.. منا.. در ۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » جنازهٔ دوست:
یکی از وجوه تشبیه بیت پایانی یعنی جنازه به کشتی نوح علاوه بر شناوری می تواند اسباب رستگاری و غرق نشدن مردم بودن باشد.
هر کس به جنازهی تو چنگ نزند در سیلاب ها غرق خواهد شد.
البته تشبیه اشک به سیل این احتمالی را که گفتم تضعیف می کند اما به هر صورت اگر هم کسایی این وجه تشبیه را در نظر نداشته باز هم می تواند قابل توجه باشد.
.. منا.. در ۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » به شاهراه نیاز:
هم لخت
لغتنامه دهخدا
هم لخت . [ هََ ل َ ] (اِ مرکب ) وصله و پاره که بر چیزی دوزند. (یادداشت مؤلف ). || نوعی از پای افزار چرمی . (آنندراج ) (برهان ) :
به شاهراه نیاز اندرون سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت
اگر خلاف کنی عقل را و هم بشوی
بدرّد ار به مثل آهنین بود هم لخت .
کسایی .
|| چرم زیر موزه و کفش . (آنندراج ) (از شمس فخری ) (برهان ).
.. منا.. در ۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸:
معمولا در اکثر غزلیات وحشی بافقی فضای حاکم فضای ناامیدی و شکوه و شکایت است اما در این غزل چونانچه شاهدیم از اول غزل همه پر از اخبار خوش و شیرین و شادی اور است.
بازم زبان شکر به جنبش درآمدست
نیشکر امید ز باغم بر آمدست
وحشی از شکر گفتن خویش میگوید و از شادی هایش.
و سپس ادامه می دهد و از دولت و خوشبختی و خوشی خویش می گوید:
آن دولتی که میطلبیدیم در به در
پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست
این روند تا بیت ششم ادامه می یابد و شاعر از اوضاع خوب و بکامش می گوید و در مصراع اول بیت شش این ابراز شادی ها به اوج می رشد و وحشی به خودش چنین می گوید که تو پیش از این هرگز چنان شاد نبوده ای:
وحشی تو هرگز اینهمه شادی نداشتی
تا اینجا تمام غزل همه از جنس خوشی است که ناگهان در مصراع آخر شعر تمام ماجرا تغییر می کند.
وحشی تو هرگز اینهمه شادی نداشتی
گویا دروغهای منت باور آمدست
ومی فهمیم تمام ان اخبار خوش دروغی بیش از خود به خود نبوده اند.
حتما تجربه داشتیم که در وضع پریشان خود به خود امیدی هر چند پوچ دهیم و یا بکوشیم به خویش بقبولانیم که موقعیت های ما آنقدر بد نیست و شاید حتی این حرف را از خودمان پذیرفته باشیم این جا هم شاعر به همین شکل از فرط استیصال به خود دروغ گفته و خودش حرف خودش را پذیرفته لذا میفهمیم نه تنها همهی آن اخبار خوش دروغ بود که حقیقت این است که هچیز ها چنان تلخ اند که وحشی در شعر به خود دروغ بگوید.
و اگر باری دیگر به مصراع یازده نگاه کنیم می بینیم گفته وحشی تو هرگز این همه شادی نداشتی.
این نشان دهنده حد جدیدی از تلخ کامی است که نه تنها انسان را به دروغ گفتن به خود وادار می کند بلکه این دروغ ها_با اینکه از اول فرد خود می داند که دروغند_ به شادی انگیز ترین خبر زندگی تبدیل می شوند.
.. منا.. در ۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷:
تتبع=پیروی کردن، طلب کردن
.. منا.. در ۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۳ دربارهٔ قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵:
جناس بین دیوان و دیوانه در مصراع چهار
.. منا.. در ۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۶۶:
بیت دوم بسیار زیبا است.
واجم=گویم
هادی امراللهی در ۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰:
در مصرع: باغ و گلستان مَلی .....(با فتح م) به معنای توانگر..... صحیح است.
واژه "ملی" در این مصرع با ضمه م معنای دیگری دارد که در خوانش این بیت نادرست است.
ابن فردوس در ۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۳۶ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » چند رباعی » شمارهٔ ۱:
این را در نسخۀ سعید نفیسی نیافتم. در کدام صفحه آمده؟
به در ۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:
دوستان آیا وزن این شعر درست است؟
احمد خرمآبادیزاد در ۶ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۶:
1-مصرع نخست بیت 12 (به استناد نسخه خطی و در راستای سازگاری با مصرع دوم) به شکل زیر درست است:
«چه تواند گفت بینا نزد کور»
2-واژۀ «دندسار» در مصرع دوم بیت 28، بدون معنی است؛ در حالی که «وندسار» به معنای «مرکز» میباشد.
*این حاشیه پس از ویرایش، حذف نخواهد شد تا به عنوان سندی برای پژوهشگران باقی بماند.
