رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی
جویای هر چه هستی میدانک عین آنی
خورشید رو نماید وز ذره رقص خواهد
آن به که رقص آری دامن همیکشانی
روزی کنار گیری ای ذره آفتابی
سر بر برش نهاده این نکته را بدانی
پیش آردت شرابی کای ذره درکش این را
خوردی و محو گشتی در آفتاب جانی
شد ذره آفتابی از خوردن شرابی
در دولت تجلی از طعن لن ترانی
ما میوههای خامیم در تاب آفتابت
رقصی کنیم رقصی زیرا تو میپزانی
احسنت ای پزیدن شاباش ای مزیدن
از آفتاب جانی کو را نبود ثانی
مخدوم شمس دینم شاهنشهی ز تبریز
تسلیم توست جانها ای جان و دل تو دانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف آفتاب و ذرات میپردازد و از رقصان بودن آنها سخن میگوید. او به ذرهای اشاره میکند که از اصل خود آگاهی دارد و به جستجوی حقیقت میپردازد. با تابش خورشید، ذره به رقص درمیآید و از شرابی که مینوشد، به حالتهایی دست پیدا میکند که او را به آفتاب نزدیکتر میکند. شاعر همچنین به خود میوهها اشاره میکند که در نور آفتاب رقص میکنند و به زیبایی آن احترام میگذارند. در پایان، شاعر به مقامی بزرگ اشاره میکند و تسلیم و عشق خود را به او ابراز میدارد.
هوش مصنوعی: به خود آواز بده و به حرکت درآ، ای موجود ناقص! چرا که از اصل و ریشه خود آگاه هستی و همان چیزی هستی که در جستجوی آنی.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید درخشش خود را نشان میدهد، ذرهای که در نور آن رقص میکند، به شما نشان میدهد که باید دامن خود را به رقص درمیآوری.
هوش مصنوعی: روزی روزگاری، در کنار نور آفتاب، ذرهای بود که سرش را بر روی آن گذاشته بود. در این لحظه، نکتهای را دریافت و فهمید.
هوش مصنوعی: شما را شرابی میآورد که اگر ذرهای از آن را بچشید، تمام وجودتان را تسخیر میکند و به حالت یکدستی در میآورد، مانند پرتو خورشید که جان انسان را در خود غرق میکند.
هوش مصنوعی: ذرهای از نور آفتاب شدم به خاطر نوشیدن می. در دوران بروز و روشنایی، از طعنهای که میگوید "نمیتوانی مرا ببینی" فرار کردهام.
هوش مصنوعی: ما هنوز نرسیدهایم و مانند میوههای خام هستیم که تحت تابش آفتاب تو رقص کنان میرقصیم، چون تو هستی که ما را میپزی و به کمال میرسانی.
هوش مصنوعی: خوب است، ای کسی که در هنر و زیبایی سرآمدی! تبریکی برای تو که مانند آفتاب، جان و روح را زنده میکنی و مانند تو هنوز کسی پیدا نشده است.
هوش مصنوعی: سرورم شمس دین، پادشاهی از تبریز است و جانها به خاطر تو تسلیم شدهاند. تو خود از این موضوع آگاهی داری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.