مهدی قناعت پیشه در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۰۲ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:
امروز اگرروز مراد و کاردانی
فردا نه مرادی ونه کاری دانی
شد پیری وآید به برت ز نو،جوانی
جاوید شوی،حکمت چرخش ار بدانی
هم سوی شوی،چو زندگی به زندگانی
چرخی تو چو زندگی وتا ابد بمانی
بیتا.نظری در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۳۴ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۷:
درودبردوستان شعروادب پارسی گوی
من هم نظردوست عزیزمان راتاییدمی کنم.به جای چه توان گفت بهتراست نتوان گفت به کاربرده شود.
arad در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تأمّل فاسد:
با سلام خدمت دوستان و علاقه مندان به مثنوی
بنده نیز در حد خود مطالبی عرض میکنم.شاید مفید باشد.سعی میکنم مختصر باشد.
دوستان اول از همه یک نکته بسیار مهم بر پایه تجربه خودم را خدمتتان عرض میکنم : فردی مثنوی را درک میکند که به نا امیدی رسیده باشد.سرگشته و حیران دنبال حقیقت باشد سالها و از هیچ منبعی قانع نشده باشد.فلسفه علم عقاید تقلیدی دینی هیچکدام قانعش نکرده باشد.ساختمان عقایدش فرو ریخته باشد و به نا امیدی رسیده باشد.و مثنوی را هم نخوانده باشد.فرد حقیقت جوی نا امید دلشکسته است.و ناخوداگاه به نوعی از وارستگی از نفس رسیده است.دلش در ان سالهای جستجو ناخوداگاه صیقل خورده است و اینه ای شده و اماده ورود انوار حقیقت.انگاه و در این اوج نا امیدی به خود بگوید ببینم این مرد چه میگوید.با نگاهی بی طرفانه و حتی موشکافانه و نقادی.انگاه وقتی شروع میکند به خواندن مثنوی (اگر ان امادگی را داشته باشد) دیگر نمیخواند.مینوشد.مثل اب روان که از حلق فرو میرود معانی وارد قلبش (و نه ذهنش.ذهن جای درک مفاهیم ماورایی نیست.ذهن منطق و قوانین ماده را میفهمد.ساختارش چنین است.)میشود.چنان اسان فهمیده میشود که قابل تصور نیست.مثل این میشود که شما گمشده خود را پیدا کرده اید.این حیرانی و ناامیدی و سرگشتگی در یافتن حقیقت شرط اول نوشیدن و هضم مثنویست. در ره منزل لیلی که خطرهاست در ان شرط اول قدم انست که مجنون باشی
بنده حقیر بسیار کوچکتر از انم که ادعا کنم مثنوی را کامل فهمیده ام.اما اکنون بر اساس تجربه فوق دیگر میدانم مولانا در مثنوی چه میخواهد بگوید. بر اساس ان حیرانی که به بنده بنده دست داد یکبار زمانی دست داد که مثنوی را در عرض حدود 5 ماه از اول تا اخر خواندم.یکسره و بی وقفه.بنده که قبل از ان هرگز به مثنوی نزدیک نمیشدم چون معتقد بودم فلسفه و علم جواب مرا خواهد داد و این کتابی نیست که جوابم را در ان پیدا کنم.یکباره در اوج نا امیدی فرصتی دست داد و گفتم بگذار ببینم این مرد چه میگوید.و شروع کردم. بشنو از نی......دیدم الان میفهمم.ادامه دادم.(البته این را هم خدمت اساتید و دوستان بگویم خیلی موارد هست که در مثنوی متوجه نشدم.ولی برایم مهم نبود و فرصت نداشتم.چون من به جواب سوالاتم رسیده بودم.) و تقریبا 6 دفتر را تمام کردم.همراه با ان غزلیات شمس را میخواندم.دیدم خدای من چقدر این دو با هم هماهنگند.و تمام این دریا یک چیز را نشان میدهد : اینه ایست برای خود را شناختن.نوریست که راه به سوی درون را روشن میکند. حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو واندر دل اتش درا پروانه شو پروانه شو دوستان حقیقت جوی جسارت نیاشه در صورتی که به این حیرانی و نا امیدی در راه جستجوی حقیقت رسیده باشید دلتان اینه میشود و و پذیرای انوار الاهی.انگاه فهم همین قسمت برایتان همچون اب خوردن میشود. اگر دنبال حقیقت هستیم بحث های ادبی و فنی و لغوی و تاریخی و منطقی را بگذاریم به عهده صاحبان این تخصص ها در مورد مثنوی. دوستان بسیار ساده است.کل این داستان حوا این بیت است : عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود اگر مثنوی را مطالعه بفرمایید مولانا مردن نمادین را تنها راه رهایی از شر نفس معرفی میکند و این راه در سرتاسر مثنوی و غزلیاتش موج میزند : مرده شو تا مخرج الحی الصمد زنده ای زین مرده بیرون اورد
بیحجابت باید آن ای ذو لباب
مرگ را بگزین و بر دران حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی
مرگ تبدیلی که در نوری روی
حال ابیات فوق را مقایسه کنید با ابیات ذیل در داستان فوق : عاشقان آنگه شراب جان کشند
که به دست خویش خوبانشان(نفس-خواستن های این دنیایی) کشند همچو اسمعیل پیشش سر بنه
شاد و خندان پیش تیغش جان بده
تا بماند جانت خندان تا ابد
همچو جان پاک احمد با احد
نیم جان بستاند (درد مردن نفس)و صد جان دهد
آنچ در وهمت نیاید آن دهد
بنابراین بسیار ساده است : ان دختر(کنیزک) گرفتار نفس شهوانی بود.گرفتار رنگ بود.ان زرگر نماد نفس و دنیا بود.ان مرد الاهی زرگر(نفس و دنیایی رنگی و ناپایدار که دختر عاشقش شده بود) را کشت.و ...دختر از شر دنیا رها شد.اکثر داستانهای مثنوی در اوج تیزی است و شوک اور و بحث بر انگیز.و اتفافقا مولانا عمدا چنین عمل میکند.شوک وارد کند به خواننده.به تفکر واداردش.به نقد وادارش کند.انقدر خواننده حول ان موضوع بچرخد تا به عمق پیام پی ببرد. بنابر این مولانا در ابتدای مثنوی با این داستان بحث بر انگیز میخواهد بگوید اماده باشید.رسیدن به رهایی از بند زندان نفس همچون مردن و دوباره زاده شدن است. مرده شو تا مخرج الحی الصمد زنده ای زین مرده بیرون اورد
شکرانه دادی عشق را از تهفه ها و مالها هل مال را "خود" را بده شکرانه شو شکرانه شو وپیام دیگری هم دارد : برای کشتن نفس و مرگ نمادین استادی الاهی لازم است و راه و روشی.(توجه بفرمایید شاه ان زرگر را نکشت.ان مرد الاهی او را کشت!). قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
خدا یار و یاورتان باشد.میبخشید طولانی شد.میبخشید اگر ادعایی شد.بنده این را فهمیده ام.ممنون میشم در فهم بیشتر دوستان و اساتید عزیز حقیقت جو یاریم کنند. شاد و موفق و سربلند و سلامت باشید.
والسلام.
گویان در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:
دوستی که فرمودند همایون شجریان درست خوانده
بنظر من اشتباه خوانده، بدلیل اوردن کلمه قوت
در ابتدای مصرع که این قوت را به زبلن خامه
نسبت میدهد/ در صورتیکه بخواهیم زبان خامه
را جدا از هم بخوانیم در ابتدا باید از واژه ای
دیگر مثل ”برای” استفاده شود
محمد حسین صرامی فَروَشانی در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
دوش این بیت از زبان حضرت مولانا چنین دیدم که برآمد:
مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر
خشک چه داند چه بود ترلللا ترلللا Tara lela an Tarala
حضرت؛ دوستان را سلام گرمی رسانید و در پاسخ ناباوران این سخت همی فرمود که :
آینهام آینهام مرد مقالات نهام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما.
مهدی قناعت پیشه در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸:
خوش وقت بهار و سبزه و دامن کشت
با پسته دهن شکر لب حور سرشت
در باغ مراد ما چنین سرو نرست
بر خاک امید ما کس این دانه بکشت
مهدی قناعت پیشه در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:
قاضی پسرش گر رمضان خورد شراب
وآنگه به لواط کرد بیچاره شتاب
ای زمره اسلام بگویید جواب
کافر به اگر چنین مسلمان خراب؟
احمدآرام نژاد در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
با درود واحترام در پاسخ به مطالب"پرستو"و مزدک"پیشنهاد می کنم کتاب شاهد بازی از دکتر شمیسا را مرور فرمایندتوضیح های کاملی در باره "سبزه خط"در مقدمه داده اند
مهدی قناعت پیشه در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
صفای عالم باقی کسی به دست آرد
که پشت پای زند خرافات دنیا را
مهدی قناعت پیشه در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
جمال تو تسلی جز بهر دل عاشق نیست
به جمال خویش جلوه نما جلوه تسلی را
دمت جزخاصهٔ انفاس عیسوی نیست
به دمی بنما، معجزات عیسی را
مهدی قناعت پیشه در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
تسلی دل عاشق به جز جمال تو نیست
به جمال خویش جلوه ده جلوه تسلی را
دمت خاصهٔ انفاس عیسوی دارد
دمی بنما بما معجزات عیسی را
مهدی قناعت پیشه در ۶ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:
جرعهای زان لب شیرین به لب ما نرسید
تا لبالب نشد از خون جگر ساغر ما
بدون تحمل سختیها و روی بظاهر بد قضایا و تا خراب خرابه نگردی گوهر ناب الهی را نیابی.
مهدی قناعت پیشه در ۶ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
دلا بر دامن پیر مغان زن دست و همت خواه
که بی سالک نشاید کرد قطعاً قطع منزلها
شاعر در زمان خود،خود را تنها احساس مینموده و از غافله رهروان وسالکان مانده
نمی یابند، بیرون کن گرانباران به ساحلها نیز تواند بود
علی مهدی پور در ۶ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۷:
سلام خدمت نفیسه خانم،ببینید اگر درمصرع دوم میگفت راه به مقصد برد یعنی رسیدن ولی گفته جان به مقصد برد یعنی زنده ماندن که درنتیجه چون از مرگ وزندگی میگوید پس در مصرع قبلی بمرد دزست تر به نظر میرسد
کاف دال در ۶ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:
جناب محمودیان، ماشالله
جهن یزداد در ۶ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:
عربها از زمان عخامنشیان بخشی از ایران بودند و تنها در دوره کوتاه یونانی وقفه بود - هخامنشیان اندکی پس از داریوش شاه دیگر به خط ارامی مینوشتند و خط پهلوی نیز برگرفته از انست - ایرانیان از قبل از هخامنشیان عربها را میشناختند اما کم کم بع علت شهرت قبیله طی به انها طازی گفتند
احمقهای نزاد پرستی که عقده عرب ستیزی دارند اولین ترجمه از شاهنامه به عربی بوده حتی ترجمه خدای نامک نیز به عربی بوده -
آرین در ۶ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴:
شاعر فتیش پا داره
.. در ۶ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱:
ذرهای دوستی بتافت ز غیب.....
مهدی قناعت پیشه در ۶ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۶:
تا کی ز جفای چرخ باشم من زار
دل شکسته،جان خسته،پریشان افکار
چشمم بیدار، کاش بختم، ایکاش!
بودی تو بجای چشم، از دل بیدار
مهدی قناعت پیشه در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۱۷ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱: