ای صاحبی که دامن جان پرگهر کند
اندیشه چون زبان بثنای تو تر کند
افلاک را مهابت تو پشت پا زند
تمثال را لطافت تو جانور کند
اتش ز لطف طبع تو ممکن که همچو دود
سودای تیز طبعی از سر بدر کند
کلک تو جادویست که بر شب گره زند
عزم تو مسرعیست که از باد پر کند
لفط تو جان مستمعان را کند دراز
صت تو راه مستحقان مختصر کند
ازلطمۀ کسوف نگردد سیاه روی
خورشید اگر ز سایۀ جاهت سپر کند
کمتر وشاقکی که توش تربیت کنی
ازآفتاب و جوزا تیغ و کمر کند
تیر فلک ز عشق ثنای تو هر شبی
تا روز این کند که معانی زبر کند
داند خرد که مقصد او آستان تست
فکرم چو سوی عالم علوی سفر کند
نافه ببوی همدمی فرّ خلق تو
بس انتظار ها که بخون جگر کند
آنجا که خامۀ تو درآمد بگفت و گوی
بی مغز پسته یی که حدیث شکر کند
چون برزبان من گذرد یاد دست تو
همچون شکوفه از دهنم سیم سر کند
رای تو کآفتاب سپهر ممالکست
هر روز سر ز مشرق اقبال بر کند
اینک بسی نماند که در دور عدل تو
بزغاله از دهانۀ شیر آبخور کند
بی کار شد بعهد تو فتنه ز کار خویش
و اکنون قرار داد که کاری دگر کند
صدرا! ز حضرت تو مرا هست باز خواست
هر چند باز خواست کسی معتبر کند
دانم که گردی از کرم خویش شرمسار
از ماجرای حال منت گر خبر کند
روزی تفقّدم نفرمود لطف تو
باآنکه او نوازش هر بی خطر کند
گر بر دلت گذر کنم از کار دور نیست
خاشاک نیز بر دل دریا گذر کند
من گوهرم اگر چه تو سنگم نمی کنی
و آنجا که لطف تست که سنگ گهر کند؟
مثل تو خواجه حاکم این شهر و پس رهی
محتاج آنکه بهر علف کار خر کند
چندین هزار خلق زحاه تو در پناه
شاید که از میانه مرا زاستر کند؟
هم نام و ننگ و عدل تو باشد که روزگار
در نوبت تو فضل مرا پی سپر کند
زین شیوه زندگی بسلامت که من کنم
حقا که کس نکرد و بجان تو گر کند
گر لاف آن زنم که بمن ختم شد سخن
تصدیق من هراینه دیوار و در کند
دور خرابیست جهانرا چه ظن بری
کاکنون کسی عمارت فضل و هنر کند
پروای طبع و شعر محالست تا فلک
هر روز عالمی را زیرو زبر کند
چرخ لجوج طبع بدی نیک پیشه کرد
ور گویمش که نیک نکردی بترکند
ای آفتاب ملک مرا خود تو سنگ گیر
در سنگ نیز تابش خورشید اثر کند
منم خدمت تو از پی کسب شرف کنم
وان کیست خود کزین شرف او را گزر کند
بر سنگ باد کاسۀ آن سرکه او ترا
چون کفۀ ترازو خدمت بزر کند
اینست و بس توقّع داعی که لطف تو
در حال او بچشم عنایت نظر کند
پس بر بساط عدل تو گر رختصتش بود
رفع ظلامۀ دوسه بیدادگر کند
از بیم کم عنایتی صدر روزگار
تا کی رهی تحمّل هر خیره سرکند؟
راهی بده برد ستم ترک سیم بر
کفر آن ستم که برزگر سیم برکند
صدرا هم از تتمّۀ اقبال خود شانس
کایزد حواله گه دفع شر کند
وز موجبات شکر شمارآنکه چون منی
شکر تو نقش جبهت شمس و قمر کند
ذکر و دعای خوب بمردم هراینه
به زانکه خکم مملکت بحرو برکند
عیدت خجسه باد و براین ختم شد سخن
باقی دعا بعادت خود هر سحر کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مدح و ستایش یک شخص بزرگ و صاحب مقام پرداخته است. شاعر با بیانی زیبا صفات عالی این شخصیت را توصیف میکند و او را همچون آفتاب میداند که بر همه چیز نور و روشنی میتاباند. او به قدرت این شخص در برقراری عدالت، تربیت انسانها و ایجاد آرامش در جامعه اشاره میکند و بیان میدارد که هر کس به دامن او پناه ببرد، از گزند مشکلات در امان است. شاعر همچنین از لطف و بزرگواری این شخصیت میگوید و این که چگونه تاثیر اعمال او در زندگی مردم مشهود است. در نهایت، شاعر برای این شخصیت دعا کرده و از او خواستار همیشگی بودن لطف و حمایت اوست.
