گنجور

حاشیه‌ها

محمد در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:

هر جای گنجور که میری پای هر شعر کلی روشنفکر و ادیب و کارشناس نظر دادن و تفسیر کردن و توضیح دادن و تجزیه و تحلیل کردن و جالب اینجاست که کلی هم در اکثر مواقع اختلاف نظر دارن با هم ،همه هم از دم تصورات واهی و توهمات اعجاب انگیز که اگه خود شخص شاعر بیاد نظرات و بخونه شاخ در میاره
وجود همچین اشعاری به راحتی میتونه نشون بده که چقدر شعر خوان و شعردوست و مفسر و کارشناس و اینکاره داریم

۸ در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰:

جناب آذر کمان
امید که انباری بیابید و کارتان با نان و خربزه ،چاپلین و خضر نبی و حکایت دستمال و شیشه به سامان رسیده باشد
من با اینکه عشق را " اشغ " بنویسید 100٪ هم رایم،

Sara در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:

@فرهود
برنامه شماره 611 گنج حضور استاد پرویز شهبازی
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب
وقتی عدم میشیم و فضای آسمان درون ما باز میشود آفتاب درون ما طلوع میکند، و اجل ما یعنی مرگ ذهنی ما مثل مغرب هست، پس ما باید نسبت به منیت ذهنمون بمیریم که آسمان درونمون باز بشه (بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید، در این عشق چو‌مردید همه روح پذیرید)
اگر به آسمان نگاه کنیم یک فضای لایتنهاهی ست و در آن اجرام آسمانی مانند ماه و خورشید و ستارگان هست، درون ما هم همان فضای لایتناهی هست که همه چیز در آن فضا اتفاق می افتد.
در آسمان، آسمان مهم تر هست یا اجرام؟؟ آسمان مهمتره چون همه چیز در آن فضا جای گرفته،
در فضای آسمان درون ما، آسمان مهمتره یا افکار و اتفاقاتی که درگذر است؟

محمد طهماسبی دهنو(هانا قبادی پور) در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱:

این بیت سعدی در همین غزل 421
گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تامل دیدار میکنم
چقدر عارفانه و چقدر زیبا هدف رو حضرت سعدی با لطافت خاص و جهانبینی عمیق بیان میکنه
حالا در نگاه من (عزیزان ) در مصرع اول همون منیت و چیزهایی است که برای ما عزیزه و چراغ غفلتِ ماست که متاسفانه ما به چشم نور نگاهش میکنیم
(عزیزان)از قبیل مقام و محبوب و فرزند و رفیق و یا ساز و پول و قدرت و خودنمایی و ...است
حالا هر انسانی هدفی داره،اما هدف سعدی اینقدر ارزشمنده که حتی اگر عزیزترین هاش خونش رو بریزن باز سعدی اندیشه ی دیدارِ حرکت به سوی مقصود رو در سر داره
کسی که خونش رو بریزن مگه میشه فکر کنه، بله میشه به شرطی که هدفی فراتر از ظاهر دنیا داشته باشد
وگرنه ارزش هر هدف به نوع نیازی است که در ماست،اگر این نیاز با برطرف شدن تمام شد مسلما هدف هم تمام شده است
درحالی که هدف حقیقی هرگز پایانی ندارد و دائما حرکت است و بس
شهدا تبدیل شدن به هدفشون که حرکت به سوی یارِ و یارِ شهدا خدا بود و بس
امام حسین عین اندیشه ی آزادی و آزادگی و ایمان است و کشتی نجات تک تک ماست
یعنی سعدی خودش رو تبدیل کرده به یک ایده و آرمان در مسیر بی نهایت و چنان محو اندیشیدن در دلبره که اگر خونشم بریزن بی خیالِ و فقط به حرکت فکر میکنه
حالا آدم اگر بخواهد برای هدف دل از عزیزانش بِکَنه که عزیزان گفتم چه چیزایی هستن
انگار همون عزیزانش میخوان با شمشیر سرش رو جدا کنند
به قول قدیمی‌ها ، هرکه را طاووس خواهد‌، جور هندوستان کشد 
 واسه رسیدن به مقصود و به دست آوردن هر چیزی باید رنج و سختی کشید و مصائب و مشکلات موجود رو به جان خرید و تحمل کرد
به قول وفائی
نه هر سنگی بدخشان است لعلش میتوان گفتن
بسی خون جگر باید که تا لعل بدخشان شد
سعدی عزیز میفرماید که
آنچنان مشتاق وصال یار (هدف و غایت هستی)هستم که هر چند دردآور است دل از زیبایی و تعلقات کندن و در حالی که هر بار دل از عزیزی میبُرم انگار داره با شمشیر خونم رو میریزه اما باز تو اینقدر عزیزی و اینقدر بالایی و اینقدر مطمئن هستی که محو اندیشیدن دیدارت شدم
ای کاش بی نهایت وار با اندیشه های مثبت و الهی زندگی کنیم
و تک تک لحظات عمرمون رو خداوند متعال طراحی کنه
آفتاب الطاف حق بر همه یکسات میبارد اما ماییم که روزن سیرت هستیم
امیدوارم همه از روزن‌وار زیستن خلاص بشیم و ویران بشیم تا زمین وار مورد هجوم الطاف الهی باشیم
یا حق
دل خود را صیقل بزنیم با صلوات برای شهدای و اموات و عموی عزیز بنده شهید رستم طهماسبی دلفان

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰:

@KashkooleGibi
قسمت دوم
صفحه ی سوم
من الان دلم می خواهد عشق را با غین بنویسم یا با الف ، و بعد ببینم چه تصور جدیدی می توانم از واژه ی عشق پیدا کنم . محمد چرمشیر جمله ی خوبی دارد . او می گوید : آتش را دوباره باید کشف کرد .
صفحه ی چهار
نمی دانم چرا الان هوس کردم که ای کاش یک انباری داشتم که بتوانم به ملاقات گردهایش بروم . گردهای بِکری که انگشت کشیدن  به آن ها وسوسه ام کند .
دلم برای خرت و پرت های  یک انباری که درش چند سال است باز نشده لک زده  . خرت و پرت هایی که وقتی دور بریزی به درد کسی نخورد .
 آشغال ها اگر بو نمی دادند خیلی دوست داشتم با آن ها ور بروم. راستش به رفتگرها که می توانند انواع آشغال ها را ببینند حسودی می کنم  . یک  بار خواستم یک داستان بنویسم و اسمش را بگذارم آشغال لای دندان ولی همین که بویش از ذهنم رد شد ولش کردم .
صفحه ی پنج
نمی دانم که بود که گفته بود با دستمال کثیف که نمی شود شیشه پاک کرد . آخر از کجا معلوم است که دستمال کثیف را عمداً برنداشته اند  شاید هنوز با این ور شیشه حسابشان را تسویه نکرده اند که بخواهند نگاهشان را خرج آن ور شیشه کنند .آخر چرا باید بی خود و بی جهت تماشایشان را قرض دار آن ور شیشه بکنند . نشنیده اید که به یکی از پادشاهان می گویند دشمن پشت دروازه است ولی پادشاه خوشنویس می گوید یک ف نوشته ام که به آفاق می ارزد . خب چه کار کند بینوا هنوز حسابش را با آن ف تسویه نکرده است .
صفحه ی شش
این قدر بدم می آید از این که بگویند فکر نان باش خربزه آب است . آخر بگو شاید آب بدن آن بنده ی خدا که فکر خربزه است از دوسوم پایین آمده است . یکی نیست به آن فضول بگوید تو برو نانت را پیدا کن و بخور که اگر دیر بجنبی ممکن است طرف ، بعد نوش جان کردن آب نگذارد به تو نان برسد یا نگذارد اصلا نان پیدا کنی .الله اکبر نمی گذارند دهنِ منِ فضول هم بسته باشد .
صفحه ی هفت
عباس حبیبی بدر آبادی تو یکی از شعرهایش گفته بود فقط چارلی چاپلین ، پلنگ صورتی و خضر نبی را دوست دارم . من کُشته ی پیدا کردن را بطه ی چارلی چاپلین و پلنگ صورتی با خضر نبی ام . و بعد که رابطه شان را پیدا کردم بروم همزمان تریاکی سر کوچه مان و فلان علامه ی مشهور را نقد کنم . و بعد در ارجاعات نقدم نشانی آن شعر عباس حبیبی بدرآبادی را بدهم و بگویم که تنها نیستم .
 
 ▎ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . آبان 1383
با اندکی دست کاری . دی ماه 97
پیوند به وبگاه بیرونی

n.a.n در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

سلام به تمام دوستان کسی میتونه بیت های 8و9و10 رو معنی کنه ؟ ممنون..

مهران در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۶:

علاقه ی عجیب آقای اردشیر را نمی‌فهمم که چرا در کتابی که صادق هدایت در آن هرگونه تفکر صوفی گرایانه را از خیام تبرئه می‌کند ایشان اصرار می‌ورزند تا اشعار را به خدا و بهشت و دوزخ پیوند دهند
شما نه نوشته ی صادق را متوجه شدید نه درک درستی از خیام دارید ولی با اعتماد به نفس درباره ی تمام رباعیات ایشان نظر خود را می‌نویسید که ممکن است عده ای را به گمراهی بکشاند

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰:

تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط
ناگهانم در برآوردی و ماندی در بساط . سنایی
@KashkooleGibi
قسمت اول
دوباره کنار بساطش ایستاده بود و زیر لب می خواند : ایستاده با من / دیوار/در کنار یک بساط/ بادی که می وزد/ پیرتر از من است/دکمه های پیرهنم/اهل تعارفند/تعارف کن اگر/باران اهلی ات/سرگرم خواندن است .
نشستم کنار بساطش . بلافاصله دستم را گرفت و بلندم کرد و گفت دوست ندارم کنار بساطم بنشینم یا بنشینند . گفتم فال هم می گیری ؟ گفت بساط من این را نشان می دهد ؟ گفتم نه ولی بارها شنیده ام که به کسانی که از تو چیزی خریده اند گفته ای «فکر می کنی سرجای خودتی ؟»
وقتی این جمله را می گویی احساس می کنم تعریف های خاصی از آدم ها داری و یک چیزهایی در مورد آنها می دانی مثل همه ی فال گیرها که این ادعا را دارند .
گفت لابد تو هم مثل خیلی ها با قیمت مقطوع به من برچسب دیوانگی زدی ؟ خنده ی ریزی کردم و گفتم اگر اهل چانه زدن باشید نه . گفت من حوصله ی فکر کردن به فلسفه وجودی مگس را ندارم یا آن را از خود دور می کنم یا خودش از من دور می شود. خودم را بیشتر به او نزدیک کردم و گفتم امیدوارم مگس کُش نداشته باشی . گفت ببین من از تعریف هایی که از جایخی بیرون آمده باشند بیزارم . گفتم اصلا تعریف یعنی جایخی . همه چیز را منجمد کردن . یعنی کُشتن سیالیت . گفت همین الان هم داری تعریف را تعریف می کنی . خندیدم و گفتم مگر می شود جزئیات را منظم نکرد و پشت هم نچید . سر هم بندی و چینشِ جزییات لازمه . گفت توی ایستگاه های فرعی پیاده شان کن به امان خدا . داشتم به ایستگاه های فرعی فکر می کردم گفت به امان خدا . گفتم خیلی دوست دارم بیش تر پیشتان بمانم . گفت آن دفترچه جلد سرمه ای را می بینی خم شو و بردار . خواندی پسش بیار . وقتش است که در یک ایستگاه فرعی پیاده شوی .
خم شدم و دفترچه را برداشتم . دفترچه ی پُر برگی بود .
دفترچه را باز کرده بودم . غروب به شیشه های اتوبوس تن می مالید .
تمام صفحات دفترچه با خودکار آبی کم رنگی پر شده بود .
صفحه ی اول
سر سطر می نویسم به نام خدا که در متن باشی . که مراقب متن باشی . که در حاشیه نباشی .
[زیر این جمله ها یک درخت گیلاس کشیده شده بود که فقط دوتا گیلاس از آن آویزان بود . دوتا گیلاس خیلی بزرگ . دو تا گیلاسی که از خود درخت گیلاس بزرگ تر بودند و تمام حجم صفحه در اختیارشان بود.]
صفحه ی دوم
مواظب باش فتح نشوی . همه ی فتح ها ناشیانه اند .
[زیر این جمله یک نقاشی بود . یک کله ی آدم . جای چشم هایش دو پنجره ی کوچک بود که پرده های سرخ داشت . وجای دهان هم یک در کوچک قفل شده گذاشته بودند .]
▎ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . آبان 1383
با اندکی دست کاری . دی ماه 97
پیوند به وبگاه بیرونی

فرهود در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:

سلام.
اگر دوستان تفسیر و معنایی استوار برای بیت چهارم دارند، متشکر خواهم شد اگر ارائه کنند.

محمد طهماسبی دهنو(هانا قبادی پور) در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱:

چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم
بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم
سلام خدمت اساتید عزیز آقای ترابی و بزرگان ادیب، بنده با سوادی ذره‌وار و ناقص در حد فهمِ خودم خدمت دوستان عرض میکنم آن چیز که لازم میدونم که بنویسم
بیت اول منظورش اینه که ما بیشتر مواقع کارهایی رو مرکتب میشیم(مثلا ما غیبت میکنیم و تهمت میزنیم و...) حالا اگر همین کارها رو کسی دیگه انجام بده ما میگیم این آدم پست و غییت کن و تهمت‌زنیه و .....
به قول پروین
آگه از عیبِ عیانِ خود‌ نِه‌ایم
پرده های عیب مردم میدَریم

و البته میشه طوری دیگه هم معنی کرد که به نظرم با افکار سعدی سازگار نیست
اما با افکار ما شاید☺️☺️
در این نگاه جدید در بیت اول
شاید داره درباره جبرِ طبیعت میگه که چون من هر کاری رو (حالا هر چی،عشق ،خشم‌، چشم چرانی)رو بر اثر نفسی که سازنده ی من و بیانگر شخصیتمه انجام میدم و دستِ خودم نیست ،..پس من باید قبول کنم که عین همون کار بر علیه خودم اقدام میشه
و منکر این خلق و خوی در دیگران نباید بشم چون خودم این اعتقاد رو دارم که تمام فعل های من زاییده نفس و نفس من گوش به فرمان جبرِ
اینچنینه که از بد گفتن و عصبانی شدن و نامردی مردم هم ناراحت نمیشیم..

nabavar در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:

آری پدرام جان
میان : که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
و
که کرد افسون و نیرنگش جدا از یار شیرینم
تفاوت از زمین تا آسمان است
جان را اگر به مانای یارِ شاعر بگیریم ، از یار دلگیر شده ، ولی هنوز از او جدا نیست ، تنها دلخوری در میان است
ممکن است نیز که شاعر از خویشتن ملول باشد
ولی در تغییری که شما می دهی دو یار رااز هم دور می کنی .
دو عاشق را از هم جدا مکن که بسی سنگین است.
نظر شما وزن مصرع را تغییر نمی دهد

ما را همه شب نمی برد خواب در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:

درود
پدرام جان مشکل وزنی ایجاد نمی کنه ولی این دو کلمه بار معنایی متفاوتی دارند ملول به نظر من زیباتره

رضا ساقی در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶:

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی
خرقه: لباس مخصوص صوفیان ودرویشان. حافظ درسراسردیوان گهرباربارخویش ازخرقه بیزاری جسته وآن رامستوجب آتش دانسته است. خرقه گرچه نمادِ پرهیزگاری وتزکیه ی نفس است لیکن حافظ بدان سبب که خرقه پوش باپوشیدن لباس مخصوص، ادّعای پرهیزگاری داشته وخودراانگشت نمای خلق می کند آن رانمی پسندد وبراین باوراست که برای دینداری وپرهیزگاری نیازی به پوشیدن لباس مخصوص نیست وپرهیزگاری باید درباطن وقلب وجان آدمی صورت پذیرد نه درظاهرولباس. ضمن آنکه درآن روزگاران کم نبودندصوفیانی که باپوشیدن خرقه ووانمودکردن به تقوا ودینداری مردم را فریب داده وازاعتماد آنها درجهت حفظ منافع شخصی استفاده ی سوء می نمودند و چون به خلوت می رسیدند آن کاردیگرمی کردند. به همین سبب حافظ درطول تمام عمرخویش از"خرقه وخرقه پوش" بیزاری می جست وآن رااسباب ریا وتظاهر وحُقّه بازی می دانست.
رَهن: گِرو
اولی : بهتر، سزاوارتر
دفتربی معنی : باتوجّه به اینکه دفتر وکتاب نیزهمانندِ "خرقه" همواره دستآویزفرصت طلبان وریاکاران و حُقّه بازان بوده حافظ آنهارا نیزبی معنی دانسته تابدینوسیله فضاسازی کرده وتوانسته باشد برتریِ شور واشتیاق وعشق ِقلبی رانسبت به زهد وتقوا نشان داده وآن رابرجسته سازی کند.
معنی بیت: این خرقه ای که من برتن دارم فاقدارزش است فقط به درداین می خورد که درمقابل جام شرابی گِروگذاشته شود واین دفتر ِ به ظاهردانش و کتب درسی دینی بی معنی سزاوارآن است که به می ناب شسته شود هیچ سودی ازاین خرقه ودفتروکتاب حاصل نمی شود وسودمندی اینهادرقیاس با سودی که ازشرابخواری وعیش وعشرت نصیب آدمی می شودهیچ است.
چنانکه گفته شد درآن روزگاران به ویژه درخانقاهها وصومعه سراها، بازارریاکاری صوفیان ،زاهدان وعابدان بسیارگرم وپررونق بوده است. آنها باترفندهای گوناگون وفریب مردم ساده دل، خودرابه مردم تحمیل کرده وبه اشغال جایگاهای مهم اجتماعی، غارت بیت المال،غصب اموال اوقافی وسایر منابع اینچنینی می پرداختند. حافظ که خودمدّتی بااین متظاهرین نشست وبرخاست کرده وباترفندها وحُقّه بازیهای ی آنهاکاملاًآشنابوده، رفتارهای آنهارابرنمی تابید وخود رادرآگاهسازی وروشنگری مردم مسئول می دانست ازهمین روست که درهرفرصتی که دست می دهد بازبانی حافظانه وشیوا واثربخش سعی دارد با به زیرسئوال کشیدن قداستِ کاذبِ خرقه ودفتروکتابِ ریاکاران، مشت آنهارابازومردم رابا ترفندهای حیله گرانه ی آنهاآشنا سازد.
بیاکه خرقه ی من گرچه رهن میکده هاست
زمال وقف نبینی به نام من درمی
چون عمرتَبه کردم چندان که نگه کردم
در کُنج خراباتی افتاده خراب اولی
چنانکه می دانیم معنای"خرابات" درغزلیّات حافظ درهرغزل متفاوت ومتناسب بامضمونیست که درآن بکارگرفته شده است‌. دراینجا به معنای مکانیست که درآنجا نقابهای ظاهری وبُت های باطنی می شکند غرور وخودخواهی پایمال می شود وبَرساخته های ذهنی وهمه ی بناهای شخصیّتی فروریخته وخراب می شوند. خرابات پناهگاه ورشکستگان روحی روانی وسرخوردگان اجتماعیست.
حافظ که مدّتی درپی جستن حقیقت درکسوت صوفیگری وپرهیزگاری، باصوفیان وبه ظاهرپرهیزگاران همراه وهمگام بوده، خیلی زود پی به پوسیدگی وپوچی باورهای صوفیانه برده واینک قصددارد همچون ورشکسته ای عاطفی،خرقه ی خود را به گِرو باده سپرده ودفتروکتاب بی معنی خودرا به شراب ناب بشوید ودرکنج خرابات آرام گیرد.
معنی بیت: وقتی که به پشت سرم نگاه می کنم وراه ِ طی شده را ارزیابی می کنم درمی یابم که عمرگرانمایه ام تباه شده وبربادرفته است برای گریزاز این غم واندوهِ جانکاهِ ورشکستگی بهترآنست که به خرابات پناه برده ودرگوشه ی آنجا به باده نوشی ومستی بپردازم.
حافظ باجداشدن ازصوفیان حّقّه باز ومتشرّعین ریاکار،وآسودن درکنج همین خرابات بود که طریق عشق راانتخاب وبنای مَسلک ومرام ِ رندی رابااندیشه های لطیف وطبع حافظانه اش پی ریزی کرد بنایی مستحکم که هزاران سال است درمقابل طوفانهای حوادث روزگار وپتک های گرانِ کینه توزان وبدخواهان تاب آورده ودرگذرزمان روزبروزبه رونق واعتلای آن افزوده می شود.
من زمسجدبه خرابات نه خودافتادم
اینم ازعَهدازل حاصل فرجام افتاد
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پرازآتش هم دیده پرآب اولی
مصلحت اندیشی:‌ عقل گرایی و مطابق خیروصلاح خویش اندیشیدن که بابی پرواییِ رندی ودرویشی سنخیّت ندارد.
معنی بیت: ازآنجاکه مصلحت بینی،محافظه کاری وبراساس عقل مصلحت اندیش رفتارکردن،هیچ همگونی وسنخیّتی بامرام رندی ودرویشی ندارد بنابراین بهترآن است که آتشی درسینه افروخته گردد تاهرآنچه که به عقل وخیروصلاح مربوط می شود بسوزاند و رودخانه ای ازدیدگانم روان سازم که هرآنچه که بُردنیست باخودببرد. سینه ی درویش باید همیشه فروزان ودیده اش گریان باشد تاسوختنیها بسوزند وخاروخاشاکِ تعلّقاتِ دنیوی به آب سپرده شوند.
بی شک آتشی که حافظ قصد دارد درسینه بیافروزد همان آتش عشق ومحبّت است وآبی که درنظر دارد ازچشمه ی چشمانش فوران کند اشکیست که حاصل سوزوگداز اشتیاق ودلدادگیست.
تیره آن دل که دراوشمع محبّت نبُوَد
خیره آن دیده که آبش نبَردگریه ی عشق
من حالت زاهد را با خَلق نخواهم گفت
این قصّه اگر گویم با چنگ ورَباب اولی
"چنگ و رَباب" هردوآلت موسیقی قدیمی.
"باچنگ ورباب اولی": بهتراست با سازوآوازبگویم.
بعضی ازشارحان براین باورند که " باچنگ ورباب" یعنی اینکه به گوش چنگ ورباب بگویم. بااینکه این معنی نیز درست است لیکن بنظراین ناتوان این برداشت حافظانه نیست وبه گوش چنگ گفتن هیچ لطف حافظانه ای ندارد وبا این برداشت، طنزرندانه ای که دردل بیت وجود دارد ازبین می رود شیرینی وحلاوت این بیت دراین تضادی هست که حافظ خلق نموده است. حافظ شاعرتضادهاست، ازبرخورد وجمع تضادهاست که زندگی زائیده می شود،طنزتولیدمی شود ونکته های باریکترازموپدیدارمی گردندوموتور اندیشه هابه کارمی افتد.
درمصرع اوّل حافظ به زاهد اطمینان خاطر می دهد که چیزهایی که ازاو دیده ومی داندرابرای کسی نخواهدگفت وبرملا نخواهدکرد امّا درمصرع دوّم می فرماید حالا اگرخواستم بگویم باچنگ ورباب وبه آواز خواهم گفت وتورا هرچه بیشتر رسواخواهم نمود.
حافظ پس ازآنکه راه خودرا اززاهدو عابدریایی جدامی سازد اورابه باد سُخره وطنزحافظانه می گیردومی فرماید: ای زاهد درست است که من مسیرخودراازشماجداکردم لیکن خیالت آسوده باد من ازریاکاریها وشیوه های فریبکاری توبامردم سخن نخواهم گفت ولی اگرروزی تصمیم گرفتم آنهارابامردم درمیان بگذارم بهتراست باسازودُهل وبه آواز وبا صدای بلند بگویم. بااین برداشت هم شیطنت وطنزحافظانه حفظ می شود هم تضادِ ی که درسخن است تبدیل به حلاوت وشیرینی می گردد ضمن آنکه بااین برداشت ،حافظ نیزدرمورد فاش نکردن حالت زاهدبدقولی نکرده است چراکه قول نداده بود که باچنگ ورباب نگوید فقط گفته بودباخَلق نخواهم گفت!
معنی بیت: من ازترفندها وحُقّه بازیهای زاهدباخَلق سخن نخواهم گفت لیکن اگرقراربراین شدکه سخن بگویم بهترآن است که شیوه های ریاکاری زاهد را باآهنگ چنگ ورباب وبه آوازبلند فاش کنم تاهمگان ازشعبده بازیهای این متظاهرین آگاه گردند.
زاهدازکوچه ی رندان بسلامت بگذر
تاخرابت نکند صحبت بدنامی چند!
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
درسرهوس ساقی دردست شراب اولی
زین دست: ‌از اینگونه
بی سر وپا: بی سروسامان،قانون وبی نظم، بی همه چیز
معنی بیت: تازمانی که اوضاع روزگار اینچنین بی سروسامان است و چرخ فلک برمَداربی نظمی می چرخد(تازمانی که روزگارراهرج ومرج فراگرفته ودانا دررنج وعذاب است ونادان درنازونعمت وآرامش) راه رستگاری وسعادت همین است که درسر، ارادت به ساقی گلچهره ودردستانت جام شراب ناب داشته باشی.
فلک به مردم نادان دهد زمام مُراد
تواهلی فضلی ودانش همین گناهت بس!
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
"تاب" معنای زیادی دارد دراینجا تاب اوّلی به معنای غم ورنج وتاب دوّمی به معنای چین وشکن وپیچ وتاب آمده است.
چون تاب کشم : وقتی قراراست رنج واندوه بکشم.
معنی بیت: ای محبوب، ازدلداری همانندِ توهرگز دست برنخواهم داشت اگرقراربراین است که من رنج واندوه بکشم به هرجهت بهترآن است که این رنج واندوه ازجانبِ زلفی برآید که چین وشکن داشته باشد وچه زلفی بهتراززلف تو؟
تاب بنفشه می دهدطرّه ی مشک سای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
"رندی" ازکلمات کلیدی دیوان حافظ است. حافظ به مددِ نبوغ خویش این واژه راکه سخت بدان علاقمند نیز بوده غنی سازی کرده ودامنه ی معنای آن راتوسعه بخشیده است. معنای رندی نیز همانندِ خرابات درهرغزل متفاوت ومتناسب با مضمون بیت تغییرمی کند. دراینجا به معنای خوشگذرانی وخوشباشی آمده است.
شباب: جوانی
معنی بیت: ای حافظ وقتی که پیرو کهنسال شدی نباید مطابق روال جوانی به شرابخواری ادامه دهی خوشگذرانی وهوسرانی شایسته ی دوران جوانیست ونبایددردوران پیری تداوم داشته باشد.
حافظ چه شداَرعاشق ورنداست ونظرباز
بس طورعجب لازم ایّام شباب است

وحید در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹:

معنی بیت
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم
جواب دلدار به یار که ما همه گله های تو راشنیدیم

ALI MUSAVY در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۱۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در تنبیه و موعظه:

ترجمه ی بیت آخر
ای تربیت کننده ی من یاریَم فرما و از لغزشم بگذر
تو امیدم هستی و اعتمادم به حضرتت میباشد.

محتشم محمدی در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۵۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۹:

بیت سی ام مصراع دوم نیاز به تصحیح دارد.
داستهانها بشود: داستان ها.
با درود و پوزش و بدرود.

پدرام صفاری در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:

پرسشی از دوستان فرهیخته داشتم؟ آیا در مصرغ ...[ که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم]، میشود از واژه {جدا از یار شیرینم}استفاده کرد یا خیر؟ و اینکه، آیا این تغییر در مفهوم و وزن تاثیری دارد یا خیر؟

رحیم غلامی در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳:

ره عاشقان سپردن نه به پای عقل عام است
همه عاقلان چه مرغ اند و طریق عشق دام است
همه علمها فرو خوان و بر من آی تا من
یشناسمت به حجت که تمام ناتمام است
تو به هر عمامه پوشی که قدم نهاد پیشت
ز پی اش باستادی به نماز کاین امام است
نفسی جهان نباشد ز امام وقت، خالی
بمرنج اگر برنجی چه کنم نص کلام است
تو امام وقت خود را نشناختی به تحقیق
به یقین که مال و جان و سر و زن به تو حرام است
بفروشم آن امامت ز برای نقل مستان
که عمامه بر سر او گرو شراب و جام است
چو امام بود و باشد به جواب من چه گویی؟
اگر از تو بازپرسم که امام تو کدام است
همه قاضیان عالم بدهند خط به خونم
که نزاری مخمّر بترینِ خاص و عام است
نه ز کشتنم هراس و نه ز سوختن غباری
غم ریش کس ندارم که بروت جمله خام است

پیمان در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۶ - چه شورها:

سلام.ببخشید اگه کسی از دوستان از مقصود عارف از گفتن این شعر و داستانی که پشتش هست اطلاعاتی داره بی زحمت بنویسه برامون.متشکرم

حمید در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۷ - دل نهادن عرب بر التماس دلبر خویش و سوگند خوردن کی درین تسلیم مرا حیلتی و امتحانی نیست:

سلام، بیت 11 تا 13 اشاهر به این حدیث دارد
لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَلا سَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ.
من در زمین و آسمانم نمی‌گنجم؛ ولی قلب بندۀ مؤمنم مرا در خود جای می‌دهد.
کافی، ج 2، ص 128، ح 17

۱
۲۶۱۳
۲۶۱۴
۲۶۱۵
۲۶۱۶
۲۶۱۷
۵۵۲۸