ایمان ایله گئتدی
یغدی خیر و برکت سفره سین ، احسانیله گئتدی
امن - امانلیق دا یوکون باغلادی ، ایمانیله گئتدی
بیک - خان اولمازسا دئیهر دیک اولاجاق کندیمیز آباد
او خاراب کندده ولاکن ، ائله بیک خانیله گئتدی
( سیلو ) دایر اولالی ، هرنه دگیرمان ییغیشلدی
آمما خالص - تمیز اونلاردا ، دگیرمانیله گئتدی
مستبد سلطانی سالدوق ، کی اولا خلقیمیز آزاد
سونرا باخدیق کی آزادلیق دا او سلطانیله گئتدی
بیر (بلی قربان) اولوب ایندی بیزه مین (بلی قربان)
آمما ( خلعت وئرن ) اول بیر بلی قربانیله گئتدی
دوز مسلمانه دئییردیک، قولاغی توکلودی بدبخت
ایندی باخ ، گؤر کی او دوزلوک ده ، مسلمانیله گئتدی
وئرمه ( صابر) دئدی ، او دولما - فسنجانی آخوندا
آغزیمیزدان دا داد ، اول دولما - فسنجانیله گئتدی
دئدی انسانیمیز آزدیر ، هامی انسان گرک اولسون
آمما انسانلیقیمیزدا ، او آز انسانیله گئتدی
بو قدر ( دفتر ) و ( اسناد) له ، بیر حقه چاتان یوخ
حق وئرنلر ( پیتیگی ) میزا قلمدان یله گئتدی
بیزه بیر دین قالا بیلمیشدی میراث ، بیرده بو ایران
دین گئده نده دئدی : تک گئتمه رم، ایرانیله گئتدی
ایسته دیک قانلا یوواق اؤلکه میزین لکه سین ، آمما
اؤلکه میز خالص اؤزی لکه اولوب قانیله گئتدی
یورقانی اوغری قاپاندا ، دئدی ملانصرالدین
نیله سین چیلپاغیدی ، اوغرو دا یورقانیله گئتدی
هاوا انسانی بوغور باش - باشا گاز کربنیک اولموش
یئل ده اسمیر ، ائله بیل ، یئل ده سلیمانیله گئتدی
سو ، کرج دن کلور ایله گلیر بو پاسلی دمیردن
گؤره سن شاه سوی تک چشمه نه عنوانیله گئتدی؟
ترکی اولموش قدغن ، دیوانیمیزدان دا خبر یوخ
شهریارین دیلی ده وای دئیه ، دیوانیله گئتدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خلاصه در حلاصه این شعر این است که چه فکر می کردیم و چه شد. در این شعر اجتماعی و سیاسی با بیان از دست رفتن سرمایه ها و ارزش های قدیم در زمانه جدید اشاره دارد و اینکه تمامی تغییراتی که نسل شاعر با امید آنها اقدام به خیزش کرده بودند نتیجه برعکس داده و همه چیز نسبت به قبل بدتر شده.
خیر و برکت سفره اش را جمع کرد و همراه با احسان رفت، امن و امان هم بارش را بست و همراه با ایمان رفت.
می گفتیم اگر بیک و خان نباشند روستایمان آباد خواهد شد، ولیکن همان خرابه ده هم با رفتن بیک و خان از دست رفت.
سیلوها دایر شد و همه آسیابها جمع شد، ولی آردهای خالص و تمیز هم با رفتن آسیاب رفت.
سلطان مستبد را برانداختیم تا مردممان آزاد شود، سپس دیدیم که آزادی هم با همان سلطان رفت!
حالا یک "بله قربان" گفتن براییمان تبدیل یه صد |بله قربان| گفتن شده. ولی کسی که خلعت میداد با همان یک بله قربان رفت!
به مسلمان راستین گفتیم: بدبخت خشک مقدس است، حالا ببین همان راستی هم با مسلمانی رفت!
«صابر» گفت: «آن دلمهفسنجان را به آخوند نده». مزه دهانمان هام با همان دلمه فسنجان رفت!
گفت انسانمان کم است؛ باید همه انسان شوند! ولی در انسانیت ما هم با آن انسان های کم رفت.
با این همه "دفتر و اسناد" هیچ کس به حقش نمی رسد. عریضه آنهایی که به حق می رسیدند هم با میرزا قلم دان رفت!
برای ما یک دین به میراٍث مانده بود، یکی هم این ایران، دین وقتی میرفت گفت تنها نمی روم، همراه با ایران رفت!
خواستیم با خون لکهٔ کشورمان را بشوییم ولی کشورمان تمام لکه ای شد و با خون (شسته شد و) رفت.
هنگامی که دزد پتو را میربود ملانصرالدین گفت: «چه کند که لخت بود! ». دزد هم با پتو رفت.
هوا انسان را خفه میکند؛ سراسر گاز کربنیک شده است. باد هم نمیوزد، گویا باد هم با سلیمان رفت.
آب از این لوله های فلزی زنگ زده از سوی کرج آلوده به کلر می آید! به نظر چشمه ای همچون "شاه سویی" به چه عنوانی رفت؟!
ترکی قدغن شده و از دیوانمان هم خبری نیست. زبان شهریار هم وایگویان با همان دیوان رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.