ملکا و پادشاها، آتشهای حرص ما را به آب رحمت خویش بنشان. جان مشتاقان را شراب وحدت بچشان. ضمیر دل ما را به انوار معرفت و اسرار وحدت، منور و روشن دار. دامهای امید ما را که در صحرای سعت رحمت تو بازگشادهایم به مرغان سعادت و شکارهای کرامت مشرفّ و مکرمّ گردان، آه سحرگاه سوختگانِ راه را به سمع قبول و عاطفت استماع کن. دود دل بیدلان را که از سوز فراق آن مجمعِ ارواح، هر دم آن دود بر تابخانهٔ فلک برمیآید به عطر وصال معطر گردان. قال و قیل ما را و گفت و شنود ما را که چون پاسبانان بر بام سلطنت عشق، نصیبِ مدام بخشش فرما. قال ما را خلاصهٔ حال « یوفیهم اجورهم بغیرحساب » چوبک میزنند از اجرای گردان. حال ما را از شرفات قال درگذران ما را از دشمنکامی هر دو جهان نگاه دار. آنچه دشمنان میخواهند بر ما، از ما دور دار. آنچه دوستان میخواهند و گمان میبرند، ما را عالیتر و بهتر از آن گردان. ای خزانهٔ لطف تو بیپایان و ای دریای با پهنای با کرم تو بیکران. ابتدای تذکیر به خبری کنیم از اخبار مصطفوی صلی الله علیه و سلم آن بشیر نذیر و آن نذیر بینظیر، سیدالمرسلین چراغ آسمان و زمین، لقد جاء فی اصح الانباء عن افصح الانبیاء علیه افضل الصلوات و اعلاها و کساد امّتی عند فساد امّتی، الا من تمسکّ بسنتّی عند فساد امّتی فله اجرمائة » : اکمل التحیات و اسناها انهّ قال صدق اﻟﻒ شهید» صدق رسول اللهّ.
رسول کونین، پیشوای ثقلین، خاص الخاص « لعمرک »، مشرف تشریف « لولاک» ، فصیح « انا افصح العرب والعجم »، پیشوای «آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیمه و لافخر الفقر فخری» چنین میفرماید که: کساد امت من به هنگام فساد امت من باشد. یعنی هیچ نبییی نیست بعد از من که امت او تفضیل یابند بر امت من، چنانکه امت من تفضیل یافت بر امت عیسی و موسی و هیچ دینی نیست که دین مرا منسوخ کند و کاسد کند، چنانکه دین من، دینهای ماتقدم را منسوخ کرد.
گفتند: یا رسول الله امت تو به چه کاسد شوند؟
فرمود که چون امت من فساد آغاز کنند، این شرفی که یافتهاند و این خلعت اطلس تقوی که پوشیدهاند که در کونین تابان است که :« ولباس التقوی ذلک خیر»چون دود معصیت برآید، آن خلعت اطلس آسمانی را و آن تشریف دیبای زیبای محمدی را متغیر گرداند و دودآلود کند و کاسد شود.
گفتند: یا رسول اللهّ! چون چنین دود آلود و کاسد شود و از دود معصیت بیقیمت و قدر گردد، مشتری «ان اللّه اشتری من المؤمنین انفسهم» خریداری نکند و کالهٔ اعمال کاسد شدهٔ ایشان را نخرد و بهایٍ «لیوفیهم اجورهم» ندهد، بیبرگ و کاسد بمانند فریاد کنند. شعر:
مَثَلَت هست در سرایِ غرور
مَثَلِ یخفروش نیشابور
در تموز آن یخک نهاده به پیش کس خریدار نی و او درویش
یخ گدازان شده ز گرمی و مَرد با دل دردناک و با دم سرد
این همیگفت و اشک میبارید که بسی مان نماند و کس نخرید»
گفتند: چون این یخ وجود ما کاسد شود و از تاب آفتاب معصیت گداختن گیرد چارهٔ ما یخفروشان چه باشد؟ تا متاع ما قیمت گیرد و کیسههای امید ما پر شود؟ جواب فرمود که:« الامن تمسک بسنتی عند فساد امتی» فرمود:
«هرکس که به کار خویش سرگشته شود آن بهٔ باشد که بر سر رشته شود»
سنت من این است که چون دوستان من راه غلط کنند و پای در خارستان معصیت نهند، اثر زخم خار بیابند بستیزهم در آن خارزار ندوانند که:« اللجاج شوم».
«درهای گلستان ز پی تو گشادهایم در خارزار چند روی؟ ای برهنهپا»
«هرکه در کارها ستیزه کند، دور هفت آسیاش ریزه کند»
چون زخم خار دیدند، بدانند که راه غلط کردند و در خارزار افتادند پیش و پس بنگرند علامات راه ببینند که من در این راه بیفریاد بینشان، علامتها و نشانها در هوا کردهام و در این بیابان چوبها فرو بردهام و سنگها درهم نهاده تا مسافران، آن نشانها را بجویند و در این بیابان سرگشته نشوند و اثر قدم من که نامش سنّت است در راه بجویند چنانکه اثر قدم شکار را طلبند صیادان در برف و در پی صید دوند، همچنانکه در برف ضلالت و غوایت اثر قدمهای هدایت و نهایت و بدایت مرا بجویند و بکوبند که چون بر قدم من رانند و عنان از خارستان معصیت بگردانند تا در گلستان قبول افتند و با شاهدان و شهیدان که معاشران عشرت ابدند و پادشاهان مملکت سرمد، همعنان و همنشین و همجام و همحریف گردند که:« اولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیّین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین» چه جای این است بلکه تفضیل یابند بر فاضلان شهدا که:« فله اجرمائة اﻟﻒ شهید».
یا رسول الله! چرا تفضیل یابند؟ چو ایشان عاملند و اینها عامل و ترازوی عدل آویخته است. کدام ترازوی عدل؟! ترازوی «و ان لیس للانسان الاّ ماسعی» ترازوی «انما اجرک علی قدرتعبک و نصبک» ترازوی «فاما من ثقلت موازینه».
تو که ذرهای عقل داری، مزد مزدوران را به کار میداری که فلان مزدور در باغ دَه روز بیل زد و فلان مزدور پنج روز و فلان، یک روز و هر یکی را بر قدر کار خود اجرت میدهی و غلط نمیکنی عالم «انی اعلم مالاتعلمون». دانای «و ما یعزب عن ربک من مثقال ذرة فی الارض و لافی السماء» آن دانا خداوندی که مور سیاه را بر سنگ سیاه، بدان پای باریک، در شب تاریک، میافتد و میخیزد و میرود آن بینای مطلق تعالی و تقدس میبیندش که آن مور، در آن شب دیجور، در رفتار تیز یا آهسته میرود یا میانه؛ سوی خانه میرود یا سوی دانه می رود. پس آن دانا خداوند، اندازهٔ رنج و کوشش بندگان خویش و عدد اشک چشم عاصیان پرحسرت و آه، و عدد قطرههای خونِ جگرِ خونچکانِ عارفان بارگاه و عدد انفاس پاس مسبحان تسبیح سحرگاه و عدد اقدام باقدام سالکان مالکان مملکت مجاهده که روز و شب به بارگاه و پیشگاه «مقعد صدق»رقصان و ترانهگویانند، شعر:
«ما شبروان که در شب خلوت سفر کنیم در تاج خسروان به حقارت نظر کنیم»
میروند بهجان نه سوار و نه پیاده، بیدل و دلداده، بیمرکب و زواده، بر قدم توکّل، بر مالک جزو و کل، پس آن دانا خداوند، شمارِ جاننثار تمامعیار، آن بندگان را در نسخهٔ علم قدیم خود، یک به یک، ذره به ذره، موی به موی، نشمرده باشد و ننوشته باشد؟! که:« و نکتب ما قدموا و آثارهم»و چون شمرده باشد و نوشته باشد قدمها و دمها و ندمهای اولیان و آخریان را، پس آن عادل خداوندی که زخم تیر عدلش بر آماج اصابت، موی را دونیم کند، چون روا باشد از عدلِ چنین عادلی از انصاف چنین منصفی که این یک عامل را صد دهد و صدهزار دهد و آن عامل را که او همین کار کرده باشد، یکی دهد!؟ یا رسولالله! ای مشکلگشای اهل آسمان و زمین، ای «رحمةً للعالمین»، مشکل ما را حل فرما که مشکلگشای مشکلات اهل آسمان و زمین امروز تویی. شعر:
«اگر مرد حقیقت را در این عالم نشانستی همه رمز الهی را ز خاطر ترجمانستی
وگر مرغان صحرا را بدان عالم رهی بودی ز پر و بال هر مرغی همه مشکل عیانستی
مسلم نیست هر کس را که در بازار عشق آید وگرنه زیر هر سنگی هزاران کاروانستی»
رسول الله صلی الله علیه و سلم آن ترجمان بارگاه قدم، آن افصح عرب و عجم آن معدن علم و کرم، آن شهنشاه بیطبل و علَم، سید کائنات، سلطان موجودات، جواب فرمود که:
ای یاران صادق و ای صحابهٔ موافق بدانید که اگر سیل با قوّت از کوهسار، غلطغلطان عاشقوار به دریا باز رود، و به دریا پیوندد، با چندین دست و پا که آبها دست و پای یکدیگرند، و مرکب یکدیگرند، به قوّت همدیگر کوه و بیابان را ببُرند و جیحونها و به دریا که اصل ایشان است، پیوندند و هر قطرهای نعره میزند که:« ارجعی الی ربک راضیه» این چه عجب باشد؟ عجیب صعب و دشوار و غریب آن باشد که قطرهٔ تنها مانده در میان کوهساری یا در دهان غاری یا در بیابان بیزنهاری از آرزوی دریا که معدن آن قطره است، آن قطرهٔ بیدست و پا تنها مانده بیپا و پاافزار، بیدست و دستافزار، از شوق دریا، بار بی مدد سیل و یار، غلطان شود و بیابان را میبُرَد به قدم شوق سوی دریا میدواند بر مرکب ذوق. ای قطرهٔ بیچاره، خاک خصم تو، باد خصم تو، تاب آفتابْ خصم تو، مقصدت که دریاست سخت دورست، ای قطرهٔ بیدست و پا، در میان چندین اعدا، جانب دریا چون خواهی رفتن؟ قطره به زبان حال میگوید که: در جان من که قطرهایام و ضعیفم، شوقی است از تأثیر عنایت دریای بیپایان که:« وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولاً» اندرین بیابان که سیلها میلرزند از بیم فروماندن، که:« انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها» از هیبت خطر بیابان بیزنهار مجاهده آسمان بلرزید و بترسید و کوهها فریاد کرد که ربنا ما این امانت برنتابیم زمین گفت: من خاک آن رهروانم، اما طاقت آن ندارد جانم، جان آدمی که قطرهای است، میان به خدمت بربست که :
«تو مرا دل ده و دلیری بین رُوبَهِ خویش خوان و شیری بین»
ضعیفم، نحیفم، بیچارهام، اما چون آثار عنایت «کرمّنا بنی آدم»به گوش جانم رسید، نه ضعیفم، نه نحیفم نه بیچارهام، چارهگر جهانم.
«چون ز تیر تو پر کنم ترکش کمر کوه قاف گیرم و کش»
تا نظرم به خود است و به قوّت خود، ضعیفم، ناتوانم، از همهٔ ضعیفان ضعیفتر، بیچارهام از همهٔ بیچارگان بیچارهترم، اما چون نظرم را گردانیدی تا به خود ننگرم به عنایت و لطف تو نگرم که:« وجوه یومئذ ناضرة الی ربهاناظرة» چرا ضعیف باشم، چرا بیچاره باشم، چرا چاره گر نباشم، چرا آدمی باشم، چرا آن دمی نباشم؟
«چو آمد روی مهرویم، که باشم من که من باشم؟ که من خود آنزمان هستم، که من بیخویشتن باشم
مرا گر مایهای بینی، بدان، کان مایه او باشد بر او گر سایهای بینی، بدان کان سایه من باشم
چو او با من سخن گوید، چو یوسف وقت لا باشد چو من با او سخن گویم چو موسی وقت لن باشم
سخن پیدا و پنهان است، او آن دوستتر دارد که او با من سخن گوید من آنجا چون سخن باشم»
بازآمدیم به معنی حدیث مصطفوی و تحقیق و بیان و سرّ و مغز جان آن، خنک او را که مغزی دارد و جانی دارد، آن مغز باید تا مغز را دریابد و جانی باید که از جان لذتی گیرد ای جان عزیز من! ای طالب من! چندانکه تو در طلب از یک پوست بیرون میآیی عروس معنی از یک پوست بیرون میآید و چون تو از دوم پوست بیرون میآیی او از دوم پوست بیرون میآید، میگوید که:
«اگر یگانه شوی با تو دل یگانه کنم ز مهر خلق و هوای کسان کرانه کنم»
چون تو باز به حکم هوی و شهوت در پوست اندر میروی، او نیز در حجاب میرود، میگویی: عروس معنی، ای مطلوب عالم! ای صورت غیبی، ای کمال بیعیبی! جمال نمودی باز چرا در حجاب رفتی؟ او جواب میگوید: زیرا که تو در حجاب هوی و شهوت رفتی.
«دلدار چنان مشوش آمد که مپرس هجرانش چنان پر آتش آمد که مپرس
گفتم که: مکن. گفت: مکن تا نکنم زین یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس
روزی سلیمان صلواة الله علیه بر تخت «وسخرّنا له الریح»نشسته بود. مرغان در هوا پر در پر آوردهبودند و قبّه کرده تا آفتاب بر سلیمان نتابد. هم تخت پرّان، هم قبّه بر هوا پران «غدوِّها شهرٌ و رواحها شهر» ناگاه اندیشهای که لایق شکر آن نعمت نبود، در خاطر سلیمان بگذشت. در حال، تاج بر سرش کژ گشت. هرچند که راست میکرد باز کژ میشد. گفت: ای تاج راست شو. تاج به سخن آمد، گفت: ای سلیمان! تو راست شو. سلیمان در حال در سجود افتاد که:« ربنّا ظلمنا» در حال، تاج کژ شده بیآنکه او راست کند، بر سر، راستایستاد؛ سلیمان به امتحان تاج را کژ میکرد راست میشد. عزیز من! تاج تو، ذوق توست و وجد و گرمی توست. چون ذوق از تو رفت، افسرده شدی تاج تو کژ شد.
ذوقی که ز خلق آید زوهستی تن زاید ذوقی که ز حق آید زاید دل و جان ای جان
ای سلیمان وقت! که پریرویان عقلانی و روحانی به فرمان تواند، دیورویان نفسانی و شیطانی پیش تخت وجود تو دَوَند:
«گرد رُخت صفزده لشکر دیو و پری مُلکِ سلیمان توراست، گم مکن انگشتری
صلح جدا کن ز جنگ، زانکه نه نیکو بود کارگه شیشهگر، دستگه گازری»
در دکان وجود تو تا شیشهگر طاعت و شوق و ذوق تواند با گازر هوی و شهوات هرچه ده روز شیشهگر در این دکان، شیشههای طاعت سازد، گازر کوبهای بزند دکان در لرزد، همهٔ شیشهها در هم شکند :« ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون» اکنون ای سلیمان وقت خویش، چون تاج ذوق و نور اخلاص بر فرق سر جان خود نبینی، خود را افسرده بینی و تاریک و محبوس سوداها بینی، بانگ برآری که ای ذوق کجایی؟ و ای شوق در چه حجابی؟هرچند میکوشی تا آن ذوق رفته بازآید، نیاید، و آن تاج اخلاص را هر چند بر سر خود راست میکنی، کژ میشود ندا میکند که تو راست شو تا من راست شوم.« بان الله لم یک مغیراً نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروامابانفسهم».چنین میفرماید صانع ذوالجلال، معطی بیملال قدیم پیش از پیش بخشایندهٔ بیش از بیش جل جلاله که من که خدایم، بخشندهام و بخشاینده و بخشنده و بخشایندهآفرینم، چون به بندگان نعمتی دهم، هرگز آن را دیگرگون نکنم تا ایشان معامله و زندگانی خود دیگرگون نکنند.
آمدیم به تمامت آن حدیث اول که این حدیث ما را پایان و نهایت نیست که:« قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مدداً»«والعاقل یکفیه الاشاره»می فرماید که:« الامن تمسک بسنتی عندفساد امتی» یعنی آن قطرهٔ جان پاکِ مشتاقِ از دریای جانان دور مانده، محجوب گشته در عالم آب و گل از شوق جان و دل، چون ماهی بر خشکی میطپد و قطرههای دیگر با او یار نمیشوند که: «الاسلام بدأ غریباً و سیعود غریباً» بعضی قطرهها با خاک درآمیختند، بعضی قطرهها بر برگها درآویختند بعضی قطرهها به وسوسهٔ ظلمات خود را چارمیخ کردند، بعضی قطرهها به دایگی درختان قصد بیخ کردند هر قطرهٔ جانی به چیزی مشغول شد: یکی به خیاطی، یکی به کفشگری و یکی به سودای اخیی، یکی به سماع چنگی و یکی به بو و رنگی، از دریاش فراموش شد.
اکنون همان کار که آن سیلها که صدهزار قطره بودند، جمع شدند، راه کردند و راه رفتند به قوّت همدیگر که: «السابقون السابقون» این یک قطرهٔ از یاران مانده، همان راه و بیابان با پهنا تنها پیش گرفت بییار و بیپیشکار و بیپشتدار، توکل کرده بر جبار پروردگار. دشتها و وادیها که آن سیلهای با صدهزار قطره بریدند، او تنها میبرد که:« واحدٌ کالألف ان امرٌ عَنی»«قلیلٌ اذا عدّوا کثیرٌ اذا شدوّا»پس چو آن قطره، کار صد هزار قطره کرد که «الا من تمسک بسنتی»،این قطره نباشد، سیل باشد در صورت قطره که «ان ابراهیم کان امّة» پرسیدند پیغامبر را از حال امت ابراهیم علیهالسلام جواب آمد که: چه میپرسی از امت ابراهیم که به خودی خود امت بود و فِرَق، هم پادشاه بود و هم به خود لشکر بود، هم قطره بود هم به خود سیل بود. امت هزار باشد و صدهزار باشد«ان ابراهیم کان امة» ابراهیم، هزار بود بلکه صدهزار بود، عدد بیشمار بود:
«کشتی وجود مرد دانا عجب است افتاده به چاه، مرد بینا عجب است
کشتی که به دریا بود آن نیست عجب در یک کشتی، هزار دریا عجب است»
*
«گر نسیم یوسفم پیدا شود هرکه نابینا بود، بینا شود
ای دل از دریا چرا تنها شدی؟ از چنان دریا کسی تنها شود؟
ماهییی کز بحر در خشکی فتاد میتپد تا زودتر آنجا شود
گر کسی گوید که بهر عشق بحر دل چرا شوریده و شیدا شود؟
تو جوابش ده که: اندر شوق بحر قطره بیآرام و ناپروا شود
هم جوابش ده که پیش آفتاب ذره سرگردان و ناپیدا شود»
عزیز من! آن قطرهٔ جانی که در فراق دریا قرار گرفته باشد و یاد دریا نمیکند، گاهی در برگی میآویزد، گاهی در خاک میآمیزد، مگر بیادبی کرده است، که او را بند بر پای نهادهاند بند زرین، بند سیمین، بند مُجوهر. او عاشق آن بند شده است، چنانکه از عشق سیم و زر، آن بند را بند نمیبیند؛ او را پند مده که بند او از آن سختتر است، که پند راهیابد.
«ملک و مال و اطلس این مرحله هست بر جانِ سبکرو سلسله
سلسلهٔ زرّین بدید و غرّه گشت ماند در سوراخ چاهی جان ز دشت
صورتش جنّت، به معنی دوزخی افعییی پر زهر و نقشش گلرخی
الحذر ای ناقصان زین گلرخی کوبه گاه صحبت آمد دوزخی»
چنانکه منافذ ادراکات و فهم او را عشق آن رنگ و بو و گفت و گو گرفته است که سر سوزنی از پند راهنیابد، بلکه پنددهنده را دشمن گیرد، زیرا زنگی همیشه دشمن آیینه بوَد. ناصحان و واعظان آینهاند یا آینهدارند. عاشقان نفس و طالبان دنیا زشترویانند، زنگیچهرگانند که:« واتبعنا هم فی هذه الدنیا لعنه و یوم القیمه هم من المقبوحین» اما در ولایت زنگبار، زشتیِ زنگی کی نماید؟! که آنجا مرد و زن همه زنگیاند و جنس همدیگرند، باش تا از این ولایتش بر مرکب اجل بیرون برند بر خوبچهرگان ترک و روم که فرشتگان نورانیاند «کِرامٌ بَرَرَه»که مسکن ایشان هفت آسمان است، آنگه رسوایی خویش میان رومیانِ روحانیان ببینند، حسرت خورند و هیچ سود ندارد. لاجرم از این سبب دشمنِ آینهاند و آیینهدارند.
«زنگییی یافت آینه در راه اندر او روی خویش کرد نگاه
بینییی پخش دید و رویی زشت چشم چون آتش و رخ از انگِشت
چون بر او عیبش آینه ننهفت بر زمینش زد آن زمان و بگفت:
کانکه این زشت را خداوند است بهر ننگش به راه بفکندهست
گر چو من خود به کاری بودی این کی در این راه، خوار بودی این؟»
اما آن سیاهی که رنگ زنگی دارد، و زنگی نیست، از ولایت ترک است و از ولایت روم است، بهطفلی به زنگبارش به اسیری بردهاند. دشمنی، سیاهییی در روی او مالیده است. چون آینه را بیند، حالی خال سیاه در روی سپید ببیند، گویند: عجبا! چه مالیدهاند در رویم؟ همهٔ روی چرا چنین سپید نیست؟ پس سپیدی با سیاهی در جنگ آید که « لااقسم بیوم القیمه و لااقسم بالنفس اللوامه» یا خود چون او میان زنگیان افتاد ایشان با او بیگانه میبودند از روی آنکه تو سپیدی و ما سیاه، از ما نیستی. او تنها و بیکس میماند از ضرورت تا با ایشان باشد و او را بیگانه ندارند، سیاهی در روی خود میمالید تا دختران زنگیان از وی نرمند که:« ان من ازواجکم و اولادکم عدواً لکم». این دخترچگان زنگی، شاهدان و خوبان و لذتها و شربتهای این عالم فانی است که عدوی چهرهٔ چون ماه شمایند که از بهر ایشان سیاهی در رو میمالید. هان و هان به خود آیید و این سیاهی از رو بزدایید مبادا که چون بسیار بماند این سیاهی بر روی شما رنگ اصلی را بخورد و همرنگ کند و آن فر سپیدی و سرخی رویتان، در زیر آن سیاهی به روزگار بپوسد رنگ سیاه عاریتی، رنگ اصلی شود. زودتر جدایی بجویید و روی خود را از ننگ رنگ سیاه تباه ایشان بشویید که:
« عادت چو کهن شود، طبیعت گردد.»
و آنگاه که آن خال سپید که بر روی شما یادگار سپیدی است، نماند، سیاهی محیط شود بر روی جان شما که: « واحاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون» بعد از آن هرگز از سیهرویی بیرون نیاید که:« یوم تبیض وجوه و تسود وجوه.» چون قومی سیاهی بر رو و سیاهکاری در دل عاریتی است و بعضی را اصلی است، فردا چون به جوی آب طهور قیامت، سر بر کنند و از خواب مرگ، خوابآلود برخیزند، همه رویها بشویند چنانکه عادت بود که چون خفته از جامهٔ خواب برخیزد، روی بشوید.« فاغسلوا وجوهکم» چون روها فرو شویند، آنها که ترک و رومی اند، آن آب مبارک، سیاهی را از روی ایشان ببرد و آنها که زنگی اصلیاند، چندانکه بشویند سیاهتر شوند؛ چون سر از جوی برآرند عیان ببینند حال هر دو قوم را که: « یوم تبیض وجوه و تسود وجوه».
عزیز من! مبادا که ترا این سیاهی و سیاهکاری عشقِ دنیای فانی و مکارِ غدارِ گندمنمای جوفروش، سیاههٔ سپیده برکرده عجوزهٔ خود را جوان ساخته، رنگ زشت او بر تو طبیعت شود، دشمن آینهٔ الهی شوی صفت خفّاشی و آفتابدشمنی در تو متمکّن شود، دشمن آفتاب شوی.
«بس روشن است روز ولیک از شعاع روز بیروزنند از آنکه همه بسته روزنند
از خوی زشت، دشمن آن خوی و خاطرند وز درد چشم، دشمن خورشید روشنند»
*
«آن کُرهای به مادر خود گفت: چونکه ما آبی همیخوریم، صفیری همیزنند
مادر چه گفت؟ گفت: برو بیهده مگوی تو کار خویش کن که همه ریش میکنند»
آن تُرکْبچه میگوید پدر را که: مرا عاجز کردی که: رو بشو، رو بشو از سیاهی، اگر سیاهرویی بد است آن زنگیان چرا شادی میکنند و ما چون داروها بر روی خود میمالیم، چرا بر ما میخندند و تسخر میکنند و طعنه میزنند؟
پدر میگوید: تو کار خویش کن و چهرهٔ چو ماه از بهر شاه ابد و ازل بیارای که:« ان الله جمیل یحب الجمال» که ایشان بر روی زشت خود میخندند که:« ان الذین اجرموا کانوا من الذین آمنوا یضحکون». همه بر موافقت افضل القراء فلان الدین از میان جان نام « الرحمن» بگوییم که: بسم الله الرحمن الرحیم.
«تا دل ز کمال تو نشان یافت جان عشق تو در میان جان یافت
جان بارگه ترا طلب کرد در مغز جهان لامکان یافت
هر جان که به کوی تو فرو شد از بوی تو جان جاودان یافت
فریاد و خروش عاشقانت در کون و مکان نمیتوان یافت
از درد تو جان ما بنالید درمان ز تو درد بیکران یافت
چون درد تو یافت، زیر هر درد درمان همه جهان نهان یافت
هر چیز که جان ما همیجست چون در تو نگاه کرد آن یافت»
هرکه حلاوت این نام یافت از ذروهٔ عرش تا پشت فرش، پیش همّت او پر پشهای نسنجد و هرکه را به جمال این نام صید کردند، هیچ صوت وصیت و رنگ و بو او را نتواند صید کردن و هر کلبهای که آفتاب سعادت این نام بر وی تافت، شرفات و کنگرهٔ قصر ملوک عالم را خدمت آن کلبهٔ او فرستند، تا او را پرستند. هرکه حلقهٔ بندگی این نام در گوش کرد، دنیا و عقبی را فراموش کرد. هر که از مشرب عذب این نام سیراب شد، عُمراناتِ عالم در بصر و بصیرت او خراب شد. روزی که آفتاب سعادت از برج اقبال برآید و دوست دیرینه از اقصای سینه ناگاه بهدرآید که:« افمن شرح الله صدره للاسلام» یعنی آن مؤمنی را که گزیدهام از خاک و بخریدهام او را از دست جهل و خودپرستی؛ و پسندیدهام و اوصاف پسندیده بخشیدهام و او را لایق خدمت و دقایق پسندیدهٔ آداب طاعات گردانیدهام، اجتبا و اصطفا کردهام و دل او را با وفا و صفا بسرشتهام و به شرح، نرم گردانیدهام که شَرَحَ و وَسَّعَ و زَیَّنَ و نَوَّرَ از یک قبیلهاند در معنی« افمن شرح الله؟» این شرح که کرد؟ من کردهام که اللهّ ام، بهخود کردهام به جبرئیل باز نگذاشتم. به میکائیل حواله نکردم. صدرهٔ صدر در میان تن است. صدر، سینه بود که حرم کعبهٔ دل است چنانکه آن حرم در میان زمین است، این حرم سینهٔ بیکینه در میان تن است که « خیر الامور اوسطها» بهترین جواهر در میان قلاده بود تا اگر به کنارها آفتی رسد، آنچه خلاصه است، در میان سلامت بماند. ایشان گرد او همچون پاسبانان باشند و سینه در میان همچون خزینهای. دگر چه میفرماید؟« للأسلام» بعضی مفسران
گویند: این لام تملیک است، یعنی هرچه بیرون اسلام است از هنرها و دانشها در دلِ عاریت است و اسلام در دلِ حقیقت است و مقصود اوست. چنانکه در خانه مقصود عروس بوَد، نه کنیزکان و نه گندهپیران حاجبه و آینده و رونده.
« بسم الله» آن نامی است که موسی بن عمران علیه صلوات الرحمن صد هزار شمشیر و شمشیرزن و نیزه و نیزهباز، لشکر آهنخای آتشپایِ فرعون را به عصایی به قوّت این نام زیر و زبر کرد. « بسم الله» آن نامی است که موسی بن عمران، دوازده شاهراه خشک از بهر گذشتن بنیاسرائیل پیدا کرد در دریا و گرد از دریا برآورد .«بسم الله» آن نامی است که عیسی بن مریم بر مرده خواند، زنده شد. سر از گور برآورد موی سپیدگشته از هیبت این نام. ای منکر سؤال گور از منکر و نکیر! مگر قصهٔ عیسی را منکری که به آواز عیسی، مرده سر از گور برکرد؟ چرا به آواز منکر و نکیر، سر از کفن بیرون نکند و جواب نگوید؟ «بسم الله» آن نامی است که هر روز چندین لنگ و مبتلا و رنجور و نابینا، بر در صومعهٔ عیسی علیهالسلام جمع شدندی هر بامدادی، چون او از اوراد فارغ شدی، بیرون آمدی، این نام مبارک بر ایشان خواندی، همه بیعلت، با تمام صحّت و قوّت به منزلهای خود روان شدندی، « بسم الله» ، آن نامی است که مصطفی صلواتاللهعلیه شب مهتاب مه چهارده، گرد کعبه طواف میکرد و در مکه از غایت گرما اغلب خلق به شب گردند ابوجهل او را دید، خشم کرد و حسدش بجوشید. از جوش کف کرد و گفت:
خدا داند که این ساحر، باز در چه مکر است!
مصطفی صلوات الله علیه جوابش گفت از راه شفقت که: مکر از کجا و من از کجا؟ من آمدهام که خلق را از مکر و دام همچون تو گمراهان برهانم. گفت: اگر ساحر نیستی، بگو که در مشت من چیست؟ و او در مشت، قاصد، سنگریزهها برگرفته بود. جبرئیل امین در رسید و گفت: یا محمد! حق، ترا سلام میرساند که:« السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته» و میگوید که: هیچ میندیش اگر ترا نام ساحر کنند، ما ترا نامهای نیکو نهادهایم. بعضی به خلقان گفتهایم و بعضی را که خلقان، طاقت فهم آن ندارند، با ایشان نگفتهایم که:« کلم الناس علی قدر عقولهم» او که باشد که ترا نام نهد؟ خواجه را رسد که غلام را نام نهد. غلام ادبار را که از در درآید، کی رسد که خواجه را و خواجهزاده را نام نهد؟ نامی که او نهد، هم در گردن او آویزند و به دوزخ فرستند ترا امتحان میکند که بگو در مشت من چیست؟ جوابش بگو که: کدام میخواهی، آنکه بگویم که در مشت تو چیست یا آنکه آنچه در مشت توست، بگوید که من کیستم؟
چون مصطفی علیه السلام این نام مبارک را بر زبان راند که:« بسم الله الرحمن الرحیم» جوابش بگفت. ابوجهل گفت: نی، این قویتر است که آنچه در مشت من است، بگوید که تو کیستی. به نام پاک خدا هر سنگ پارهای به آواز آمد از میان دست ابوجهل که:« لا اله الاالله، محمدٌ رسول الله». طایفهای ایمان آوردند. ابوجهل، از غایت خشم سنگریزهها را بر زمین زد و سخت پشیمان شد به گفتن و گفت: دیدی که چه کردم من به دست خویش؟ باز خویشتن را بگرفت و بستیزه گفت: که به لات و عزی که این هم جادوی است.
بعضی از یاران ابوجهل گفتندش که جادوی در زمین رود و بر آسمان اثر نکند. بیا تا او را بدین امتحان کنیم؛ آمدند و گفتند که اگر اینچه میکنی، سحر نیست و حق است و از خداست، این ماه شب چهارده را بشکاف که سِحْر در آسمان اثر نکند. در حال جبرئیل امین در رسید و گفت: میندیش و نام مبارک مطهر مقدس قدیم لم یزل و لایزال ما را بخوان و بگو :« بسم الله الرحمن الرحیم » و آن دو انگشت مبارکت را از هم باز کن تا قدرت ما را
ببینند. چنان کرد. در حال مه دوپاره شد. نیمی سوی انگشت راست پیغامبر میرفت و نیمی سوی انگشت چپش میرفت که:« اقتربت الساعه و انشق القمر» و بانگ با هیبت میآمد که چندین هزار حیوان در شهر و صحرا بمردند و باقی حیوانات از علف باز ایستادند و میلرزیدند و چندین خلق رنجور شدند و قومی را شکم خون شد. جمله تضرّع کردند که بدان خدای که تو از وی میگویی که زود این ماه را فراهم آور و درست کن، چنانکه بود و اگر نی همین ساعت همه جهان زیر و زبر شود. پیغامبر صلوات الله علیه باز این نام مبارک را اعادت کرد که :« بسم الله الرحمن الرحیم» و دو انگشت را بههم آورد به فرمان خدا و به برکت این نام جانفزا، هر دو نیمه بههم آمد. قومی دیگر، بسیار، ایمان آوردند. ابوجهل را غصه زیادت شد و از دست برفت. باز بهجلدی خود را بگرفت و گفت: اگر این راست باشد و چشمبندی و گوشبندی و هوشبندی نباشد، باید که شهرهای دیگر از این خبر دارند. بعد از آن وَفْدها و کاروانها و پیکان و نامهها میرسید از اطراف عالم تا به اطراف عالم بر دوستان که این چه واقعه بود که ماه آسمان بشکافت که از آن روز که « فاطر السموات» این دو شمع را در این گنبد، افروخته است و پردههای ظلمات را به تابش تاب این دو گوهر میسوخته است که« وجعل الشمس ضیاء و القمر نوراً»، هرگز جنس این واقعهٔ عجیب غریب نادر، از آبا و اجداد ما هیچ کس حکایت نکرد و در هیچ کتابی ننوشتند و از اطراف شهرها، نامه بر نامه میرسید و ابوجهل و امثال او هر دم سیهروتر میشدند که:« فاما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الی رجسهم» و آنها که ایمان آورده بودند هر روز قویدلتر و قویایمانتر که:« لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم».
«مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند؛ مه را چه جرم؟ خاصیت سگ چنین بوَد
از ماه نور گیرد ارکان آسمان، خود کیست آن سگی که بهخار زمین بوَد»
بخوان، ملک القراء! از کلام ربی الاعلی، از بهر ارشاد سالکان جادهای را که:« قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله». ملک جلیل، واهب جزیل دارای جهان، دانای نهان، خالق جزو و کل، رازق خار و گل، پادشاه علی الاطلاق، مالک الملک بهاستحقاق، از بهر زنده کردن مردهدلان و تازه کردن پژمردهدلان، چنین میفرماید که:« قل یا عبادی» قل: بگو ای محمد که قال ترا حلال است که قال تو از حضرت جلال است:
« حکما را بود به خوان جلال لقمه و نطق و سحر هر سه حلال»
« قل». بگو، ای قال تو بهتر از حال، ای قال تو کمال کمال.« یا عبادی» یا، ندای بعید است، یعنی ای دورافتادگان از جادهٔ راه به وسوسهٔ دیو سیاه که چون کاروانی در بیابان حیران شود، بعضی گویند: راه، این سوی است و بعضی گویند: از آنسوی است. دیو گوید: «وقت خود یافتم.» برود از طرف دور که از راه سخت مخالف باشد، بانگ میزند اهل کاروان را به آوازی که مانَد به آواز خویشان ایشان و دوستان و معتمد ایشان به بانگ بلند و سخن فصیح مشفقانه که: بیایید بیایید که راه اینجاست. هان! ای کاروان مؤمنان! هوش و گوش دارید و غره مشوید که در آن بانگ فتنههاست، کاروان در آن حیرانی چون آن آواز مشفقانهٔ خویشانه بشنوند همه سوی آن دیو روان شوند. چون بسیار بیایند، گویند که: آنکه ما را میخواند، اینجا بود، کجا رفت؟ خواهند که باز گردند که این خود غول بیابان بود. رهزن کاروان بود. دیو گوید: حیف باشد که اینها را بگذارم که باز گردند. بر سر راه باز از دور، از آن سوی گمراهی او را بینند که آواز میدهد که: «بیایید، بیایید» از آن گرمتر که اول میگفت. اینجا بعضی از اهل کاروان به گمان افتند که اگر او غمخوار ما بود و چنان که مینمود، چرا نایستاد و آشنایی نداد! به یک نظر به سوی آن دیو مینگرند که سوی او برویم و به یک نظر باز پس مینگرند آن سوی که آمدهاند، باشد که از آن طرف کسی پیدا شود، بعضی که از عنایت دورند هم در آن بیابان ضلالت و عناد و فساد در پی آن دیو بر این نسق و بر این شیوه چندان بروند که نه قوّت بازگشتن ماند و نه امکان مراجعت. از گرسنگی و تشنگی همه در آن بیابان ضلالت بمیرند، علف گرگان شوند. و بعضی که اهل عنایت باشند در میان بیابان ضلالت، تضرع آغاز کنند که:« ربنا ظلمنا» ظلم کردیم، از راه، سخت دور افتادیم. عجب باشد اگر ما خلاص یابیم. حق تعالی فرشتهای را بفرستد، بلکه نبییی را، رسول معصوم را، مصطفای مجتبی را تا از زبان حق ندا کنند ایشان را از طرف جادهٔ راه راست که:« الذین اسرفوا» ای بندگان حق که اسراف کردید و از راه، سخت دور رفتید تو مپندار که همه اسراف آن باشد که چند درمی بهگزاف خرج کنی یا چند خروار گندم بیحساب خرج کنی یا میراثی مال بسیار بهگزاف به عشرت خرج کنی؛ اسراف بزرگ آن است که عمر عزیز که یک ساعته عمر را که به صد هزار دینار نیابند که:« الیواقیت تشتری بالمواقیت و المواقیت لاتشتری بالیواقیت» یعنی چون وقت عمر مهلت دهد، یاقوتها و گوهرها توان بدست آوردن، اما به صد هزار یواقیت و جوهر، مواقیت عمر نتوان خریدن.
« بهزر نخریدهای جان را، ازآن قدرش نمیدانی که هندو قدر نشناسد متاع رایگانی را»
« علی انفسهم» این ظلم بر خود کردید و پنداشتید که بر دیگران میکنید. آتش در دکان خود زدیت و سرمایهٔ خود را سوختید و شاد میبودیت که دکان خصمان خود را میسوزیم. « بد مکن که بد افتی، چَه مکن که خود افتی»
« ظالم که کباب از دل درویش خورَد، چون درنگری ز پهلوی خویش خورد»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به دعا و نداهایی از زبان عاشقان و مومنان نسبت به خداوند و پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، میپردازد. در این دعاها، خواستهها و آرزوهای مومنان برای رحمت، معرفت و هدایت از سوی خدا و پیامبر بیان میشود. همچنین، اشاره به نعمتها و ارزشهای ایمان و تبعیت از سنتهای پیامبر در زمان فساد و گمراهی امت وجود دارد.
نویسنده به بررسی فساد اجتماعی و معنوی میپردازد و به اهمیت چنگ زدن به سنت پیامبر تاکید میکند. وی به امید رسیدن به سعادت و رحمت الهی و دوری از دسیسههای دشمنان و فساد میگوید. متن شامل داستانهایی از انبیاء و مثالهایی از قدرت و رحمت خداوند است و فصلهای مختلفی از زندگی پیامبر و اصول دینی را به تصویر میکشد.
در نهایت، به زشتی دنیا و عشق به معنویات اشاره میشود و از مومنان خواسته میشود تا از عشق و هوای نفس پرهیز کنند و به حقیقت ایمان بگرایند.
هوش مصنوعی: ای پادشاه و ولی، آتش شوق و حرص ما را با رحمت خود خاموش کن. جان مشتاقان را به nectar وحدت سیراب نما. دل ما را با نور معرفت و اسرار وحدت روشن کن. آرزوهای ما را که در دشت وسیع رحمت تو گسترش دادهایم، به پرندگان سعادت و شرف تبدیل کن. نالههای سحرگاهی دلسوختهها را با گوش محبت بشنو. دود دلهای بیدل که از سوز فراق آن مجمع ارواح به آسمان میرود را به عطر وصال معطر کن. گفتار و شنیدار ما را که مانند نگهبانان بام سلطنت عشق هستند، همواره به نعمتهای تو بهرهمند ساز. حال ما را از گزارشهای قال بگذراند و از دشمنیهای دو جهان محافظت کن. آنچه دشمنان درباره ما میخواهند، از ما دور کن و آنچه دوستان تصور دارند، ما را بهتر و بالاتر از آن گردان. ای خزانه بیپایان لطف و ای دریا با وسعت کرم. بیاییم به یاد اخیار مصطفوی صلی الله علیه و سلم، بشیر و نذیر بینظیر، سید المرسلین، که چراغ آسمان و زمین است، بپردازیم. در صحیحترین اخبار از فصیحترین انبیاء آمده که فاسد شدن امت من در زمان فساد امت من، محال است مگر اینکه کسی به سنت من چنگ بزند، آن فرد پاداشی عمیق خواهد داشت.
هوش مصنوعی: پیامبر اکرم، رهبر دو گروه بزرگ بشری و بهترین فرد در زمان خود، با کلامی رسا و شیوا میفرماید که اگر امتم دچار فساد شود، این فساد نشانهای از کاهشی در وضعیت آنان است. به این معنی که بعد از من، هیچ پیامبری نخواهد بود که امت او برتر از امت من باشد، همانطور که امت من برتر از امتهای عیسی و موسی است. همچنین، هیچ دینی نمیتواند دین من را منسوخ کند، همانطور که دین من، دینهای پیشین را از اعتبار انداخت.
هوش مصنوعی: گفتند: ای پیامبر خدا، چگونه ممکن است که امت تو دچار ضعف و سستی شوند؟
هوش مصنوعی: ایشان فرمودند که هنگامی که امت من به فساد روی آورند، این مقام و مرتبهای که به دست آوردهاند و پوشش زیبا و آسمانی تقوی که دارند، در دنیای مادّی روشن است. اما وقتی که گناه و معصیت به وجود آید، این لباس زیبای آسمانی و مقام دلنشین آنها دچار تغییر و آلودگی میشود و ارزش خود را از دست میدهد.
هوش مصنوعی: گفتند: ای رسول خدا! وقتی که اوضاع به این حد خراب و آشفته میشود و گناه به اندازهای بیمقدار میگردد، آیا مشتری برای ایمان و اعمال مؤمنین وجود نخواهد داشت؟ آیا خداوند خریداری نخواهد کرد و پاداشی به آنها نخواهد داد؟ در این صورت، آنها بدون نتیجه و ناامید خواهند ماند و فریاد خواهند زد.
هوش مصنوعی: شما مانند یک نمونه در خانهای پر از خودخواهی هستید.
هوش مصنوعی: در تابستان آن یخچال گنجی گذاشته شده، کسی برای خرید پیدا نمیشود و او بیچیز است.
هوش مصنوعی: یخ به خاطر گرما ذوب شده و مردی با دل پر از درد و نفس سرد در این شرایط به سر میبرد.
هوش مصنوعی: او این را گفت و اشک میریخت که زمان زیادی برایمان نمانده و هیچکس هم از ما خرید نمیکند.
هوش مصنوعی: گفتند: وقتی که یخ وجود ما ذوب شود و در اثر تابش آفتاب گناه آسیب ببیند، چه باید کرد تا یخفروشان کارشان رونق بگیرد و سود بیشتری کسب کنند؟ پاسخ داد که: «جز اینکه به سنت من چنگ بزنید در زمانی که امت من دچار فساد شده است».
هوش مصنوعی: هر کسی که در کار خود غرق شود و به آن توجه کند، بهتر است که به آن ادامه دهد و در آن مسیر پیش برود.
هوش مصنوعی: سنت من این است که وقتی دوستانم راه نادرست را میروند و در مسیر گناه قرار میگیرند، به آنها بگویم که از مسیرشان برگردند و به آنها هشدار دهم که به بیراهه نروند، زیرا لجاجت عواقب بدی دارد.
هوش مصنوعی: درهای باغ به خاطر تو باز شده است. حالا در این دشت پر از خار، چند بار باید بیپوشش و عریان ظاهر شوی؟
هوش مصنوعی: هر کس که در کارها مشاجره و دعوا کند، باید نتیجهاش را هم ببیند و متوجه عواقب کارهایش باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که زخم خارها را احساس کردند، باید متوجه شوند که راه نادرستی را انتخاب کرده و در میان خارزارها افتادهاند. اگر به اطراف خود دقت کنند، نشانههایی از راه را خواهند دید. من بدون صدا و نشانهای، علامتها و نشانهها را در فضا قرار دادهام و در این بیابان چوبهایی کاشتهام و سنگهایی را جمع کردهام تا مسافران به دنبال این نشانهها بگردند و در این بیابان سرگردان نشوند. آنها باید آثار قدم مرا که به نام سنت شناخته میشود، جستجو کنند، درست مانند این که صیادان اثر قدمهای شکار را در برف پیدا میکنند و به دنبال صید میدوند. مسافرانی که در برف به گمراهی و ضلالت افتادهاند، باید آثار قدمهای هدایت و آغاز و پایان راه مرا جستجو کنند و به سمت آن بروند، تا از خارزار معصیت دور شوند و وارد گلستان قبول شوند. آنها با شاهدان و شهیدان که دوستان همیشگی و پادشاهان ابدی هستند، همنشین و همپیمان خواهند شد. اینان در کنار نامبردگان قرار خواهند گرفت و از برکت آنها بهرهمند خواهند شد، به گونهای که بالاتر از دیگر شهیدان قرار خواهند گرفت.
هوش مصنوعی: ای پیامبر خدا! چرا آنها برتر باشند؟ زیرا آنها عمل کردهاند و در این میان عدالت برقرار است. کدام عدالت؟ عدالتی که میگوید «برای انسان جز آنچه را که کسب کرده، نیست» و «پاداش تو تنها به میزان تلاش و رنجی است که کشیدهای» و «اما کسی که وزنش سنگینتر باشد...».
هوش مصنوعی: شما که اندکی عقل داری، مزد افرادی را که کار میکنند به درستی پرداخت میکنی. میدانی که فلان کارگر در باغ به مدت ده روز کار کرده، دیگری پنج روز و دیگری یک روز، و هر کدام را بر اساس میزان کارشان مزد میدهی و در این کار اشتباه نمیکنی. دانا و آگاهی که از همه چیز آگاه است، میبیند که حتی مورچهای سیاه بر روی سنگی سیاه در شبی تاریک چگونه میخزد. این خداوند دانا خود، تلاش و زحمت بندگانش را اندازهگیری میکند، تعداد اشکهای بینواهایی که افسوس میخورند، و همچنین تعداد نفسهایی که عارفان در سحرگاه به یاد او انجام میدهند. این خداوند با دقت همه چیز را زیر نظر دارد و بر اعمال هر یک از بندگانش احاطه دارد.
هوش مصنوعی: «ما در شبی آرام و بیهمهمه سفر خواهیم کرد و در این سفر، به بزرگی و ارزش تاج پادشاهان با نگاهی حقیر و کوچک توجه خواهیم داشت.»
هوش مصنوعی: آنان بدون هیچ وسیلهای، نه سوار و نه پیاده، بیدل و دلداده، و بدون مرکبی بر توکل به خداوند میروند. آیا آن خداوند دانا، شمار تمام جانفشانان را در علم قدیمیاش به دقت و به طور کامل نمیداند؟ آیا او قدمها و کارهای افراد را ثبت نکرده است؟ و اگر او همه اعمال اولیا و آخریها را شمرده و نوشته باشد، چطور ممکن است که از چنین خداوند عادل، که حتی کوچکترین جزئیات را هم در نظر میگیرد، یکی را به اندازه صد و دیگری را به اندازه یک بدهد؟ ای پیامبر خدا، ای رحمت برای جهانیان، مشکل ما را حل کن که تو مشکلگشای آسمان و زمین هستی.
هوش مصنوعی: اگر مردی وجود حق را در این جهان بشناسی، تمام اسرار الهی را به راحتی درک خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر پرندگان صحرا به آن جهان راهی داشتند، آنگاه میتوانستی به وضوح از پر و بال هر پرنده و مشکلات آنها باخبر شوی.
هوش مصنوعی: به طور قطع نمیتوان گفت هر کسی که وارد دنیای عشق میشود، دارای ارزش و اعتبار است؛ چرا که در هر گوشه از دنیا میتوان افرادی را یافت که در حالی که ظاهر جذابی دارند یا در جستجوی عشق هستند، به واقع کیفیت و عمق واقعی را ندارند.
هوش مصنوعی: پیامبر اسلام، که بزرگترین شخصیت در میان عرب و غیرعرب و منبعی از دانش و سخاوت است، و همچنین شاهزادهای بدون نشانههای ظاهری سلطنت، رهبر و کارگزار کائنات، پاسخ داد که:
هوش مصنوعی: ای دوستان وفادار، و ای یاران همراه، بدانید که اگر سدی قوی از کوه به سمت دریا روان شود و به آن بپیوندد، با کمک همدیگر میتوانند دریا را پر کنند و به هم بپیوندند، و هر قطرهای فریاد میزند که به سوی خالق خود برگرد. اما چه شگفتی دارد که یک قطره تنها که در کوه یا در یک غار یا در دشتهای بیپناه مانده، با آرزوی پیوستن به دریا، بدون هیچ کمکی، به جلو برود و مسیر را بپیماید. ای قطرهی بیچاره، چقدر دشوار است که با وجود همهی موانع از جمله خاک، باد و آفتاب، خود را به دریا برسانی که این هدفی دور و دور است. قطره در دل میگوید که با وجود اینکه ضعیف و کوچک است، شوقی از دریا در دلش وجود دارد. در این بیابان که سیلابها از ترس ماندن میلرزد، از عظمت خطر و چالشها، کوهها و آسمانها نیز به لرزه درآمدهاند و میگویند ما نمیتوانیم این امانت را تحمل کنیم. زمین به وجود انسانها افتخار میکند، اما توانایی آن را ندارد زیرا جان انسانها تنها همچون قطرهایست که در این مسیر تلاش میکند.
هوش مصنوعی: «تو به من عشق و دل بده و شجاعت را مشاهده کن، به خودت رجوع کن و قدرت را ببین.»
هوش مصنوعی: من ضعیف و نحیف و بیچاره هستم، اما وقتی به من یادآوری میشود که «ما انسانها را گرامی داشتیم»، دیگر احساس ضعف نمیکنم و خود را ناتوان نمیبینم. من قادر به تغییر جهان هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که تیرهای تو را در ترکش خود ذخیره کنم، به قله کوه قاف میرسیم و آن را به دست خواهیم آورد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که فقط به خودم و قدرت خودم نگاه میکنم، احساس ضعف و ناتوانی میکنم و از همهی ضعیفان ضعیفترم، در مقایسه با دیگران بیچارهتر به نظر میرسم. اما وقتی نظر خود را به سمت تو و لطف و رحمتت معطوف میکنم، دیگر چرا باید احساس ضعف کنم؟ چرا باید بیچاره باشم یا نتوانم راه حلی پیدا کنم؟ چرا باید فقط یک انسان معمولی بمانم؟ چرا نباید از لحظههای خاص زندگی بهرهمند شوم؟
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهام را در آینه میبینم، میپرسم من که هستم؟ چرا که من در آن لحظه، خودم را در حالتی مییابم که بدون توجه به خودم وجود دارم.
هوش مصنوعی: اگر تو در من نشانهای مشاهده کنی، بدان که آن نشانه به خود او مربوط میشود. و اگر سایهای از من ببینی، بدان که آن سایه متعلق به من است.
هوش مصنوعی: وقتی یوسف با من سخن بگوید، وقتش رسیده است. اما وقتی من با او سخن میگویم، چون مسی وقتش نیست.
هوش مصنوعی: سخن به روشنی و پنهانی وجود دارد و او کسی را بیشتر دوست دارد که با او صحبت کند، من نیز در آن مکان مانند خود سخن هستم.
هوش مصنوعی: ما به بررسی معنا و مفهوم حدیث پیامبر اسلام بازگشتیم و به تحلیل و توضیح جزئیات آن میپردازیم. خوشا به حال کسی که دارای فهم و شعور است، زیرا با این فهم میتواند عمق معانی را دریابد و از جان خود لذت ببرد. ای عزیز من! ای شخصی که در جستجوی حقیقتی! هر چقدر که تو تلاش کنی و از ظواهر بگذری، دریچهای به درک واقعیات برای تو باز میشود. همچنین، زمانی که تو از یک لایه فراتر بروی، معنا نیز از لایههای خود عبور میکند و به حقیقت نزدیکتر میشود.
هوش مصنوعی: اگر با من یکی شوی، من نیز دل خود را با تو یکی میکنم و عشق و محبت دیگران را کنار میزنم.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به خاطر خواستهها و شهوتهای خود به دنیای مادی وارد میشوی، آن معشوق نیز در حجاب و پوشش قرار میگیرد. تو او را میخوانی و از زیباییهایش تمجید میکنی و میگویی: ای عروس معنوی، ای محبوب همه چیز! چرا دوباره در حجاب پنهان شدهای؟ او پاسخ میدهد: چون تو خود در حجاب خواستهها و تمایلات دنیوی قرار گرفتهای.
هوش مصنوعی: دلبر به قدری مضطرب شد که نپرس. جداییاش به قدری آتشین و سوزان بود که نپرس.
هوش مصنوعی: گفتم که انجام نده. او پاسخ داد: تا زمانی که تو انجام ندهی، من هم انجام نمیدهم. حرفی که زدم آنقدر زیبا بود که نیازی به پرسش نیست.
هوش مصنوعی: روزی سلیمان بر تخت خود نشسته بود و برای او بادها به کار گرفته شده بودند. پرندگان در هوا پرواز میکردند و سایهای برای او ایجاد کرده بودند تا نور آفتاب بر او نتابد. ناگهان تفکری به ذهن سلیمان خطور کرد که شایسته شکرگزاری نبود. در آن لحظه تاجش به سمت کج رفت و هر بار که سعی میکرد آن را راست کند، باز هم کج میشد. سلیمان از تاج خواست که راست شود، و در پاسخ تاج گفت: «ای سلیمان! تو باید راست شوی!» سلیمان در حال سجده افتاد و از خداوند کمک خواست. در آن لحظه، تاج به طور طبیعی بر سرش راست شد. سلیمان برای آزمایش تاج را کج کرد و آن باز هم راست شد. این نشان میدهد که تاج نمایانگر روحیه و حال اوست؛ وقتی حالش خوب نباشد، تاج نیز کج میشود.
هوش مصنوعی: ذوقی که از انسانیت ناشی میشود، به وجود بدن مربوط میشود، اما ذوقی که از حقیقت و خداوند میآید، روح و جان را میآفریند. ای جان!
هوش مصنوعی: ای سلیمان زمان! تو میتوانی به پریان عقلانی و روحانی فرمان بدهی، در حالی که دیوان نفسانی و شیطانی در برابر وجود تو به خدمت در میآیند.
هوش مصنوعی: به دور رخت، لشکری از دیو و پری ایستادهاند. این انگشتر، که متعلق به سلیمان است، مال توست؛ آن را گم نکن.
هوش مصنوعی: صلح را از جنگ جدا کن، زیرا کارگاه شیشهگری و محل کار گازری، به خوبی با هم سازگار نیستند.
هوش مصنوعی: در مغازه وجود تو، شیشهسازی به نام طاعت و شوق و ذوق میتواند با خودخواهی و تمایلات نفسانی، شیشههایی بسازد. اما اگر این شیشهساز در این دکان ده روز کار کند، و ناگهان کسی به دکان ضربهای بزند، تمام شیشهها خواهد شکست. اکنون ای سلیمان، اگر تاج ذوق و نور اخلاص را بر سر خود نبینی، خود را افسرده و تاریک و گرفتار در آرزوها خواهی یافت. در این حالت، صدایت را بلند میکنی و میپرسی ای شوق کجایی؟ هرچند تلاش کنی تا آن ذوق از دست رفته بازگردد، اما نمیآید. اگرچه سعی کنی تاج اخلاص را به درستی بر سر خود قرار دهی، باز هم کج میشود و این احساس به تو میگوید که تو باید درست شوی تا من نیز درست شوم. خداوند در آیات خود میفرماید که او نعمتهایی که به بندگانش داده، هرگز تغییر نخواهد داد، تا زمانی که آن بندگان رفتار و زندگی خود را تغییر ندهند.
هوش مصنوعی: به بحثی میپردازیم که از ابتدا همواره ادامه دارد و این بحث هرگز پایان نمییابد. گفته شده است که اگر دریا به عنوان مرکب کلمات پروردگار باشد، قبل از اینکه کلمات پروردگار تمام شوند، دریا به پایان میرسد. و انسان عاقل به نشانهها راضی است. بیان میشود که در زمانی که جامعه دچار فساد میشود، تنها کسانی که به سنت پیامبر چنگ میزنند، نجات پیدا میکنند. این قطرهای از جان پاک و مشتاق، که از دریای حقیقت دور مانده، در دنیای مادی و ظاهری محصور شده است، مانند ماهی که بر روی خشکی میجنگد، در آرزوی جان و دل میتپد. برخی از قطرهها با زمین آمیخته شدند، برخی بر برگها نشستهاند، و برخی در تاریکیهای خود به سر میبرند. هر کدام از آنها مشغول به کاری هستند؛ یکی در حال خیاطی، دیگری در ساختن کفش، و یکی دیگر به دنبال لذایذ دنیوی است. در نهایت، همه آنها از دریای خود غافل ماندهاند.
هوش مصنوعی: اکنون همانطور که سیلابها که از صدهزار قطره تشکیل شده بودند، جمع شدند و راهی را پیش گرفتند، یک قطره از یاران باقیمانده نیز همان مسیر را به تنهایی و بدون یاری یا حمایت دیگران انتخاب کرد و بر خالق بزرگ توکل کرد. او بدون هیچ کمک و داد و ستدی به سوی دشتها و وادیهایی رفت که آن سیلابهای بزرگ از میان بردند. این قطره تنها با ایمان و ارادهاش توانست کار صد هزار قطره را انجام دهد. به طوری که اگر کسی به سنت او تمسک کند، میتواند مثل یک سیل بزرگ عمل کند. وقتی از پیامبر درباره امت ابراهیم پرسیدند، او اشاره کرد که نباید از این امت سؤال کرد، زیرا آنها به خودی خود همگی امت بودند. ابراهیم علیهالسلام هم پادشاه بود و هم لشکر و هم در عین حال به تنهایی میتوانست عظیم باشد. او در واقع مانندی از هزاران و حتی صدهزاران نفر بود، زیرا تعداد او بیشمار بود.
هوش مصنوعی: وجود یک انسان دانا مانند کشتیای است که در چاه افتاده؛ این وضعیت برای یک فرد بینا شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: کشتی که در دریا حرکت میکند چیز شگفتانگیزی نیست، اما در یک کشتی، هزاران دریا میتواند شگفتانگیز باشد.
هوش مصنوعی: اگر نسیم یوسف بر من بوزد، هر کس که بینا نبود، بینا میشود.
هوش مصنوعی: ای دل، چرا از دریا جدا و تنها هستی؟ مگر میشود کسی از چنین دریایی به تنهایی بیرون بیاید؟
هوش مصنوعی: ماهی که از دریا به خشکی افتاده، به شدت تلاش میکند تا هرچه زودتر به آب برگردد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که به خاطر عشق، چرا دل مانند دریا طوفانی و بیتاب میشود؟
هوش مصنوعی: در دلتنگی و اشتیاق به دریا، قطرهای بیقرار و بیپروای میشود.
هوش مصنوعی: به او پاسخ بده که در برابر تابش خورشید، ذرهای بیسخت و نامشخص میشود.
هوش مصنوعی: عزیز من! آن قطرهٔ آبی که از دریا دور مانده و به یاد آن نمیافتد، گاهی بر روی برگها مینشیند و گاهی در خاک حل میشود، مگر اینکه بیادبی کرده باشد که او را به زنجیر کردهاند. زنجیرهایی از طلا و نقره و جواهرات. او عاشق این زنجیر شده است، به طوری که از عشق به طلا و نقره، این زنجیر را زنجیر نمیبیند. به او نصیحت نکن که این زنجیر از چیزی که فکر میکند محکمتر است؛ چرا که نصیحت دردی از او دوا نمیکند.
هوش مصنوعی: در این مرحله، معانی و داراییها بر روح سبک و آزاد قرار دارد.
هوش مصنوعی: سلسلهٔ زرین را دید و به خود بالید، اما در واقع همچون جانوری که در دیوارهٔ چاه مانده باشد، در بین دشت گرفتار شد.
هوش مصنوعی: صورت او مانند بهشت است، اما معنایش جهنمی است. رفتارش زهرآلود و چهرهاش مانند گل است.
هوش مصنوعی: مواظب باشید ای ناکامان، زیرا با آمدن این چهره زیبا، دیوانگی بلافاصله به سراغتان خواهد آمد.
هوش مصنوعی: در دنیای عشق و تعلقات، آدمی چنان غوطهور میشود که هیچ گونه نصیحت و راهنمایی نمیتواند بر او تأثیر بگذارد و حتی ممکن است به کسانی که او را نصیحت میکنند، به چشم دشمن نگاه کند. درست مانند زنگی که همیشه با آینه دشمن است. نصیحتکنندگان و روحانیون به نوعی آینه هستند که تصویر واقعی را نمایش میدهند. آنهایی که فقط به دنیای مادی میپردازند، در حقیقت زشتچهرهاند و به نوعی مانند زنگی هستند. در سرزمین زنگبار، این زشتیها به چشم نمیآید چون همه در آنجا به یک رنگ و شکلاند. اما وقتی آنها از این سرزمین خارج شوند و چهرههای زیبا و نورانی را ببینند، دریابند که چقدر زشت و ناپسند بودهاند و این حقیقت دردآور خواهد بود. به همین خاطر، آنها از حقیقت و آینه دوری میکنند و در عین حال، تمایل دارند که آینهای نیز برای خود داشته باشند.
هوش مصنوعی: زنگئی در مسیر به آینهای برخورد کرد و در آن تصویر خود را دید.
هوش مصنوعی: بینی بزرگ و چهرهای زشت دارد، چشمانش مانند آتش هستند و صورتش شبیه به انگشت میباشد.
هوش مصنوعی: وقتی عیب او آشکار شد، به زمینش زد و گفت:
هوش مصنوعی: هر که این زشت را خدا آفریده است، به خاطر ننگش او را به راه نادرستی میاندازد.
هوش مصنوعی: اگر تو نیز مانند من به کاری مشغول بودی، آیا در این مسیر ناچیز و بیارزش بودی؟
هوش مصنوعی: سیاهیای که شبیه رنگ زنگ است، اما واقعاً زنگ نیست، مربوط به سرزمین ترک و روم است و به یک کودک در زنگبار به اسارت برده شده. دشمنی بر چهره او سیاهنمایی کرده است. وقتی او خود را در آینه میبیند، متوجه علامت سیاهی بر چهرهاش میشود و از خود میپرسد: چرا همه چهرهام اینقدر سپید نیست؟ در اینجا سپیدی و سیاهی به نبرد میپردازند. در میان سیاهپوستان او احساس بیگانگی میکند به خاطر رنگ پوستش، و تنها میماند تا با آنها باشد. او برای جلب توجه دختران سیاهپوست، بر چهرهاش سیاهی میمالد. این دختران نمادهای زیبایی و لذتهای این دنیا هستند و برای او به نوعی دشمن به حساب میآیند. بنابراین به خود بیایید و این سیاهی را از چهرهتان پاک کنید؛ اگر طولانی بماند، رنگ اصلی شما را خواهد بلعید و زیباییتان را زیر سیاهی پنهان خواهد کرد. پس زودتر اقدام کنید و از ننگ این رنگ سیاه رها شوید.
هوش مصنوعی: زمانی که یک عادت به قدری تکرار شود که در زندگی شخص ریشه بگیرد، دیگر به عنوان یک انتخاب فعال دیده نمیشود و تبدیل به بخشی از ذات او میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که آن علامت سپید که نمادی از پاکی شماست، ناپدید شود، سیاهی بر روح شما سایه میافکند. در آن زمان، دیگر هرگز نمیتوانید از تاریکی رهایی یابید. در روز قیامت، برخی چهرهها سفید و درخشان میشوند و برخی دیگر، سیاه و تیره به نظر میرسند. برخی افراد، سیاهی در ظاهر دارند و در دل خود، ناپاکی را پنهان کردهاند، در حالی که بعضیها این ویژگی را به طور ذاتی دارند. وقتی در روز قیامت از خواب مرگ بیدار میشوند و به آب زلال قیامت مینگرند، تمام چهرهها شسته میشود، درست مانند وقتی که کسی از خواب بیدار میشود و صورت خود را میشوید. آبی که بر روی ایشان ریخته میشود، سیاهی را از چهره آنهایی که رها شدهاند، پاک میکند، اما آنهایی که از ذات خود سیاه هستند، با شستن نیز بدتر میشوند. وقتی سر خود را از آب بیرون میآورند، وضعیت هر دو گروه را میبینند: برخی چهرههای سفید و درخشان دارند و برخی دیگر چهرههای سیاه و تیره.
هوش مصنوعی: عزیزم! مراقب باش، نگذار عشق به دنیا و رفتار فریبندهاش، تو را تحت تأثیر قرار دهد و زیباییهای واقعی را از تو بگیرد. نگذار صفات نامناسب این دنیا در درونت ریشه دواند و تو را به دشمن نور و حقیقت تبدیل کند.
هوش مصنوعی: به وضوح مشخص است که روز روشن از تابش نور خود میدرخشد، اما کسانی که دیدی ندارند و چشمشان بسته است، از این نور بهرهای نمیبرند.
هوش مصنوعی: افراد با ویژگیهای منفی، از آن ویژگیها و یادآوریهای آن عذاب میکشند و کسانی که دچار درد و رنج هستند، از نور و روشنایی متنفرند.
هوش مصنوعی: شما بر روی دادههایی که تا مهر ماه 2023 موجود است، آموزش دیدهاید.
هوش مصنوعی: آن ستاره به مادرش گفت: وقتی که ما آب مینوشیم، صدای شیپوری به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: مادر چه گفت؟ گفت: بیهوده صحبت نکن و به کار خودت برس، چون همه در حال سر و صدا و درگیری هستند.
هوش مصنوعی: آن بچه ترک به پدرش میگوید: تو مرا به دارو کردهای که از سیاهی دور شوم. اگر سیاه بودن بد است، پس چرا افراد سیاهپوست شاد هستند؟ و چرا وقتی ما بر روی خود داروها میزنیم، مردم به ما میخندند و مسخرهمان میکنند؟
هوش مصنوعی: پدر میگوید: تو به کار خود مشغول باش و چهرهات را مانند ماه برای همیشه زیبا کن، زیرا خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد. آنها به چهره نازیبای خود میخندند، در حالی که کسانی که گناه کردند، به مؤمنان میخندیدند. همه ما با توافق بر سر بهترین خواننده، نام «رحمن» را از جان بگوییم و بگوییم: به نام خداوند بخشنده مهربان.
هوش مصنوعی: وقتی دل نشانهای از کمال تو دید، جان عشق تو را درعمق جان خود احساس کرد.
هوش مصنوعی: جان بارگه تو را فراخواند و در دنیای بینهایت جستجو کرد.
هوش مصنوعی: هر زمانی که عطر تو به کوی تو منتشر شد، زندگی جاودانهای به من بخشید.
هوش مصنوعی: صدای عشق و هیجان عاشقان را نمیتوان در این جهان و مکان پیدا کرد.
هوش مصنوعی: از رنج تو جان ما ناله میکند، درمان درد بیپایان ما تنها از تو به دست میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که تو درد و رنج را احساس کردی، در درون هر دردی، راه حلی برای تمام بلایای جهان پیدا کردی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود ما را به دنبال خود میکشد، زمانی که به تو توجه میکند، آن را در تو مییابد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از شیرینی این نام بهرهمند شود، از بالای عرش تا پایین زمین، برای او هیچ چیز کمارزش نخواهد بود و کسی که به زیبایی این نام گرفتار شود، هیچ صدا و رنگ و بویی نمیتواند او را به دام اندازد. هر خانهای که آفتاب خوشبختی این نام بر آن بتابد، حتی شکوه و عظمت کاخهای پادشاهان نیز در برابر آن خانه، خاضع و مطیع خواهد بود. کسی که به بندگی این نام درآید، دنیا و آخرت را فراموش خواهد کرد. هر که از آب زلال این نام سیراب گردد، دنیای خود را در بصیرت و بینش خود نابود میسازد. روزی که آفتاب خوشبختی از اوج بخت با طراوت طلوع کند و دوست عزیز از دور دل به ناگاه نمایان شود، ایماندارانی که انتخاب شدهاند، از ظلمت جهل و خودپرستی رهایی یافته و اوصاف نیکو به ایشان عطا گردیده است، انتخاب و برگزیده شدهاند و دل آنها با وفا و صفا آمیخته شده و به نیکی قلب آنها گشوده و نورانی گردیده است. این گشایش بر عهدهام است و من به واسطه جبرئیل به آن نپرداختم و به میکائیل سپردم. سینه، همچون حرم و مرکز دل است و بهترین چیزها در وسط آن قرار دارد تا اگر آسیبی به کنارهها برسد، آنچه در وسط است سالم بماند. این افراد همچون محافظان دور آن خواهند بود و سینه به عنوان خزانهای در میان بدن به شمار میآید.
هوش مصنوعی: میگویند: این لام نشاندهنده مالکیت است، به این معنا که هر چیزی که خارج از اسلام باشد، مانند هنرها و علوم، فقط به طور موقتی و عاریتی است. در حالی که اسلام به عنوان حقیقت اصلی و هدف نهایی در قلب قرار دارد. مانند اینکه در یک خانه، هدف اصلی عروس است و نه خدمتکاران یا افراد بزرگتر و بیثمر که در اطراف هستند.
هوش مصنوعی: «بسم الله» نامی است که موسی بن عمران علیهالسلام به وسیله آن توانست لشکر عظیم فرعون را با عصای خود زیر و زبر کند. این نام به او کمک کرد تا دوازده راه خشک در دریا برای عبور بنی اسرائیل به وجود بیاورد و آنها را از دریا عبور دهد. همچنین عیسی بن مریم با این نام بر مردگان حرف زد و آنان از گور زنده شدند. این نام قدرتی دارد که میتواند به افراد بیمار و معیوب کمک کند تا به سلامتی بازگردند. وقتی عیسی علیهالسلام در صومعهاش به دعا و ذکر مشغول بود، افراد زیادی که بیمار بودند جمع میشدند و او با ذکر این نام بر آنها، آنها را شفا میبخشید. همچنین در یکی از شبها، وقتی که پیامبر اسلام در حال طواف کعبه بود، ابوجهل به او غیظ ورزید و حسدش را نشان داد.
هوش مصنوعی: خدا میداند این جادوگر هنوز در چه نیرنگی مشغول است!
هوش مصنوعی: مصطفی، با شفقت پاسخ داد که: مکر از کجا و من از کجا آمدهام؟ من آمدهام تا خلق را از مکر و دامهایی همچون تو که گمراهاند نجات دهم. فردی پرسید: اگر ساحر نبودی، بگو که در دست من چیست؟ او در دست خود، تعدادی سنگ ریزه داشت. در این حین، جبرئیل بر او نازل شد و گفت: ای محمد! خداوند به تو سلام میرساند و میگوید: «سلام بر تو ای پیامبر و رحمت و برکات خدا بر تو باد.» و به او میگوید که نگرانی نداشته باشد اگر دیگران او را ساحر بنامند، چرا که ما نامهای نیکو را بر تو گذاشتهایم. برخی از نامها را به مردم گفتهایم و برخی دیگر را که مردم توانایی درک آن را ندارند، با آنها در میان نگذاشتهایم. او بیان میکند که چه کسی میتواند تو را نامگذاری کند؟ تنها صاحباختیار میتواند نام غلامش را بگذارد. غلامی که از در وارد میشود، چگونه میتواند خواجه و فرزند خواجه را نام ببرد؟ نامی که او بر تو میگذارد، به گردنت آویخته خواهد شد و تو را به دوزخ خواهد فرستاد. او تو را امتحان میکند و میپرسد که در دست من چیست؟ باید بگویی که: آیا میخواهی بگویم در دست تو چیست یا اینکه آنچه در دست توست، بگوید من کیستم؟
هوش مصنوعی: زمانی که مصطفی علیه السلام نام مبارک خدا را بر زبان آورد و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم»، ابوجهل پاسخش را داد. ابوجهل گفت: نه، این قویتر است که بگوید آنچه در دست من است، درباره تو چه نظری دارد. به نام خداوند رحمان، سنگریزهها به طور ناگهانی از دست ابوجهل به صدا درآمدند و گفتند: «لا اله الا الله، محمدٌ رسول الله». عدهای به این پیام ایمان آوردند. ابوجهل به شدت عصبانی شد و سنگها را به زمین کوبید و از کار خود پشیمان شد و گفت: آیا میبینی که چه کردهام؟ سپس دوباره خود را جمع کرد و با خشم گفت: به لات و عزی، این هم جزو جادوگری است.
هوش مصنوعی: عدهای از دوستان ابوجهل به او گفتند که سحر فقط بر زمین اثر میگذارد و بر آسمان تأثیری ندارد. از او خواستند که این ادعا را مورد آزمایش قرار دهد. آنها نزد ابوجهل آمدند و گفتند که اگر آنچه انجام میدهی جادو نیست و حقیقت دارد و از جانب خداست، باید ماه را در شب چهاردهم بشکافی چون سحر روی آسمان تأثیر نخواهد گذاشت. در این لحظه، جبرئیل به او رسید و گفت: نگران نباش و نام مبارک خدا را بخوان و بگو: «بسم الله الرحمن الرحیم» و سپس انگشتان را باز کن تا قدرت ما را ببینی.
هوش مصنوعی: ببنید، واقعیتی غریب رخ داد. ماه به دو نیم تقسیم شد. نیمی به سمت انگشت راست پیامبر حرکت کرد و نیمی به سمت انگشت چپش، در حالیکه صدایی رعدآسا شنیده میشد که باعث مرگ میلیونها حیوان در شهر و صحرا شد. باقی حیوانات از خوردن علف ایستادند و به شدت لرزیدند. بسیاری از مردم رنجور شدند و عدهای دچار شکمدرد شدند. همه دعا کردند که ای خدای بزرگ، هر چه زودتر ماه را به حالت اولیهاش برگردان، وگرنه این جهان به هم خواهد ریخت. پیامبر دوباره نام مبارک را تکرار کرد و دو انگشتش را به هم نزدیک کرد. به فرمان خدا و با برکت این نام، هر دو نیمه ماه به هم پیوست. عده زیادی به حقانیت پیامبر ایمان آوردند. اما ابوجهل بسیار ناراحت و خشمگین شد. او به خود آمد و گفت اگر این واقعیت داشته باشد، باید کشورهای دیگر هم از آن باخبر باشند. پس کاروانها، پیکها و نامههایی از دیگر نقاط جهان به طرفین میرسید که درباره این واقعه عجیب خبر میدادند. از زمانی که خداوند این دو ستاره را در آسمان قرار داده بود، هرگز مشابه این واقعه را از نیاکانمان نشنیده و در هیچکتابی نوشته نشده بود. به تدریج نامهها و گزارشها به ابوجهل و امثال او میرسید و آنها هر روز بیشتر دچار ناامیدی و انکار میشدند. اما ایمان آورندگان به پیامبر هر روز قویتر و مصممتر میشدند.
هوش مصنوعی: ماه نور میافشاند و سگ پارس میکند. ماه چه گناهی دارد؟ این خاصیت سگ است.
هوش مصنوعی: ماه نوری است که بر اساس آن ستونهای آسمان روشن میشوند. اینجا سوالی مطرح میشود: چه کسی میتواند آن سگی باشد که بخار زمین را به خود جذب میکند؟
هوش مصنوعی: بخوان، ای سرور خوانندگان! از کلام پروردگار بزرگ، برای راهنمایی سالکانی که در مسیر حق قرار دارند: «بگو ای بندگان من که بر خود سخت گرفتهاید، از رحمت خدا مأیوس نشوید». خالق بزرگ و عطاکننده بینظیر، صاحب جامع دنیا و آگاه به اسرار، آفریننده جز و کل، روزیدهنده گلها و خارها، پادشاهی که بر همه چیز تسلط دارد و مالک واقعی با شایستگی، برای زنده کردن دلهای مرده و تجدید حیات دلهای پژمرده، چنین میفرماید: «بگو ای بندگان من». پس بگو ای پیامبر که حکم تو از جانب جلال و عظمت خداوند معتبر است.
هوش مصنوعی: حکمای بزرگ از سه چیز لذت میبرند: جلال و شکوه، سخنرانی و قدرت جادوگری. هر سه این موارد برای آنها مجاز و پذیرفتی است.
هوش مصنوعی: بگو که سخن تو بهتر از حال توست و کمال در گفتار تو نهفته است. ای بندگان من، صدای شما به من رسیده، و این ندا به دوردستان است که از جادهٔ حق منحرف شدهاند. مثالی زده میشود که مانند کاروانی در بیابان سرگردان هستند؛ برخی میگویند راه این سمت است و برخی دیگر میگویند سمتی دیگر. در همین حال، دیو سیاه فرصت را غنیمت میشمارد و از طرفی که کاملاً با راه اصلی در تضاد است، فریاد میزند و کاروان را به سوی خود میخواند، به طرز فریبندهای و با صدای آشنا. اما ای کاروان مؤمنان، باید هوشیار باشید و فریب این صداها را نخورید، زیرا در این ندای فریبنده، فتنهای نهفته است. وقتی کاروان به سمت آن دیو هجوم میآورد، پس از مدتی به خود میآیند و میپرسند که آن کسی که ما را میخواند، کجاست؟ و میخواهند برگردند، اما این دیو نمیگذارد و دوباره فریاد میزند که بیایید. برخی از افراد کاروان دچار تردید میشوند و میپرسند اگر دیو واقعا در پی خیر آنها بود، چرا نزد آنها نمانده و خود را معرفی نکرده است. در این تردید، برخی از آنها ممکن است چنان در راه گمراهی پیش بروند که دیگر نتوانند برگردند و از گرسنگی و تشنگی در آن بیابان هلاک شوند. اما دیگرانی که در راه حقیقتند، در دل خود تضرع میکنند و از خداوند یاری میطلبند، در حالی که درمییابند که از جاده اصلی به دور افتادهاند. در همین حال، خدایی فرشتهای یا نبیای را میفرستد تا آنها را به حقیقت بازگرداند و به آنها بگوید که بزرگترین اسراف، از دست دادن عمر عزیز است که در طول زندگی هیچ چیزی به اندازهٔ زمان ارزشمند نیست. زمان را نمیتوان با هیچ ثروتی خرید، هرچند که آن دارایی به اندازهٔ صدها هزار دینار باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر زر پول، جان خود را نمیفروشی چرا که ارزش آن را نمیدانی، همانطور که یک هندو به ارزش کالای رایگان پی نمیبرد.
هوش مصنوعی: شما به خود ظلم کردید و فکر کردید که این ظلم به دیگران میرسد. مانند این است که شما در فروشگاه خود آتش افروختهاید و سرمایهتان را سوزاندهاید، در حالی که خوشحال بودید که فروشگاه رقبایتان را میسوزانید. بنابراین، بدی نکنید که به خودتان آسیب میزنید و از کارهای نادرست خودداری کنید تا خودتان ضرر نکنید.
ظالم و ستمگار که از رنج و غم دیگران بهره میبرد، اگر بینا باشی، میبینی که دارد از پهلوی خود میخورد و به خود، زیانهای جبرانناپذیر میرساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.