هوش مصنوعی: ای کسی که با فکر و اندیشهات گنجینههای وجود را پر میکنی، همچنان که زبانم در وصف تو به نوا درمیآید.
هوش مصنوعی: قدرت و عظمت تو به حدی است که آسمانها را به زانو در میآورد و زیبایی تو به اندازهای است که جانوران را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: آتش ناشی از محبت و مهربانی تو ممکن است که مانند دودی، آرزوی تند و شدید طبعی را از سر بیرون کند.
هوش مصنوعی: نقش تو مانند سحری است که بر تاریکیها چیره میشود و ارادهات مانند نیرویی است که میتواند باد را در دستانش بگیرد.
هوش مصنوعی: کلمات تو جان شنوندگان را جان تازهای میبخشد و سخنان تو راه رسیدن به خوبان را آسان میکند.
هوش مصنوعی: اگر خورشید در اثر کسوف تیره و تار شود، این مسئله به خاطر سایه و عظمت تو نیست.
هوش مصنوعی: کمتر کسی را میتوان یافت که از نور خورشید و سختیهای زندگی به خوبی تربیت شود و خود را آماده مواجهه با چالشها کند.
هوش مصنوعی: فلک به خاطر عشق تو هر شب شعری از تو میسراید و تا روز میتابد که معانی عمیقی را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: عقل و اندیشه میداند که هدف نهایی او رسیدن به درگاه توست، و زمانی که تفکر من به سمت عالم بالا و معنوی میرود، به یاد تو میافتد.
هوش مصنوعی: بوی خوش دوستت به قدری قوی است که انتظار دیدار او به دلخوری و حسرت میانجامد.
هوش مصنوعی: در جایی که قلم تو به کار افتاد، صحبت و گفتوگو مانند پستهای بیمغز است که فقط از شیرینی و لطافت خود سخن میگوید.
هوش مصنوعی: وقتی یاد تو به زبانم میآید، مانند شکوفهای از دهنم میریزد و زیبا و دلنشین بر سرم مینشیند.
هوش مصنوعی: نظر تو مانند آفتاب است که هر روز از سمت مشرق برمیخیزد و به سرزمینها نور میتاباند.
هوش مصنوعی: به زودی زمان زیادی نمانده که در سایه عدالت تو، بزغالهها از شیر مادر خود بنوشند.
هوش مصنوعی: به خاطر وعدهات، از کارهای خودش دچار آشفتگی و بیحوصلگی شده و حالا تصمیم گرفته است که به کار دیگری مشغول شود.
هوش مصنوعی: ای صدرا! من از جانب تو تقاص و بازخواست دارم، هرچند که بازخواست فرد دیگری از من اعتبار داشته باشد.
هوش مصنوعی: میدانم که تو به خاطر خوبیهایی که از خود نشان دادهای، از حال و احوال ما خجالتزده هستی اگر از آنچه بر ما رفته باخبر شوی.
هوش مصنوعی: روزی محبت تو مرا پیش نمیبرد، با اینکه او هر کس را که در خطر نیست، نوازش میکند.
هوش مصنوعی: اگر من بر دل تو عبور کنم، بسیار دور از انتظار نیست که خار و خاشاک نیز بر دل دریا بگذرد.
هوش مصنوعی: من یک گوهر باارزش هستم، حتی اگر تو مرا بیاهمیت بشماری. در جایی که محبت و لطفت هست، آیا سنگ میتواند ارزش یک گوهر را کاهش دهد؟
هوش مصنوعی: مثل تو هیچکس در این شهر دارای مقام و قدرت نیست، اما کسی که مانند تو در این مقام است، به کارهای کوچکی مثل تأمین علف برای خر نیاز دارد.
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که هزاران نفر در زیر سایه تو پناه گرفتهاند و شاید با گذشت زمان، این شرایط به من کمک کند تا بهبود یابم یا قویتر شوم.
هوش مصنوعی: روزگار به من اجازه میدهد که به نیازهایم رسیدگی کنم، در حالی که نام و شخصیت و عدالت تو در این مسیر مورد توجه قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: به خاطر شیوه زندگیام، واقعاً هیچکس مانند من زنده نمیماند و اگر کسی هم بخواهد به جان تو همچون من رفتار کند، امکانش نیست.
هوش مصنوعی: اگر بگویم که سخن من به پایان رسید، این ادعا را دیوار و در تأیید میکنند.
هوش مصنوعی: جهان اکنون در حال ویرانی است و به نظر نمیرسد که کسی به فکر ساختن و ترویج علم و هنر باشد.
هوش مصنوعی: نگرانی درباره طبیعت و شعر بیفایده است، چرا که آسمان هر روز دنیایی را دگرگون میکند.
هوش مصنوعی: چرخ زندگی با بیحوصلگی رفتار بدی از خود نشان داد، و اگر به او بگویم که کار خوبی نکرده، بیشتر به بدی خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: ای خورشید، تو خود باعث نیکیٔ سرزمین من شو و مانند سنگی باش که حتی در دل آن هم نور خورشید تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر کسب مقام و شرف به سراغ تو آمدهام، اما چه کسی میتواند از این شرف و مقام خود فاصله بگیرد؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر باد بر روی سنگی سرکهای را بیندازد، آن سرکه مانند کفۀ ترازو برای تو خدمت بزرگی خواهد کرد. به نوعی، این بیان به اهمیت و ارزش چیزهای کوچک اشاره دارد و میگوید حتی در شرایط نامناسب ممکن است چیزی سودمند و باارزش پیدا شود.
هوش مصنوعی: این است و بس که انتظار دارم، ای دعوتکننده، که لطف تو در حال او به چشم رحمت و توجه نگریسته شود.
هوش مصنوعی: اگر در زیر سایه عدل تو، دستگاه انصاف برپا شود، مظلومیت دو یا سه ستمگر برطرف خواهد شد.
هوش مصنوعی: از ترس کمتوجه شدن زمانه و بیتوجهی به خود، تا چه زمانی باید تسلیم جهل و بیخردی دیگران بود؟
هوش مصنوعی: به من راهی بده تا از ستم و ظلم رهایی یابم، زیرا همانگونه که کشاورز زمین را شخم میزند تا محصولی به دست آورد، باید با این ستم مقابله کرد و آن را از بین برد.
هوش مصنوعی: صدرا نیز از باقیماندهی خوششانسی خود بهرهمند شده و به او قدرتی داده شده تا شر را دور کند.
هوش مصنوعی: از دلایل شکرگزاری آن است که وجود کسی مانند من، سپاس تو را به گونهای جلوهگر میکند که همچون خورشید و ماه، زیبایی در چهرهات نقش میبندد.
هوش مصنوعی: ذکر و دعای نیک نزدیکتر به مردم است از اینکه فرمان و حکومتی بر آنها تحمیل شود.
هوش مصنوعی: عید تو مبارک باشد و این آخرین حرف من است. باقی دعای من این است که هر صبح به عادتی که داری دعا کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاها ، ز زخم تیغ تو گردون حذر کند
در زیر رایت تو ظفر مستقر کند
دستت همان دهد که زمین و زمان دهد
تیغت همان کند که قضا و قدر کند
آن کس که دید لطف نسیم خصال تو
[...]
لطف تو در شمایل جان آن اثر کند
کاندر مزاج غنچه نسیم سحر کند
بیرون از آن که کام دل آرزو دهد
جود تو در زمانه چه کار دگر کند؟
بر سر کند حسود تو خاک از جفای بخت
[...]
مشتاق چون نظاره آن سیمبر کند
طاقت نهد به گوشه و آنگه نظر کند
صورتگری نقش خود از جان کند سخن
چون روی او بدید سخن مختصر کند
او پرده بگرفت، بگویید باد را
[...]
زلف تو بر دو هفته قمر چون مقر کند
آشوبها به پشتی دور قمر کند
چون روی تست فاتحه خرمی دلم
اخلاص بندگی تو دائم زبر کند
بر حد تیغ و نوک سنان گر بسوی تو
[...]
یار ار بچشم مست سوی ما نظر کند
دل پیش تیغ غمزه او جان سپر کند
آن کو زکبر می ننهد پای بر گهر
برمن که خاک کوی شدم کی گذر کند
بی مهر ماه طلعت او آفتاب را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.