گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولی‌ّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی:

با سلام
وازه ادب در این مثنوی یعنی چه ؟
ایا به معنای نزاکت است ؟
گمان نمی کنم . پندار من اینست که در مقابل بدگمانی و حرص اوری در مقابل خواجه مهتر به کار رفته است .
یعنی اعتماد بر الطاف کارساز نکردن .
و تلاش برای دستیابی و ذخیره منابع بیش از نیاز که دوباره از همان بی اعتمادی نشات میگیرد .

سبا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:

در بیت چهار ، مصرع اول : از طبیب در مورد حال و احوال دوست پرسیده میشه که به نظرم بهتره مصرع دومشو این طور بگیم که " طبیب گفت : عذاب از او ) دوست ) دور است و سلامتی به او ( دوست) نزدیک است .... چون از طبیب در مورد دوست سوال شده

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب:

ز محنت رست هر کو چشم دربست
بدین تدبیر طوطی از قفس رست
دوستان نظامی که قبل از مولانا می زیسته چطور به داستان طوطی و بازرگان اشاره می کند ؟!
ایا این داستان پیشینه قدیمی تری دارد ؟؟

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی:

من چه غم دارم که ویرانی بود
زیر ویران گنج سلطانی بود
مولانا به فراست دریافته بزرگترین غم بشر غم و اضطراب و ترس از نابودی است و نوید می دهد که همان گونه که بیشتر گنج ها در ویرانه ها مدفون هستند در ویرانی مرگ هم گننجی نهفته است .
این قاعده در تجربیات زندگی روزمره هم به چشم می خورد .
مثلا شما با فرد بدقلقی شریک یا همکار هستید .
اگر چه این صفت او شما را ازار می دهد در عین حال باعث شکوفایی استعداد ها و خلاقیت شما می شود زیرا شما را دائم با چالش های جدید روبرو می کند و شما ناچارید دائما برای مسائل راه حلی بیابید .
یا وقتی بیمار می شویم اگر به گفته نیچه نمیریم نیرومندتر می شویم مثلا نسبت به فلان بیماری واکسینه می شویم .
اصلا اگر خوب بنگریم این طور به نظر می رسد که در پدیده های دردناک برکات بیشتری نهفته است .
در نظر بگیرید فرد مستبدی که افراد متملق احاطه اش کرده اند و دائما او را تایید می کنند .
این انسان چگونه رشد کند . دیروز و امروز و فردایش برابر است . اصلا امکان یادگیری از او سلب می شود .
ترس ما از شکستن خود بی پایه است .
مقام خوف ان رادان که هستی تودراوایمن
مقام امن ان رادان که هستی تودراولرزان

دانشجوآنلاین در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳ - در سبب ورود این حدیث مصطفی صلوات الله علیه که الکافر یأکل فی سبعة امعاء و المؤمن یأکل فی معا واحد:

خلاصه داستان:
چند نفر از کافران از راه دور به مسجد آمدند و پیغمبر به اصحاب گفت که هر کسی یکی از ایشان را به خود به خانه ببرد و از وی پذیرایی کند. هر یک از اصحاب فردی را انتخاب کرد و در نهایت یکی از کافران که بسیار تنومند بود و از ظاهرش معلوم بود که پرخوراک است ماند و پیغمبر او را با خود به خانه برد. چون وقت شام رسید آن مرد هر چه آوردند خورد به طوری‌که دیگر برای اهل خانه چیزی نماند که بخورند و به اجبار شب را گرسنه ماندند. مهمان پرخور بعد از شام به اتاقی رفت که بخوابد و یکی از اهل خانه که از دست وی دل پُری داشت در آن اتاق را بیرون قفل کرد. مرد پُرخور نیمه‌های شب احتیاج به قضای حاجب پیدا کرد و چون در قفل بود ناچار به بستر رفت تا دوباره بخوابد. در خواب دید که در خرابه‌ای است و با خیال راحت خود را تخلیه کرد. وقتی بیدار شد از خجالت نمی‌دانست چکار کند تا این‌که پیامبر بدون این‌که خود را نشان بدهد در را باز کرد و مهمان پُرخور فرار را بر قرار ترجیح داد و رفت. بعد از زمانی کسی از افراد خانه رختخواب کثیف را به پیغمبر نشان داد که ببین مهمان پرخوراکت چکار کرده است. پیغمبر گفت آفتابه‌ای بیاور تا خود آن‌ را بشویم و مشغول شستن شد. از قضا مهمان پُرخور که داشت از خانه دور می‌شد به یاد آورد که بُت کوچکش را در خانه‌ی پیغمبر جا گذاشته و علیرغم این‌که خجالت می‌کشید برگشت تا آن را بردارد. وقتی برگشت پیغمبر را دید که مشغول شستن رختخواب وی است و با دیدن این وضع پریشان شد و به پای پیغمبر افتاد و اسلام آورد. شب بعد وقتی برای او طعام آوردند اندکی شیر خورد و دست از طعام کشید.

دانشجوآنلاین در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴ - در حجره گشادن مصطفی علیه‌السلام بر مهمان و خود را پنهان کردن تا او خیال گشاینده را نبیند و خجل شود و گستاخ بیرون رود:

چند نفر از کافران از راه دور به مسجد آمدند و پیغمبر به اصحاب گفت که هر کسی یکی از ایشان را به خود به خانه ببرد و از وی پذیرایی کند. هر یک از اصحاب فردی را انتخاب کرد و در نهایت یکی از کافران که بسیار تنومند بود و از ظاهرش معلوم بود که پرخوراک است ماند و پیغمبر او را با خود به خانه برد. چون وقت شام رسید آن مرد هر چه آوردند خورد به طوری‌که دیگر برای اهل خانه چیزی نماند که بخورند و به اجبار شب را گرسنه ماندند. مهمان پرخور بعد از شام به اتاقی رفت که بخوابد و یکی از اهل خانه که از دست وی دل پُری داشت در آن اتاق را بیرون قفل کرد. مرد پُرخور نیمه‌های شب احتیاج به قضای حاجب پیدا کرد و چون در قفل بود ناچار به بستر رفت تا دوباره بخوابد. در خواب دید که در خرابه‌ای است و با خیال راحت خود را تخلیه کرد. وقتی بیدار شد از خجالت نمی‌دانست چکار کند تا این‌که پیامبر بدون این‌که خود را نشان بدهد در را باز کرد و مهمان پُرخور فرار را بر قرار ترجیح داد و رفت. بعد از زمانی کسی از افراد خانه رختخواب کثیف را به پیغمبر نشان داد که ببین مهمان پرخوراکت چکار کرده است. پیغمبر گفت آفتابه‌ای بیاور تا خود آن‌ را بشویم و مشغول شستن شد. از قضا مهمان پُرخور که داشت از خانه دور می‌شد به یاد آورد که بُت کوچکش را در خانه‌ی پیغمبر جا گذاشته و علیرغم این‌که خجالت می‌کشید برگشت تا آن را بردارد. وقتی برگشت پیغمبر را دید که مشغول شستن رختخواب وی است و با دیدن این وضع پریشان شد و به پای پیغمبر افتاد و اسلام آورد. شب بعد وقتی برای او طعام آوردند اندکی شیر خورد و دست از طعام کشید.

عشق تورج در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:

این شعری ست که من با بیانی شیوا به تکرار از همسرم تورج شنیدم و ازش لذت بردم

Faroogh در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:

سلام به همه دوستان
این شعر یکی از پر محتوا ترین شعرهای فارسی هستش و من هم مثل بقیه دوستان هر چند بار که میخونمش بازم دوست دارم یه بار دیگه بخونمش
یاد دوران دبیرستان بخیر
94/01/17

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۴۴ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۷ - اشارت به خرابات:

نشانی داده‌اندت از خرابات
که «التوحید اسقاط الاضافات»
دوستی به بیمارستانی در محدوده طرح ترافیک رفته و تست انجام داده بود . کارمند مسئول ارائه پاسخ تست گفته بود جواب فردا حاضر است . بیمار خود را معرفی کرده که فلان پزشک سهامدار بیمارستان فامیل اوست .
کارمند مربوطه پس از عذر خواهی فراوان پاسخ را بلافاصله تحویل بیمار می دهد !!!
دوستم این ماجرا را با ناخرسندی برایم تعریف کرد که می بینی چقدر مردم را اذیت می کنند ؟!
در حالی که جواب حاضر است انها را بی جهت سر می دوانند !
ادامه دارد ...

علی ا. گرجی در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۵:

به نظر من «دولت خداوند باد » اشتباه است.
به نظر من احتمالا «دولت خداوندداد» یعنی خداوند
دولتی که خداوند داده است

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۵ - جواب:

چو تو بیرون شدی او اندر اید
به تو بی تو جمال خود نماید
مردم خیال می کنند موحد هستند و ادعا می کنند :
نه ! ما به دو خدا اعتقاد نداریم !
دو خدا چیز غریبی نیست .
یکی خدا یکی هم خودمان !
بسیاری از ما خودمان هم خدایی هستیم برای خودمان .
اینکه کسی حق ندارد به ما انتقاد کند , اینکه تحمل صدای مخالف را نداریم , اینکه به فرزندانمان اجازه نمی دهیم دنیا را از دریچه نگاه خود ببینند و ...
وا... اگر خود خدا هم چنین استبدادی را اراده کرده باشد !
اینجا شیخ محمود رمز دیدار ان زیبارو را فاش می کند :
می گوید تو در میانه نباش , او خودش می اید !
او که امد با خود همه زیبایی ها و عشق و سعه صدر و بخشندگی و محبوبیت و ... را می اورد .

علی ا. گرجی در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۵:

دام ملکه ----> یک کلمه است .
پیشنهاد میگردد مشخص نوشته شود و اعراب گذاری شود:
«دامَ مُلکُه » = بادَوام باد ملکش

نیکی تبار در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۰:

سلام و تبریک سال نو.
دوستان بنظر می رسد مصرع آخر دچار سکته شده شاید بجای پنبه، پنبه دان باشد. لطفاً راهنمایی کنید.

مرتضی کمالی در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷:

به نظر میرسه که باید " شمع عالم بود عقل چاره گر" زیرا این عقل که چاره سازه نه لطف.

سیاوش بابکان در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

جایی دیگر می فرماید:
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاگران بستانیم،
و البته راست نمی گوید، دروغ مصلحتی است.

سهیل قاسمی در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:

دارم فکر می کنم که «عزم» رقص چه شکلی می تواند باشد! تصور می کنم که عده ای در مجلسی نشسته اند و نگار ِ شاعر تصمیم می گیرد که برقصد. منتها «عزم» حکایت از تصمیمی بسیار جدی و بسیار جدی بودن در تصمیم است. از طرفی عزم، به عزیمت هم مربوط است. با توجه به این که نگار گره در ابرو داشته و به عبارتی اخم کرده بوده، این عزم ِ رقص به نظرم می آورد که میدان ِ رقص میدانی بسیار فراخ و بعید بوده! که نگار، عزم ِ رقص می کند و به یکباره بر می خیزد و «پتکو پتکو» به میدان ِ رقص می آید! و اخم اش را می گشاید و بر دل های یاران گره می افکند!

روفیا در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶:

سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
در خیابانهای بارسلون متوجه شدم واژه خیابان در لاتین via می باشد و در کمال شگفتی به یاد اوردم ما در انگلیسی از ان در معنای "از طریق" استفاده می کنیم که طریق هم به معنای خیابان است !
مثلا وقتی میگوییم via media یعنی از طریق رسانه .
پس via یعنی through یعنی طریق یعنی خیابان .
بعد با خود فکر کردم ایا ممکن است طریق همان through یا طروق باشد ؟!

ادهم در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۰۶ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

در بیت 5 مصرع اول قید شده است که:
((بالای خود در آینهٔ چشم من ببین))
این مصرع به لحاظ وزن مشکل دارد
به عقیده من می بایست نوشته شود:
((بالای خود در آینهٔ چشمان من ببین))

نگین در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:

لطفا معنی شعر را هم بنویسید

نگین در ‫۱۰ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:

خیلی خوب بود ولی میشود معنی شعر را هم بنویسید

۱
۴۳۴۲
۴۳۴۳
۴۳۴۴
۴۳۴۵
۴۳۴۶
۵۴۹۴