امیرحسین صباغی در ۶ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۷:
بیت دوم شاهکاره
امیرحسین صباغی در ۶ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۲:
اگر براتون سوال شد که چرا مملکت ما اینه اینجا جوابشو میتونید پیدا کنید.
دکتر حافظ رهنورد در ۶ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:
غزل خاصی را خواندیم
در دو بیت نخست صحبت از آوای عاشقانهی موسیقی است که هر نغمهاش راه بهجایی دارد؛ یعنی که هر نغمهاش در جایی از وجود عاشق تأثیر میگذارد.
بعداز این در بیت سوم حرف پیر دردیکش بهمیان میآید که هیچ ربطی به دو بیت پیشین ندارد؛ مگر اینکه پیر دردیکش همان مطرب عشق باشد.
و خب آیا نالهی عاشقی که از سر درد است و چشم را پر از اشک خونین میکند و جگرسوز دوایی دارد، خوشآهنگ است و فرحبخش هوایی دارد؟
امین مروتی در ۶ روز قبل، شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۲:
شرح غزل شمارهٔ ۲۱۴۲ (چون بجهد خنده ز من)
مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
محمدامین مروتی
مولانا در این غزل، از شادمانگی و حال خوش خودش در مقابل افسردگی و ملالت دیگران سخن می گوید. حالی که از برکت عشق برایش حاصل شده و برای دیگرانی که در پست نفسانیت پنهان شده اند، حاصل نمی شود.
چون بجهد خنده ز من، خنده نهان دارم از او
روی ترش سازم از او، بانگ و فغان آرم از او
با تُرُشان لاغ کنی، خنده زنی، جنگ شود
خنده نهان کردم من، اشک همیبارم از او
مولوی می گوید گاهی ناگهان می خواهم بخندم، سعی می کنم آن را نهان کنم و خود را غمناک و گریان نشان دهم، تا ترشرویان به دل و به خود نگیرند و در نزاع با من در نیایند.
شهرِ بزرگ است تنم، غم طرفی، من طرفی
یک طرفی آبم از او، یک طرفی نارم از او
دل و تن بزرگی دارم که همچون عالم و دنیا، در آن هم غم یافت می شود و هم شادی. هم آب و هم آتش.
با تُرُشانش تُرُشم، با شِکرانش شکرم
روی من او، پشت من او، پشت طرب خارم از او
با غم و شادیش، غمین و شادمان می شوم. پشت و رویم اوست. نوازشگر پشت من اوست.
صد چو تو و صد چو منش، مست شده در چمنش
رقص کنان، دست زنان، بر سر هر طارم از او
صدها نفر مثل من و تو مست و شیدایش هستند و در ایوانش می رقصند و دست می زنند.
طوطی قند و شکرم، غیر شکر می نخورم
هر چه به عالم تُرُشی، دورم و بیزارم از او
مولانا خود را به طوطی تشبیه می کند که شیرینی دوست دارد و نه ترشی. منظور احوال خوش و ناخوش است.
گر ترشی داد تو را، شهد و شکر داد مرا
سکسک و لنگی، تو از او، من خوش و رهوارم از او
باز می گوید اگر دل خوش به من داده خدا داده و اگر به تو اخم و تخم داده باز خدا داده. قسمت هر یک از ما جداست.
هر کی در این ره نرود، دره و دولهست رهش
من که در این شاهرهم، بر ره هموارم از او
کسی که دل به معشوق ندهد، راهش پر پیچ و خم و دشوار است ولی من بر شاهراه عشق می روم که هموار و آسان و خوش است. عاشق با شور و شوق مسیر را طی می کند لذا به نظرش سخت نمی آید.
مسجد اقصاست دلم، جنّت مأواست دلم
حور شده، نور شده، جمله ی آثارم از او
دلم مثل مسجدالاقصی مقدس و مثل بهشت خوش است. به همین جهت نوشته هایم مثل حور زیبا و مثل نور روشنگرند.
هر کی حقش خنده دهد، از دهنش خنده جهد
تو اگر انکاری از او، من همه اقرارم از او
اقرار می کنم خداست که به من خنده داده و تو که در وادی عشق سلوکی نکرده ای، منکر این لطف خدادادی.
قسمت گل خنده بود، گریه ندارد چه کند؟
سوسن و گل میشکفد در دلِ هشیارم، از او
گل قسمتش گشودن و خندیدن است نه گریه. در دل من هم از برکت او گل می شکفد.
صبر همیگفت که من، مژده ده وصلم از او
شکر همیگفت که من، صاحب انبارم از او
بر فراقش صبر می کنم تا مژدۀ وصالش بیابم. بر نعمتش شاکرم و انبارم پر از نعمتهای اوست.
عقل همیگفت که من، زاهد و بیمارم از او
عشق همیگفت که من، ساحر و طرارم از او
عقل زهد می ورزد و سر حال نیست. عشق جادو می کند و دل می دزدد.
روح همیگفت که من، گنج گهر دارم از او
گنج همیگفت که من، در بن دیوارم از او
ثروت روح از اوست و اوست که گنج را در زیر خرابه ها حفظ می کند.
جهل همیگفت که من، بیخبرم بیخود از او
علم همیگفت که من، مهتر بازارم از او
جهل و بی خبری هم از حکمت اوست و سروری علم در بازار نیز از اوست. خلاصه جهل و علم هم از اویند.
زهد همیگفت که من، واقف اسرارم از او
فقر همیگفت که من، بیدل و دستارم از او
باخبری از اسرار حاصل زهد است و بی دل و دستاری هم به معنی فقر، از اوست. زهد سالک را واقف اسرار می کند و فقر دل و دستارش را می برد. دستار نشانه تشخص و آبروست.
از سوی تبریز اگر، شمس حَقَم باز رسد
شرح شود، کشف شود، جملهٔ گفتارم از او
سخنان مرا تنها شمس در می یابد و می تواند شرح و تفسیر کند. اگر بیاید سخنانم مشروح تر هم می شود.
17 خرداد 1404
برمک در ۶ روز قبل، شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان:
چو شاهنشه زمانی بود دژمان
به خشم اندر خرد را برد فرمان
نکردش هیچ پادافراه کردار
زبان بگشاد بر وارونه گفتار
بدو گفت ای ز سگ بوده نژادت
به بابل دیو بوده اوستادت
بریده باد بند از جان شهرو
که باد آشفته خان و مان ویرو
که جز بد کیش از آن مادر نزاید
بجز جادو از آن گوهر نیاید
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار
بچه بودهست شهرو را سی و اند
نزادهست او ز یک شوهر دو فرزند
چو آذرباد و فرخزاد و ویرو
چو بهرام یل و ساسان و گیلو
چو ایزدیار و گردان شاه و رویین
چو آب ناز و همچون ویس و شیرین
یکایک را ز ناشایست زاده
بلایه دایگانی شیر داده
برمک در ۶ روز قبل، شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان:
این بیتها را بنگریم
چو از کین خواستی او را بکشتی
خرد با مهر بر کین چیره گشتی
چو تندی هوش را اندام دادی
خرد تندیش را آرام دادی
چو نیکو بود روی خواست یزدان
به زشتی شاه ازو چون بستدی جان
خبر دارد ز یزدان تیر و خنجر
نبرد هر کرا او هست یاور
نگردد هیچ بد خواهی بر او چیر
جهد از پای پیل و از دم شیر
چو گنجی بود در بندی نهاده
به هر کس بسته بر رامین گشاده
چو شاهنشه زمانی بود دژمان
به خشم اندر خرد را برد فرمان
نکردش هیچ پادافراه کردار
زبان بگشاد بر وارونه گفتار
بدو گفت ای ز سگ بوده نژادت
به بابل دیو بوده اوستادت
بریده باد بند از جان شهرو
که باد آشفته خان و مان ویرو
« روی خواست یزدان »/«گنجی بود در بندی نهاده»/ «زمانی بود دژمان »
« پادافراه کردار » / « وارونه گفتار » / «بریده باد بند از جان شهرو »
«خواست یزدان» روی خداخواه روی ویس را میگوید . بند =عقد/پیمان/حفظ /جایی حفظ شده و بسته.
دشمن و دژمن یکیست و مگر دشمان دژمانی ناپایدار است
پادافراه کرداری - وارونه گفتار=دشنام
سیدمحمد جهانشاهی در ۶ روز قبل، شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶:
ز سر مستی ، همه نه نیست ، نه هست
برمک در ۶ روز قبل، شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان:
مرو را گفت شاها مرو آباد
اگر نیکست ور بد مر ترا باد
مرو را گفت شاها مرو آباد(آبادان باد - مرا با مرو کاری نیست )
اگر نیکست و ور بد مر ترا باد
برمک در ۶ روز قبل، شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان:
نگویی تا کدامین خوشتر ای ماه
به چشم نرگسینت مرو یا ماه
به چشم من زمین مرو خوشتر
که گویی آسمانستی پر اختر
زمین مرو پنداری بهشتست
خدایش ز افرین خود سرشتهست
چنان کز ماه خوشتر مروشهجان
ز ویرو نیز من بیشم به هر سان
مرا چون ماه بسیارست کشور
چو ویرو نیز بسیارست چاکر
نگر تا ویس چون آزرم برداشت
کجا در مهر چون شیران جگر داشت
مرو را گفت شاها مرو آباد
اگر نیکست ور بد مر ترا باد
من اینجا دل نهادستم به ناکام
که هستم گوروار افتاده در دام
اگر دیدار رامین را نبودی
تو نام ویس از آن گیهان شنودی
چو بینم روی رامین گاه و بی گاه
مرا چه مرو باشد جای و چه ماه
گلستانم بود بی او بیابان
بیابانم بود با او گلستان
.. منا.. در ۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۱ - مقدمه و حکایت اول از احمد بن عبدالله خجستانی: