سیدمحمد جهانشاهی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۲۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
که تویی همدم و همراز امشب
عبدالرضا فارسی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۳:
نخاس مرد کنیزک فروش
عبدالرضا فارسی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۳:
استاد کزازی آورده است اشقر اسبی که یال سرخ و دم سیاه دارد
کاوه جاوید در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۶۹ - ای خایه:
یکی از بیماری های جنسی شایع مردانه (ورم بیضه)رو که از قضا ایرج میرزا هم بهش مبتلا بوده به این زیبایی در قالب طنز بیانش کرده ؛ شایع ترین علت التهاب و عفونت بیضه هم بیماری سوزاک بوده که یک نوع بیماری مقاربتی هستش
کسی که به ورم بیضه مبتلا میشه آمیزش جنسی هم براش دردناک میشه
جای دیگه با این اشعار علت ابتلاش به ورم بیضه رو هم توضیح داده
خایۀ بیچاره را این زحمت از کیرست و بس
جمله آتشها بود از گور این کور ای وزیر
کیر کافرکیش یک شب اختیار از من ربود
خورده بودم کاش آن شب حَبِّ کافور ای وزیر
کون صافی بود لیکن میکروب سوزاک داشت
همچو زهری کو بود در جام بُّلور ای وزیر
داشتم به این فکر میکردم الان اگر ایرج میرزا بود با این همه گیر شدن hpv چه شعری میتونست براش بگه؟😁
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸:
به شرع، عابد اوثان اگر بباید کُشت
مرا چه حاجت کشتن؟ که خود وَثَن بکشد
اَوثان جمع وَثَن به معنی بتهاست.
اگر از روی حکمِ شرع، میشود بتپرست (عبادت کننده بتها) را کشت؛ نیازی به کشتن من که بتپرست هستم نیست چون خودِ آن بت مرا میکشد.
به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت
عجب نباشد اگر مستِ تیغزن بکشد
در اینجا یاء در کلمۀ «دوستی» یاء نکره یا وحدت نیست. تقریبا یاء مصدری است. اگر یاء نکره خوانده شود معنی چنین است: به یک دوست گلایه کردم!
اگر بگوید به یک دوست از چشم شوخش گله کردم یعنی هر دوستی ممکن است آن چشم شوخ را داشته باشد؛ ولی این طور نیست چون هرکسی نمیتواند آن چشم شوخ را داشته باشد؛ آن هم برای سعدی. به علاوه مرجع ضمیر «ش» همان است که در ابیات قبل به آن اشاره شده است؛ همان شوخ سیمتن که میخواهد عاشقش را بکشد.
اگر بگوییم به یک دوست از چشم شوخ معشوقم گلایه کردم آن وقت مشخص میشود که ما اصلا سعدی را نشناختهایم. مگر سعدی گلایه معشوق را پیش کسی میبرد؟؟ گر سَر برود سِرّ تو با کس نگشاییم.
پس درست این است که چنین معنی شود: به آن شوخ سیمتن از روی دوستی از چشم شوخش گلایه کردم. گفت این شگفت نیست که چشم مست من با آن تیغ مژه هایش کسی را بکشد.
آرام نوبری نیا در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰:
بیت جا افتاده در غزل فوق طبق نسخه؛
گنجینته الاسرار - عمان سامانی -
چاپ مهر ماه ۱۳۴۵
"ما را که لعل یار بکامست و می بدور
دوران دهر گو که نگردد بکام ما"
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۳ در پاسخ به بهرام مشهور دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸:
به نظر بنده لزوما خطاب به هیچکدام نیست
سعدی معلم است رسم دوستی و عشق بازی را می آموزد
به علاوه آتشی در وجود سعدی است که چون گدازه های آتشفشان اگر بیرون نریزد انفجار رخ می دهد.
هادی علی زاده در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۴۳ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:
درود و احترام خدمت شما آقا رضای فرهیخته.
بنده تمام شعرهای حافظ را با تحلیلهای شما خواندم و به شدت دوستدار نوع تحلیل حضرتعالی هستم. لطفا راه ارتباطی خود را بفرمایید بنده دنبالتون کنم. ممنون از شما
Artin Rahide در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۶ در پاسخ به نرگس دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان و نسب اسکندر:
بیت ۹ به این معنا هست:
فیلقوس که پادشاه روم و روس هست، آن چنان عادلانه حکومت میکرد که گلوی ستم( اضافه استعاری هست که در آن ستم به انسانی تشبیه شده و گلو دارد) را فشرده بود( یعنی ستم و بی داد و بی عدالتی را تحت فشار گذاشته بود و آنرا نابود میکرد). این عدالت فیلقوس آنچنانی بوده است که دارا، به این داوری و قضاوت و حکم رانی او حسادت کرد و رشک ورزید
متین جلالی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۸:
از تصویرپردازی این شعر خیلی لذت بردم. انگار که شاعر یه سناریو با همه صحنه پردازی نوشته تا کارگردان بدونه از چه زاویه و نمایی فیلم بگیره. بخصوص اونجا که در بیت دهم میگه شکار کشته شده غلتان در خون خود زار میزنه و به شکارچی میگه که تروخدا یک بار دیگه منو بکش. عجیب صحنه پردازی و تصویرسازیه
مهرزاد مهراندوز در ۱ ماه قبل، شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۷:
این شعر بسیار زیبا رو برخی به مناسبت روز مهندس ۵ اسفند که روز بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی هست برای افراد می فرستن.
علی در ۱ ماه قبل، شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۵ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:
بسیار عالی، فقط آخر متن ز گلستان ما ببر وَرَقی درسته
ضیا احمدی در ۱ ماه قبل، شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و سوم:
سلام آقای علیرضا خطیبزاده در بارهی تغییر حرف «و» به کلمهی «او» صحیح میفرمایند.
در نسخهی تصحیح آقای محمد عباسی در صفحه ۱۳۰۴ با شماره ترتیبِ ۳۴۳۱ نیز بیت اول چنین درج شده است:
هرگز ندیدستم که مه آید بصورت بر زمین
آتش زند خوبیِ او در جملهی خوبان چین
برمک در ۱ ماه قبل، شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۲:
این داستان از زیباترین داستانهای شاهنامه است
بنگریم چگونه منذر در پاسخ جوانوی چیزی نمیگوید و میگوید این سخنان را بر شاه گوی و بهرام چگونه جوانو را دوباره بر منذر میفرستد
جوانوی دانا ز پیش سران
بیامد سوی دشت نیزهوران
به منذر سخن گفت و نامه بداد
سخنهای ایرانیان کرد یاد
سخنهایش بشنید شاه عرب
به پاسخ برو هیچ نگشاد لب
چنین گفت کای دانشی چارهجوی
سخن زین نشان با شهنشاه گوی
بگوی این که گفتی به بهرامشاه
چو پاسخ بجویی نمایدت راه
فرستاد با او یکی نامدار
جوانوی شد تا در شهریار
چو بهرام را دید داننده مرد
برو آفریننده را یاد کرد
ازان برز و بالا و آن یال و کفت
فروماند بینادل اندر شگفت
همی می چکد گویی از روی اوی
همی بوی مشک آید از موی اوی
سخنگوی بیفر و بیهوش گشت
پیامش سراسر فراموش گشت
بدانست بهرام کو خیره شد
ز دیدار چشم و دلش تیره شد
بپرسید بسیار و بنواختش
به خوبی بر تخت بنشاختش
چو گستاخ شد زو بپرسید شاه
کز ایران چرا رنجه گشتی به راه
فرستاد با او یکی پرخرد
که او را به نزدیک منذر برد
بگوید که آن نامه پاسخ نویس
به پاسخ سخنهای فرخ نویس
برمک در ۱ ماه قبل، شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۲:
نادانان که فردوسی و شاهنامه اش را نژادپرست میخوانند نامه دربار ایران به کارگزارش منذر(از بالا به پایین)
نگهدار ایران و انیران تویی
به هر جای پشت دلیران تویی
در شاهنامه عرب بخشی از ایران سپاهند
فریدون جز عرب کسی ازدر پیوند پسرانش نمیشمارد و شاهنامه پر از ستایش عرب است
ایران و انیران اینجا سر هم خوانده می شود ایرانُ انیران سر هم بخوانید نگهدار ایران وانیران تویی. می توانید ن ایران را یکدم بی صدا بخوانید و زود وانیران را پشتش با هم بگویید
برمک در ۱ ماه قبل، شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۵ در پاسخ به دکتر امین لو دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۲:
گسی مخفف گسیل نیست
گسی و گسیل و بسیج و بسی همه گشته گسید است در پارسی پهلوی در گویشی از ان د به ی گردد و در گویشی دگر به ل آنکه د به ی گردد چون دو ی کنار همند درهم شده و یکی خواهیم شمرد
بن گسید سی است همان سی که میگوییم سی تهران و زی تهران و سوی تهران
وی سی د / وی سید / گسید / وسید / بسید / بسی
برمک در ۱ ماه قبل، شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۷ دربارهٔ ایرانشان » کوشنامه » بخش ۸ - در مدح پادشاه اسلام:
فرامرز گردن، فریبرز بال
تهمتن دلِ زال تن، سام یال
این رج شاهکار است
سهیگر سالمبال اورده که بیگمان ناراست است سام و بال ناجور است و برز و بال بهم جور استچو موبد به دین و چو خسرو به داد
ز تخم پشنگ و به خوی قباد
به نیرو چو پیل و به زَهره چو ببر
به کوشش چو دریا، به بهره چو ابر
ببیند همه بودنیها به رای
چو کیخسرو از جام گیتی نمای
بدوزد به یک تیر با شیر، گور
چو آهوی پی خسته، بهرام گور
مِهتی در ۱ ماه قبل، شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
حدودا هشتاد حاشیه در این باره نوشته شده که سعدی گفته پیکرند یا یکدیگرند
دوستان عزیز به خدا انچنان فرقی نداره. مهم اون چیزیه که سعدی میخواست بگه و با هر دو کلمه بیانش میرسه.
بعضی لز دوستان اینقد در جزئیات غرق شدن که یادشون رفته چیز مهمتری هم بود...
مِهتی در ۱ ماه قبل، شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۸:
بنده فقط نظرمو بیان میکنم و به معنای صحیح بودن نیست
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
وگر با چون او صد برآیی به جنگ
-از اونی که ازت میترسه، بترس و اگه صد در صد زورشو داری و شکستش میدی، باهاش بجنگاز آن مار بر پایِ راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
-بازم میگه بترس. اینجا منظورش شاید از مار یه چیزی باشه که انچنان شجاعت نداره ولی چون میترسه که چوپان با سنگ بزنه تو سرش، خودش حمله میکنه(پ.ن: بهترین دفاع حملست)نبینی که چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال چشمِ پلنگ؟
- میگه اگه گربه که اونقد قوی نیست دیگه به اخر کار برسه، هر کاری میتونه بکنه؛ مثل زخمی کردن پلنگ(پ.ن: شبیه این بیت از سعدی در حکایت اولوقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سرِ شمشیرِ تیز)
نظرم اینه که جای ریز شدن به معنی کلمات، کلیات رو دریابیم. چیزی که احتمالا هدف سعدی هم همین بوده...
Reza Akbari در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۶ در پاسخ به محمدطهماسبی دهنو دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴: