گنجور

 
مولانا

رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی

جویای هر چه هستی می‌دانک عین آنی

خورشید رو نماید وز ذره رقص خواهد

آن به که رقص آری دامن همی‌کشانی

روزی کنار گیری ای ذره آفتابی

سر بر برش نهاده این نکته را بدانی

پیش آردت شرابی کای ذره درکش این را

خوردی و محو گشتی در آفتاب جانی

شد ذره آفتابی از خوردن شرابی

در دولت تجلی از طعن لن ترانی

ما میوه‌های خامیم در تاب آفتابت

رقصی کنیم رقصی زیرا تو می‌پزانی

احسنت ای پزیدن شاباش ای مزیدن

از آفتاب جانی کو را نبود ثانی

مخدوم شمس دینم شاهنشهی ز تبریز

تسلیم توست جان‌ها ای جان و دل تو دانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قوامی رازی

گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی

نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی

یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی

معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی

برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت

[...]

انوری

بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی

بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی

وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی

ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی

راندی به گوش اول صد فصل دل‌فریبم

و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی

آن لابه‌های گرمت ز اول بسوخت جانم

[...]

سید حسن غزنوی

ای باد روح پرور زنهار اگر توانی

امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی

در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی

یابی مگر نشانی زان آب زندگانی

ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش

[...]

عطار

ای جان جان جانم تو جان جان جانی

بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی

تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه