گنجور

حاشیه‌ها

علی بدر در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۱۰۰:

علیرغم اینکه در اکثر نسخ قافیه ی مصراع دوم کلمه ی " وفایی" ذکر شده !! اما برای شعردوستان غیر حرفه ای چون من نیز تلفظ کلمه ی وفاقی بجای وفایی آسانتر می نماید.

محمد خاکی نیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲:

سال پیش در همین بخش نوشتم که حکیم توس در مورد اشکانیان 22 و 3 بیت شعر نوشته که حاصل ان اینست : از ایشان بجز نام نشنیده ام ---- نه در نامه ی خسروان دیده ام . با وجودیکه اشکانیان باندازه ساسانیان یعنی یک چیزی حدود پانصد سال در ایران حکومت کرده اند و خیلی هم با اقتدار در زمان خودش مملکت را بخوبی اداره کرده اند . خواهید پرسید پس اینها چه شده اند / جواب اینست که چون اینها عشایری بوده اند و اثر مکتوبی هم از خود باقی نگذاشته بودند ساسانیان سعی کردند اینها را از صفحه تاریخ محو کنند اما چون مردم دلاوری و قهرمانیهای آنان را میدانستند بیشتر داستانهای آنها را سینه بسینه نقل کرده و ا ز سلف به خلف سپردند و در واقع اینها از محدوده تاریخ به قلمرو حماسه پیوستند و لذا داستانهای حماسی شاهنامه شرح قصه ها و افسانه های پادشاهان و پهلوانان اشکانیان است . این حاشیه از گفتارهای روانشاد دکتر محمد جعفر محجوب استاد و پژوهشگر شاهنامه و ادب فارسی است . امید است مورد توجه قرار گیرد .

محمد خاکی نیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲:

سال پیش در همین بخش نوشتم که حکیم توس در مورد اشکانیان 22 و 3 بیت شعر نوشته که حاصل ان اینست : از ایشان بجز نام نشنیده ام ---- نه در نامه ی خسروان دیده ام . با وجودیکه اشکانیان باندازه ساسانیان یعنی یک چیزی حدود پانصد سال در ایران حکومت کرده اند و خیلی هم با اقتدار در زمان خودش مملکت را بخوبی اداره کرده اند . خواهید پرسید پس اینها چه شده اند / جواب اینست که چون اینها عشایری بوده اند و اثر مکتوبی هم از خود باقی نگذاشته بودند ساسانیان سعی کردند اینها را از صفحه تاریخ محو کنند اما چون مردم دلاوری و قهرمانیهای آنان را میدانستند بیشتر داستانهای آنها را سینه بسینه نقل کرده و از خلف به سلف سپردند و در واقع اینها از محدوده تاریخ به قلمرو حماسه پیوستند و لذا داستانهای حماسی شاهنامه شرح قصه ها و افسانه های پادشاهان و پهلوانان اشکانیان است . این حاشیه از گفتارهای روانشاد دکتر محمد جعفر محجوب استاد و پژوهشگر شاهنامه و ادب فارسی است . امید است مورد توجه قرار گیرد .

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۹ - جواب:

چو کفر و دین بود قائم به هستی
شود توحید عین بت‌پرستی
وحدت کرمانشاهی می گوید :
رسد به مرتبه ای خواجه پایه توحید
که عین شرک بود لا اله الا الله
یعنی اگر بگویی لا اله الا الله یعنی تو هنوز هستی که چنین ادعایی می کنی !
و تا تو در میانه هستی هنوز به مقام توحید نرسیدی !!

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۹ - جواب:

بت اینجا مظهر عشق است و وحدت
بود زنار بستن عقد خدمت
کمربندی که مسیحیان هنگام خدمت می بستند یعنی زنار شاید بدین دلیل بوده که به تجربه دریافتند هنگام فشار کار مهره های کمر نیاز به حمایت دارند . بدین معنا که تقویت عضلات دور کمر یا یک ساپورتر خارجی مثل زنار حرکات زیادی مهره ها را محدود کرده اسیب بافت های نرم را به حداقل می رساند .

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱۵ - جواب:

یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی را نوشتن
یعنی چه ؟

کمال در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۲۴:

باعرض سلام به دوستان رباعیهای طاهراژاین روباعی چیزی که دستگیرم شددرکل جمع ان است که حاصل آن(6919)میباشد.فعلا.

کمال در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

باعرض سلام به دوشتان اهل سخن وشعرفارسی،درموردغزل فوق بایدبگویم که خواننده معروف شهرام ناظری بصورت نوارکاست لراءه داده است که بنده چندسال پیش آنر اسمع نمودم ،شایدل اکنون سی دی آن ببازارعرضه شده باشد، اثرزییااست برای تجریه ان راخریداری کنید....

سیاوش بابکان در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

به کار بردن زمان گذشته را برای حال یا آینده، روانشاد بهار مستقبل محقق الوقوع به صیغه‌ی ماضی خوانده است واز جمله شواهد به مطلع همین غزل اشاره فرموده است.

عشق تورج در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷:

این اشعار زیبا رو وقتی همسرم می خونه لذت می برم

حمید در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

عزل و نصب تبکجی منظور شاه نعمت اله این بوده که در روسیه ولادیمیر دو بار و مدودف هم دو بار رییس و معاون میشوند.

آلن م در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

در بارههٔ نکتهٔ 3وم آقای عزیز جلال، من این توضیح را در ویکیپیدیی دیدم:
پیوند به وبگاه بیرونی

سیاوش بابکان در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب:

همان به کاین نصیحت یاد گیریم
که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم!
مردن پیش از مرگ ؟
آری ،
جریده رفتن ، چه گذرگاه عافیت بس تنگ است

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

سلام ایران گرامی
دو جور بی ادبی داریم .
یک بی ادبی پیش از مستی دو بی ادبی پس از مستی !
مثلا فرض کنید شما با اینشتین اشنایی ندارید .
یکباره او را که دیدید بزنید پشتش بگویید سلام رفیق چطوری ؟
این بی ادبی پیش از مستیست .
ولی اگر با او همدم و همفکر باشید داستان بکلی عوض می شود و دیگر بی ادبی به حساب نمی اید .
شیخ شبستر در این باره می گوید :
ولی تا با خودی زنهار زنهار
عبارات شریعت را نگه‌دار
یعنی وقتی بی خود شدی در ان مقام می توانی ناگفتنی ها را بگویی .
تو را گر نیست احوال مواجید
مشو کافر ز نادانی به تقلید

کسرا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰:

عشق میسوزونه آدمو... غرور رو از ریشه در میاره...
تا اونجایی که عاشق به معشوقش میگه.. . بود هر آستانی را سگی ای من سگ کویت...
خداحافظ دنیا...

آقا مل در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۳۵:

در بیت دوم با توجه به نوع شرطی جمله و وجود دو حرف «ش» در مصراع اول، نگشتی به جای نگردی مناسب تر به نظر می رسد.

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را:

فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری
گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
رومی رخان ماه وش زاییده از خاک حبش
چون تو مسلمانان خوش بیرون شده از کافری
گلزار بین گلزار بین در آب نقش یار بین
و آن نرگس خمار بین و آن غنچه‌های احمری
گلبرگ‌ها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر
آویزها و حلقه‌ها بی‌دستگاه زرگری
در جان بلبل گل نگر وز گل به عقل کل نگر
وز رنگ در بی‌رنگ پر تا بوک آن جا ره بری
گل عقل غارت می‌کند نسرین اشارت می‌کند
کاینک پس پرده است آن کو می‌کند صورتگری
ای صلح داده جنگ را وی آب داده سنگ را
چون این گل بدرنگ را در رنگ‌ها می‌آوری
گر شاخه‌ها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱:

لینک اجرای اعظم علی از این غزل در یوتیوب به شرح زیر تقدیم شده است:
پیوند به وبگاه بیرونی

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را:

کسی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید
منظور این نیست که تنها ان پزشک الهی نماینده خداست . بلکه ان کنیزک و ان طبیبان دربار هر کدام وجهی از وجوه بی نهایت خدا را نشان میدهند . برخی ادمیان یک وجهی برخی دو وجهی و پاره ای از افراد چند وجهی هستند . جناب باریتعالی هم که بی وجه است در حقیقت بی نهایت وجه دارد !
به مثلث یک ضلع اضافه کنید می شود مربع و بعد پنج ضلعی و هزار ضلعی و ...
اگر بی نهایت ضلع پیدا کند می شود بی ضلع !
می شود دایره !
هرم هم همینطور است . با اضافه کردن وجه می شود پنج وجهی و شش وجهی و اگر بی نهایت وجه پیدا کند می شود بی وجه !
می شود کره !
عدم ایینه هستی است مطلق
کزو پیداست عکس صورت حق
بی ضلع و بی وجه شو تا بی نهایت شوی !

ارسلان زیازی در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

نگاه دگری‌ به سروده"یار مرا..."ی مولانا
در بدو امر به گمان من باید کمتر به دنبال معنی بود تا خود را گم کردن، و گم شدن در زیبائی و موسیقی ی این اثر. گم شدن در حالات و عوالمی که سراینده به هنگام سرودن در آن بسر میبرده، کوشش در وصل کردن خود به آن حالات و عوالمی که احتمالا خالق این اثر در هنگام سرودن بوده است. در اوج یک نوع سکر، مست از سکر هستی‌، سر شار از وجدِ بودن. البته تنها میشود حدس زد که از سراینده در چه حالتی‌، در چه وجد و شوری، چنین عباراتی موزون و آهنگین صادر شده باشد. اگر خواننده نتواند به هنگام خواندن این شعر خود را دست کم تا حدی به وجد بیاورد، به طوری‌که همانند یک قطعه موسیقی‌ موزون آنرا در وجود خود، در اعضای بدن خود، حس کند، وشاید به رقص بیاید، نخواهد توانست به ژرفنای این اثر شگفت پی‌ ببرد
+++
وآنگاه است که میبایستیبه پرداخت معانی دست زد. در این مرحلهٔ باید به خاطر داشت که با متنی روبرو هستیم که قرین هشتصد سال پیش نگاشته شدهاست. امکانا استفاده کلمات آنی‌ نیست که در زمان ما درک میشود. در اینجاست که باید به منابعی از قبیل دهخدا مراجعه کرد و کوشش نمود که در لابلای معانی ی فهرست شده به منظور سراینده پی‌ برد. دهخدا برای غار بیش از ده صفحه واژه دارد
:از آن میان بر می‌خوریم به این معنی
یار غار به کسی گویند که رفیق گرمابه و گلستان باشد، غم دوست، او را متالم و شادیش او را مسرور و مبتهج کند."ا"
:و در جایی‌ دیگر میبینیم که ارجاع به حضرت محمد است
بعضی ها عقیده داشتند که باید محمد را به زندان انداخت و بدین وسیله از فعالیتش در راه ترویج دین جدید جلوگیری کرد. برخی می گفتند باید او را نفی بلد و یا به اصطلاح امروزه تبعید کرد ولی اکثریت مخالفان به قتل و کشتن وی رای دادند منتها چون قتل او از طرف افراد یک قبیله خالی از اشکال نبود سرانجام قرار بر این گذاشته شد که هر قبیله یک یا چند جوان نیرومند و شمشیرزن از میان خود انتخاب کنند و این جوانان با شمشیر آخته یکباره بر محمد هجوم برده هر کدام ضربتی بر او بزنند و خونش را بریزند تا بدین طریق خون او در میان قبایل مختلف لوث شود و بنی عبد مناف نتوانند در مقام معارضه و انتقام برآیند. محمد به علی بن ابی طالب دستور داد که در آن شب از فاطمه زهرا مراقبت کند و برد یمانی او را پوشیده در رختخوابش بخوابد و خود با ابوبکر در نیمه های شب مخفیانه از در کوچکی که پشت خانه ابوبکر بود بیرون رفتند و با دو شتر جماز که قبلا آماده شده بود راه جنوب را در پیش گرفتند و در غار ثور پنهان شدند. یکی از مردان قریش همین که به در غار رسید دید که تارهای عنکبوتی مدخل غار را مسدود کرده و دو کبوتر نیز در دهانه غار نشسته اند که با دیدن وی پرواز کردند. چون این بدید عطف عنان کرد و به جوانان دیگر گفت : «راجع به این غار مطمئن باشید که سالهاست احدی به درونش پای نگذاشته است زیرا در ورودی غار را عنکبوتان قبل از تولد محمد تنیده اند ! عقل سلیم حکم نمی کند کسی وارد غار شده باشد بدون آنکه تارهای عنکبوت را پاره کند.» این بود ماجرای غار ثور که ابوبکر از آن تاریخ به بعد به یارغار موسوم گردید و مجازا در رابطه با دوستان یکدل و وفادار مورد استشهاد و تمثیل قرار می گیرد
این را تنها به عنوان نمونه آوردم چون پرداختن به همه ی واژه‌ها در حوصله ی این مجمل نیست.ا
و اما روی سخن مولانا با کیست؟ به گمان من روی سخن جلال الدین با کس و یا پدیده ایست که به نحوی بر او تسلط دارد و یا قادر به بر آورده کردن خواسته‌ها و آمال اوست. به او صفاتی بس متعال نسبت میدهد. و مستقیما با او رو برو میشود. گویی اینکه با او هم سخن است. به معادله یی اشاره می‌کند که روشن کند هر یک در چه وضعی به سر می‌‌برد. تو آنی‌ و من این. ببین تفاوت از کجا تا به کجاست. "یار تو یی، غار تو یی"، "نوح تو یی، روح تو یی، فاتح و مفتوح تو یی"... واز سوی دیگر ببین در این معادله نسیب من چیست؟ "عشق جگر خوار"، "خسته به منقار"(هسته و نه خودِ میوه)، "بر درِ اسرار" (و نه محرم اسرار)... و آنگاه است که با تعرض از او میخواهد: "بیش میازار مرا"، و چون "آب تو یی"، "کوزه تو یی" پس آنقدر نپیچان مرا و آزارم نده: "آب ده‌‌‌ این بار مرا". لحن خطاب اعتراض است و تمرد و نه تسلیم و خضوع و خشوع. این جور به نظر میرسد که از بازی‌های این قادر متعال خسته شده باشد. به او مستقیما می‌گوید که میداند که او "حجره خورشید" است و "روضه امید" و از او نمی‌‌خواهد بلکه با لحنی آمرانه بر او می‌‌تابد که: "راه ده‌‌‌‌ای یار مرا"، شکوه می‌کند که چرا او‌را در بیرونِ در نگاه میدارد (و نه در اندرون با همدمان و محرمان اسرار). وی را به مکر و مکاری متّهم می‌کند: "دانه تو یی، دام تو یی" و این که او هم "باده" در دستش است و هم "جام"؛ هم "پخته" است و هم "خام" (می تواند وی را از خامی به در آورد) و بنا بر این با تعرض از او می‌‌خواهد "خام نمگزار مرا". در بیت آخر میخواهد تکلیف خود را با این موجود پر از تضاد تعیین کند: این تن‌ اگر کم تندی راه دلم کم زندی" این تو ایکه با وجود اینهمه قدرت از دادن امساک می‌‌کنی‌، درِ رحمت خود را بر روی من می‌‌بندی و به جای مغز پوست را نسیبِ من می‌‌گردانی،اگر کمی‌ به راه دلِ من می‌‌رسیدی و مرا در این تاریکی ی حرمان رها نمی‌‌کردی، آنگاه: "راه شدی تا نبشدی اینهمه گفتار مرا" (به راه می‌‌آمدم و این طور جسورانه در برابرِ تو ایستادگی نمی‌‌کردم) ... این تو هستی‌ که مرا به چنین گستاخی واداشته یی، اگر با وجود آنهمه تعالی و قادر بودن به این همه خساست و امساک دست نمی زدی و مرا بیرونِ در تشنه نگاه نمی‌‌داشتی، من براه می‌‌آمدم ولی‌ در این وضع و حال چه انتظاری از من داری به جز گستاخی؟
+++
به گمان من در ادبیات کلاسیک اینگونه بیان کم نظیر است. دانته (که هم عصر مولانا بود) در اثر بزرگش "کمدی الهی" و سه قرن بعد از او میلتون در "بهشتِ گمشده" و یا قرن‌ها بعد گوته در "فاست" در مقایسه با مولانا بسیار محتاطانه قدم بر میدارند. شاید بتوان مولانا را با دفتر "جوب"، همان ایوب تورات، قیاس ‌کرد. در طول قرن‌های متمادی فیلسوفان و کسانی که دستی‌ در ایجاد هنر داشته اند اشارات کثیری به لحن اعتراض آمیز ایوب در مقابل خدا میکنند. در ادبیات ما "الست بربکم" را شاید بتوان مثال زد. "روز الست" است که اشارات متعدد دارد. تنها جائیست که الله (جابر قادر که تسلیم محض از بنده خود طلب میکند) به او این اختیار را میدهد که بگوید "آیا من ربّ تو نیستم؟ اگر بشر این جرات را می‌داشت که بگوید "نه!"، آنگه چه بسا که از قید تسلیم آزاد میشد. و چه افسوس‌های پنهان نیست که در اشعار حافظ و دیگران بدان اشاره نشده باشد. که البته دعوتی ‌ست به تمرد از این قادر متعال خسیس که با وجود آنهمه قدرت وبیان آنهمه رحمت و شفقت ما ی ضعیف و حقیر را به آتش ابد‌ی تهدید می‌کند. پس کو آن ادعای "الرحمان و الرحیم"؟
+++
مولانا مراحل مختلفی را در زندگی‌ خود پیمود. از مفتی و آخوند به عارف و صوفی و بالاخره به هنرمند رسید. سروده ی "یار مرا..."می‌‌بایستی در مرحله هنری او خلق شده باشد. او تسلیم و فنا و وحدت وجود را پشت سر گذاشته و به مرحلهٔ هنر رسیده است. و این آن مولانا ایست که مطلوب من است. ارسلان زیازی

۱
۴۳۴۱
۴۳۴۲
۴۳۴۳
۴۳۴۴
۴۳۴۵
۵۴۹۴