گنجور

 
مولانا

چون جغد بود اصلش کی صورت باز آید

چون سیر خورد مردم کی بوی پیاز آید

چون افتد شیر نر از حمله حیز و غر

وز زخمه کون خر کی بانگ نماز آید

پای تو شده کوچک از تنگی پاپوچک

پا برکش ای کوچک تا پهن و دراز آید

بگشای به امیدی تو دیده جاویدی

تا تابش خورشیدش از عرش فرازآید

چنگا تو سری برکن در حلقه سر اندر کن

تو خویش تهی‌تر کن تا چنگ به ساز آید