گنجور

حاشیه‌ها

محسن در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۴ - از کفم رها:

استاد شجریان در بیت پنج ،به جای کلمه بس ، از کلمه دل استفاده کردند

محسن در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۲۴ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۴ - از کفم رها:

استاد شجریان بیت پنجم به جای کلمه بس ، از کلمه دل استفاده کردند

رضا در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۵:

بهتر بود به جای وزن پنج هجایی مستفعلتن نوشته‌می‌شد: مفعول فعل یا مستفعل فع.

برهان در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۶:

معنیش چیه؟

اردشیر در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:

گفتار دوستان و استادان را خواندم. برخی مانند استاد«م.زارع» فرموده‌اند که این شعر از خیام نباید باشد زیرا ایرادهایی دارد.
بنده نیز میخواهم همین را خدمت سروران و بانوان گرامی عرض کنم. بویژه یک ایراد اساسی در بیت دوم در واژۀ «میگرفتی» وجود دارد. چنین واژه‌ای اصلا درست نیست . طبق ادبیات 1000 سال پیش، باید گفته میشد «گرفتی» که یعنی «میگرفت». از دیدگاه دستور زبان نمیتوان هم «می» در آغاز فعل آورد و هم «ی» استمراری در پایان.
بزرگمرد دانشمند و ادیب والا مقامی چون خیام نیشابوری غیر ممکن است چنین اشتباهی کرده باشد.
این شعر باید در همین سدههای اخیر نوشته شده و به خیام منسوبش کرده باشند. مهمتر اینکه در نسخه های کهن این شعر وجود ندارد!

سپهر در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷:

خطاب به اقا سعید
منظور کلی خیام در این رباعی مال اندوزی و طمع می باشد.

کتایون فرهادی در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۰:

داری دری پنهان صفت, شش در مجو و شش جهت
پنهان دری که هر شبی زان در همی‌بیرون پری
چون می‌پری بر پای تو رشته خیالی بسته‌اند
تا واکشندت صبحدم تا برنپری یک سری
بازآ به زندان رحم تا خلقتت کامل شدن
هست این جهان همچون رحم این جمله خون زان می‌خوری
این ابیات مولانا تجربه ی خروح از بدن هر شب هنگام خواب و بازگشت دوباره است که با اتصال ریسمان نقره ای صورت میگیرد
در درون ما دری پنهان صفت وجود دارد که ویژگی بارزش نامریی بودنش هست شبها از آن در خروج میکنید و در حالیکه به یک ریسمان نقره ای محکم اتصال داریم برمیگردیم
“شش در مجو و شش جهت” اشاره به : چپ و راست و پس و پیش و بالا و پایین است که در کل نماد “جهان مادی” است… یعنی در جهان مادی بدنبال در نگرد
خود می گوید دنبال “شش در” نگرد، چرا که از آن “یک در” هر شب از جهان مادی بیرون می روی و صبحدم همان ریسمان برمی گرداندت به
این جهان!!!!
باید که بازگردی به این جهان تا خلقت تو کامل شود درست مثل زمانی که در رحم مادر بودی و کامل شدی و پا به این جهان گذاشتی
....و علت خون دل خوردنت در این دنیا نیز همین است که .....خلقتت کامل شود و آماده رفتن به سرای بعدی شوی
در این بیت خون دل خوردن با استعاره از خون خوردن جنین در رحم به زیبایی بازگو شده است

بهرام در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

یک سوال برایم پیش آمد اگر کسی بتواند کمک کند باعث امتنان هست. سوال این است که چرا شیخ سعدی در یکی از مصراع ها گفته....تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم...وقتی که کسی قرار هست مننتظر بماند که سراپای وجوش چشم و گوش شود که از رفتن نمی گوید . بلکه از آمدن سخن‌می گوید...آیا این تناقض نیست؟ شاید به خاطر رعایت وزن شعر بوده...ممنون که جواب می دهید

شیما در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۲:

شاید هم درباره حضرت علی باشه

صادقی در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۴:

صادقی:
❤️غزل شمارهٔ 1194❤️
مولوی » دیوان شمس » غزلیات

گر نه‌ای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز
گر چه صد ره مات گشتی مهره دیگر بباز
✍ اگر تو دیوانه و مجنون نیستی خود را دیوانه بساز
کلمه ساختن در اینجا کلمه ای کلیدی است زیرا که هر انسانی در طول زندگی خویش در حال ساختن خود است لحظه به لحظه اعمال و رفتار ما مانند آجرهایی است که بنای وجودی و ساختار ما را می سازد در اینجا مولانا توصیه میکند که در این ساخته شدن اگر بنای وجودی خود را بر جنون و دیوانگی بنا ننهاده ای دست بکار شو و برای خود دیوانگی را رقم بزن
ولی آیا این سخن حق است و بنای وجودی باید بر دیوانگی پی ریزی شود ؟
در جواب باید گفت هرچیز به جای خویش نیکو است
وقتی دیوانگی و جنون در جایگاه اصلی خویش یعنی عشق به معبود قرار گیرد رنگ حق می پذیرد
امام سجاد در مناجات ذاکرین می فرمایند :إلهی بک هامت القلوب الوالهه و علی معرفتک جمعت العقول المتباینه فلا تطمئن القلوب إلا بذکرک و لا تسکن النفوس إلا عند رؤیاک
خدایا چه دل های سرگشته و قلب های بی تاب که شیفته و دیوانه تو شد و چه عقل ها که معرفت تو را گرد هم آورد و راه به جائی نبرد، مگر این دل ها جز به یاد تو آرام می شوند و مگر این جان های بی قرار جز لحظه ی دیدار تو آرام و قرار می گیرند؟!
پس واله و دیوانه شدن اگر برای الله باشد که استحقاق واله شدن را دارد در جایگاه حق است و این دیوانگی سزاوار برای هر انسانی است
✍ اگر در این راه به صد راه رفتی و به نتیجه نرسیدی و مهره تو در هر کدام از این راهها که رفتی نابود شد و مات روزگار گردید باز ناامید نشو و راهی دیگر و مهره ای دیگر در این راه خرج کن آنقدر. تلاش کن تا سرانجام به وادی جنون راه یابی این حق تو انسان است که به دامان پر محبت او دست یابد در چهره یار نظاره کند و عاشق و دیوانه او شود پس خود را وامگذار و تلاش کن تا به او راه یابی
گر چه چون تاری ز زخمش زخمه دیگر بزن
بازگرد ای مرغ گر چه خسته‌ای از چنگ باز
✍ اگر چه از بی وفایی او مانند تار شده ای باز به سوی او برو و زخمه و بی وفایی دیگر بر جان خویش تحمل کن اگر جواب (لن ترانی) او را شنیدی باز دست برندار آنقدر برو تا جواب (ما رای) را دریافت کنی حتی اگر در این راه مانند حضرت موسی علیه السلام زخمه عشق خوری (و خر موسی صعقا) باز برو و زخمه ای دیگر بر جان همچون تارت بزن
✍ ای مرغی که از دیار خود دور افتاده ای به وطن خود بازگرد اگر چه از ناملایمات روزگار و چنگال باز زمانه خسته و زخمی هستی (الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻠﺎ ﻭ ﺁﺳﻴﺒﻲ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺳﺪ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﻣﺎ ﻣﻤﻠﻮﻙ ﺧﺪﺍﻳﻴﻢ ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﺯﻣﻰ ﮔﺮﺩﻳﻢ .(651)
چند خانه گم کنی و یاوه گردی گرد شهر
ور ز شهری نیز یاوه با قلاوزی بساز
✍ تا کی میخواهی اینگونه باشی که خانه و مکان امن و جایگاه اصلی خود را به دست فراموشی بسپاری و به دور شهر بیهوده بگردی(وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺎﺯﻱ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻣﻰ ﺍﺳﺖ ، ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺳﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻱ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ . ﺁﻳﺎ ﻧﻤﻰ ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪ ؟(23)
✍ اگر هم واقعا در این دنیا راه را گم کرده ای و میخواهی به مکان اصلی خود بازگردی اما راه را بلد نیستی بیا و با راهنمایی سازگاری کن و لااقل به حرف آنها گوش کن آنهایی که راهنمای بشریت در این وادی سرگشتگی هستند (قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
ﮔﻔﺘﻴﻢ : ﻫﻤﮕﻲ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻳﻴﺪ; ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﻣﻦ ﻫﺪﺍﻳﺘﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪ، ﭘﺲ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﺪﺍﻳﺘﻢ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻨﺪ ﻧﻪ ﺗﺮﺳﻲ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﺷﻮﻧﺪ .(83)
اسب چوبین برتراشیدی که این اسب منست
گر نه چوبینست اسبت خواجه یک منزل بتاز
✍ با توهمات خویش برای خود اسبی ساخته ای اسبی که خود با دستان خویش و یا اعمالت آن را تراشیده ای
به خود هم افتخار میکنی که این اسب راهبر من است در صورتی که این اسب حقیقی نیست بلکه پوشالی و چوبی است و چنین وسیله ای انسان را به جایی نخواهند رساند
✍ اگر واقعا فکر می‌کنی این ساخته های تو حقیقی است و پوشالی و چوبی نیست و تو را به حقیقت میرساند به وسیله آن یک درجه و یک مرحله جلو برو
دعوت حق نشنوی آنگه دعاها می‌کنی
شرم بادت ای برادر زین دعای بی‌نماز
✍ هیچ ندایی از حضرت حق به تو نرسیده و هیچ ارتباطی با او نداری آنگاه دست به دعا برداشته ای و خواسته های خود را مطرح میکنی و توقع داری که دعاهایت هم مستجاب شود ؟
✍ جای خجالت دارد که درخواست میکنی اما ادب و آداب حضور را رعایت نمیکنی نماز یعنی حضور آن هم نه فقط حاضر شدن بلکه حضوری که در تمام وجود و جنبه های انسان رخنه کند (اتْلُ مَا أُوحِیَ
إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَیٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ ...
ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻭﺣﻲ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺑﺨﻮﺍﻥ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﺩﺍﺭ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺯﺷﺖ ، ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ ...(54)
سر به سر راضی نه‌ای که سر بری از تیغ حق
کی دهد بو همچو عنبر چونک سیری و پیاز
✍ تو سراسر و تمام وجود این گونه هستی که حاضر نیستی در راه حق جان فشانی کنی و برای رضای حق و در راه او زیر تیغ حق بروی
✍ وقتی وجود تو عطرآگین نیست و مانند سیر و پیاز بد بو هستی چه انتظاری هست که از وجود تو بوی معطر و خوش شنیده شود
(عنبر ماده خوش بویی است که از شکم گونه ای ماهی به دست می آید
ماهی نمادی از حیات زندگی و تحرک است )
گر نیازت را پذیرد شمس تبریزی ز لطف
بعد از آن بر عرش نه تو چاربالش بهر ناز
✍ اگر آن بزرگوار یعنی قطب زمان خورشید شهر تبریز دعا و حاجت تو را بپذیرد و از روی لطف و کرمش بر تو نگاهی افکند یعنی از روی مرحمت و لطفی که دارد تو را مورد عنایت قرار دهد
✍ از آن پس آسوده باش و بر تخت پادشاهی به ناز و عشوه تکیه بزن
یعنی تا مورد عنایت قرار نگرفته ای از پا ننشین ولی اگر در بارگاه او با لطفش راه یافتی میتوانی از هر جهت آسوده شوی
چهار بالش کنایه از چهار جنبه است که منظور خیال راحت و آرامش است زیرا که در این موقع است که در حمایت و ولایت ولی خدا قرار داری
والسلام

علی در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:

رضا جان عزیز
کم آزاری و بی‌آزاری هر دو از نظر قافیه و حتی وزن بلااشکال هستند، کم آزاری با مشرب حافظ قرابت بیشتری دارد زیرا بی‌آزاری غیر عملی و نا معقول است
فکر معقول بفرما گل بی‌خار کجاست

علی اکبرغلامی در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۵:

سلام بزرگواران
یه خواهشی داشتم.
هر چند هر کسی آزاده که هر برداشتی دوست داره از شعر بکنه.
ولی نباید برداشت شخصی خودمون رو که با ذائقه خودمون سازگاره رو به صاحب شعر،که عارف بزرگی بوده مثل حضرت مولانا نسبت بدیم.
افرادی مثل مولانا و حافظ وقتی شعری میگفتند با دید عرفانی میگفتند. این همه مولانا تلاش کرد برای اینکه ذوق عرفانی خودش رو به منو و شما منتقل کنه.
به ما بگه عاشق خدا شدن چه لذتی داره.
دین داری کردن و عشق بازی با خدا چه لذتی داره.
لذتی که باعث میشه امیرالمومنین علی علیه السلام در دل شب اون طور پر سوز و گداز با خدا به راز و نیاز بپردازه.
حالا برخی از مناجات هاشون رو هم برای ما به یادگار گذاشتن که ما هم عشق بازی کنیم با خدای عالم.
بدونیم که همه ی جمال های دنیایی فانی هستند و زیبای مطلق خداست. به جای مجاز دنبال حقیقت باشیم.
حداقل عشق مجازی رو مقدمه کنیم برای فهم عشق حقیقی.
چون قراره اگه خوب عاشقی کردیم تو دنیا، به جایگاه بلندی که بهش میگن لقاءالله برسیم. رضوان الهی رو ما درک نمیکنیم که چه لذتی داره.
چون نمیریم دنبالش.
ولی مولوی ها و حافظ ها به زبان شعر ما ترغیب کردند به عشق بازی با خدا.
پس به این موضوع بیشتر فکر کنیم. به نگاه بلندشون فکر کنیم. همه چیز رو تو عشق دختر و پسر خلاصه نکنیم.
چون عشق یک زن و شوهر باید زمینه ساز عشق به خدا باشه.
نیاز به یادآوری نیست که عشق هایی که با کارهای حرام همراه هست و به اسم دختر بازی و دوست پسر گرفتن ها داره رواج پیدا میکنه منظور نظر این شعرای دلسوخته عارف نیست.
خواهش می کنم یه مقدار با نگاه عمیق تر به شعرهای زیبای عرفامون که عاشق خدا بودن توجه کنیم.

سرشک کبود در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۰۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳:

با سلام و احترام به دوستان و گرامی‌داشت خیام عزیز
بیت اول این یک جمله‌ی سوالی هستش که از خواننده میخواد که از خودش بپرسه: ای‌دل چو زمانه میکند غمناکت؟ کلمه‌ی «چو» در اینجا به معنی «چگونه» می‌باشد و خیام عزیز میپرسد که ای دل چگونه زمانه و چرخ تورا غمناک میکند و یا چرا باید زمانه تورا غمناک کند وقتی که میدانی و دیده‌ای و اطمینان داری که ناگاه _یعنی بدون آگاهی قبلی_ باید این این دنیا را ترک کنی دنیایی که با استناد به رباعیات دیگرِ خیام عزیز نقد است دنیایی که از بودن در آن شک و شبه و آیایی نیست و در مصراع دوم به طعنه می‌فرماید که ناگه برود ز تن روان پاکت،بیرون رفتن روان پاک از تن طعنه‌ای بیش نیست و منظور از آن فقط مردن است پیش درآمدی بر بیت بعد است که به ما آگاهی میدهد که در لحظه زندگی کنیم گذشته تمام شده و فقط باید از آن درس گرفت برای زندگی بهتر برای بهبود زندگی اکنون و فردا که هنوز نیامده و کسی را از آن اگهی نیست فردایی که در هاله‌ای از ابهام است پس به جای تفکرات بیهوده از سبزه شدن تن گذشتگان عبرت بگیریم و بر همان سبزه بنشینیم و از حال لذت ببریم و خوش باشیم بر سبزه کسانی که چه خوش بودند و چه غمناک فعلا سبزه‌ای بیش نیستند و نشان از پایانی یکسان دارد برای هر دو گروه تنها وجه تمایزشان نحوه زندگی‌شان در زمان حیاتشان استخوش باشید، خوش باشید که آواز دهل شنیدن از دور خوش است و بدانید که یکی از اصول مهم در خوش بودن اینست که در این خوش بودن دیگران هم سهیم باشند نه اینکه با خوشی ما عده‌ای از همنوعان ما ناخوش شوند آزار رساندن به دیگران هرگز باعث خوشی و خوشحالی نمیشود چرا که در آخر باعث ناخشنودی خود ما میشود اگر انسان باشیم

ایلیا محمدی در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰:

وحشی به دست معشوق خود کشته نشد!!!
در دو یا سه تذکره مانند خلاصه الافکار نوشته ابوطالب خان تبریزی و نتایج الافکار از قدرت الله خان گوپاموی به این موضوع اشاره شده ولی در باقی تذکره ها بالاخص تذکره های قدیمیتر و نزدیک به زمان شاعر این موضوع نیامده مانند تذکره عرفات العاشقین اوحدی بلیانی،سلم السماوات شیخ ابوالقاسم کازرونی،تذکره میخانه،تذکره نصرآبادی از محمد طاهر نصرآبادی،تذکره آتشکده آذر از آذر بیگدلی و بسیاری دیگر و این موضوع بیشتر به افسانه میماند چنانچه مولف تذکره روز روشن گفته به تب محرقه درگذشته است و برخی نیز گفته اند درحال مستی فوت نموده است مانند این مصرع منسوب به رقیب او محتشم کاشانی
( گفتم کچلی مرد می آلود و قی آلود)
روحش شاد و قرین رحمت الهی
برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به مفدمه دیوان وحشی بافقی از سعید نفیسی

محمد منتظری در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰:

چه سان گنجا نمش در سینه ی تنگ؟

رامین کیا در ‫۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۱:

ساناز عزیز تشکر.

شروین در ‫۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۷:

بیش از این ها گهر اشک به دامان کنمت
تا بدین دُر و گهر یک شبه مهمان کنمت
تا بمانی به سر عهد و وفا تا به ابد
عاقبت جان گران بر سر پیمان کنمت

مسیح در ‫۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

مصرع آخر کمی عجیب است. اگر عراق را گرفته باشد پس بغداد را هم باید گرفته باشد. شاید ترکیبِ صحیح "عراقِ فارس" باشد.
عراقِ فارس یا عراقِ عجم اصطلاح نوپایی در قرن هفتم بوده است (به نقل از یاقوت حموی). شاید این اصطلاح تا قرن هشتم و دوران حافظ رایج شده باشد. سعید نفیسی، عراقِ فارس یا الجبال را محدوده ای می داند که از شرق به صحرای بزرگ خراسان، از جنوب به خوزستان، از جنوب شرق به استان فارس، از جنوب غرب به عراق عرب، در شمال غرب به آذربایجان و در شمال هم به رشته کوه‌های البرز محدود شده‌است. (البته هیچ وقت هم حدود کاملا مشخصی نداشته است).
بنابراین بغداد و تبریز خارج از "عراقِ فارس" قرار می گرفته اند و به نظر بیت آخر کمی ملموس تر می شود.
البته فقط یک گمان بود . اطلاعات در مورد عراقِ عجم را هم از ویکیپدیا گرفته ام.

مسیح در ‫۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

مصرع آخر کمی عجیب است. اگر عراق را گرفته باشد پس بغداد را هم باید گرفته باشد. شاید ترکیبِ صحیح "عراقِ فارس" باشد.
عراقِ فارس یا عراقِ عجم اصطلاح نوپایی در قرن هفتم بوده است (به نقل از یاقوت حموی). شاید این اصطلاح تا قرن هشتم و دوران حافظ رایج شده باشد. سعید نفیسی، عراقِ فارس یا الجبال را محدوده ای می داند که از شرق به صحرای بزرگ خراسان، از جنوب به خوزستان، از جنوب شرق به استان فارس، از جنوب غرب به عراق عرب، در شمال غرب به آذربایجان و در شمال هم به رشته کوه‌های البرز محدود شده‌است. (البته هیچ وقت هم حدود کاملا مشخصی نداشته است).
بنابراین بغداد و تبریز خارج از "عراقِ فارس" قرار می گرفته اند.
البته فقط یک گمان بود . اطلاعات در مورد عراقِ عجم را هم از ویکیپدیا گرفته ام.

احمد اسدی در ‫۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۵:

گرد از دریا برآوردن در بیت
"دلا چون گرد برخیزی ز هر بادی نمی گفتی
که از مردی برآوردن ز دریا گرد می دانم "
اشاره دارد به عبور موسی و قوم او از دریا و خشک کردن دریا. چنانچه مولانا همین تعبیر را در مجلس اول از مجالس سبعه در خصوص واژه "بسم الله" چنین آورده است:
".« بسم الله» آن نامی است که موسی بن عمران، دوازده شاهراه خشک از بهر گذشتن بنی اسرائیل پیدا کرد در دریا و گرد، از دریا برآورد"
لینک مجلس اول از وبسایت گنجور:
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الاوّل » مناجات/

۱
۲۳۶۴
۲۳۶۵
۲۳۶۶
۲۳۶۷
۲۳۶۸
۵۵۳۸