاه بزرگ را مشاهده کرد و بر آن شخص با عظمت درود فرستاد.
هوش مصنوعی: شاه به او نگاهی انداخت و در آن لحظه هیچ تصوری جز خوبی از او نداشت.
هوش مصنوعی: مهران نشانههایی را مشاهده کرد و به آنها خندید و دوباره جوان و شاداب شد.
هوش مصنوعی: پس از آن، از او سوال کردند و با محبت با او رفتار کردند و او را در جایی مشهور و معروف قرار دادند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.