سید محسن در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷:
در چشمخانه ---رنگ---بر ارد نگاه ما----پیشنهاد میشود
سید محسن در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵:
عاشقان گوش نکردند به افسانه ما----درست است
سید محسن در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۰ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴:
دشمنی--کز--پی بیداد مرا یاد کند-----درست است
سید محسن در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶:
گر مسلمان کافرم خواند مقام شکوه نیست----درست است
MƏHDİ در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » هارا قاچسین اینسان؟:
یالواریردیق دوزدی . یالواردیق دا وزن دوز گلمیر . چوخ سایقیلا
سید محسن در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۵۵ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰:
قابل خنجر قاتل نشود--حنجر---تو------درست است
سید محسن در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:
گر تو ای عیسی نفس - می - ریزی از مینا به جام---
کی بسر دیگر هوای افسر---کی---می کنی---
درست است
سید محسن در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:
گر زمینا می گلرنگ به ساغر نکنی---
مجلسی نیست که بنشینی و غوغا نشود----
ای فروغی تا تو شبی به آن ماه نورانی سجده نکنی -آفتاب فلک به تو سجده نخواهد کرد.---- ویا شرط سجده افتاب به تو سجده کردن ماه روشن توسط توست
مهرداد عمرانی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۴ - زاده شدن فریدون، کشته شدن پدرش و پرورش او با شیر گاو برمایه:
تصحیح می کنم بیت دوازدهم
مهرداد عمرانی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۴ - زاده شدن فریدون، کشته شدن پدرش و پرورش او با شیر گاو برمایه:
با سلام
معنی مصرع دوم بیت چهارم چیست؟
شده تنگ بر آبتین بر زمین
با تشکر
بابک در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵:
آنچه در اجتماع ، بنا برمعیارهای اجتماعی و دینی ، ناپاک خوانده میشود، وقتی در آب روان ما افتاد، پاک میشود ، و وقتی مگس چرکین در شیرابه ما افتاد، عنقا میشود .
بحمدالله ، به عشق او بجَـستیم از این تنگی ، که محراب و چلیپاست
ما با چنین عشق ، در همین زندگی از تنگنای اسلام (محراب) و مسیحیت ( چلیپا ) رهائی یافتیم . مرغ ضمیر، وقتی قفس تنگ خود را شکست ، دیگر در حکم این دین و آن شریعت ، این ایدئولوژی و آن مکتب نیست .
سهراب در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴:
نهایت غم و شیدایی سعدیجان رو میشه در این بیت دید که میفرماید:
«در خواب گزیده لب شیرینگلاندام، از خواب نباشد مگر انگشتگزیده...»
که در خواب و رویا لب لعل معشوق را(از شدت عشق و محبت) گاز میگیره(در خواب گزیده)!
ولی این فقط یه رویا بیش نبوده و در واقع انگشت خودش را گاز گرفته و لبی در کار نبوده(انگشتگزیده)!
بابک در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:
بـدی ، دیرماندن در زهدان و پوسته و تخم ، پس از فرا روئیدن و ناگنجیدنی شدن در زهدان و پوسته و تخم است . در درون انسان ، بُنی هست که میروید که روزی پوست بیرونیش را میترکاند .آنچه را ما خود مینامیم ، چنین پوستی است . پس آنچه در خود، دیروز، نیک بود ، از امروز به بعد ، که ما در خود، نمیگنجیم، بد میشود . بدی و خوبی ، معیارثابت و ابدی نیست که از خارج ، وضع گردد ، بلکه بستگی به رشد و شکوفائی مداوم ِ ضمیر و روان و خرد انسان دارد .
سودابه در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:
آقا رضا من بسیار قدردان زحماتتان هستم
بابک در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷:
مرغ دل عاشق، که از تخم و پوسته خود، بیرون آمد و زاده شد ، با چنگال شتابگرش، هرگونه تاءخیری را از هم می درد، تا به فضای آزاد و باز، بپرد .
تجربیات هر انسانی، ناگنجا در عبارات و آداب و تصاویر ِ گذرایش هست . هر تجربه بنیادی از انسان ، ژرفتر و پهناورتر از صورتی و عبارتی و پیکریست که به آن میدهد ، و از هر صورت و عبارت و پیکری که بدان تجربه داده میشود ، آن تجربه ، لبریز میگردد . صورتها و عبارات و پیکرها ، دهانه هائی هستند که این تجربه های بنیادی انسان ، از آنها ، سرازیر میشوند.
این تجربه را که رابطه بُن انسان در درون انسان با تنش ، باشد ، با تصاویر گوناگونی، اینهمانی میدادند، تا در هر یک از این صورتها ، بخشی از این تجربه را ، عبارت بندی کنند .
1 - یک تصویر ، تصویر مغز دانه، با پوست دانه بود .
2 - یک تصویر، جوجه در بیضه ، یا بیچ و ویچ بود که در بیرون آمدن از آن ، مرغ میشد و پرواز میکرد.
3 - یک تصویر نیز آن بود که تن ، زهدان جان و ضمیر است ، که باید از آن زاده شود .
4 - یک تصویر نیز، کاریز یا قنات بود . انسان ، فرهنگ یا قناتی بود که از بنش ، آب میزهید .
5 - یک تصویر دیگر از انسان ، آن بود که انسان ، نائی است که در او، سرود و شیرابه ( نیشکر= اسل ) هست، و باید افشرد، تا این شیرابه ، برون آید ..... .
هر کدام از این تصاویر ، برآیند دیگری از این تجربه اصیل را بیان میکرد . این تصاویر، در غزلیات مولوی نیز در اوج برجستگی باقی مانده اند :
چو مغز ، خام بود ، در درون پوست ، نکوست چو پخته گشت ، از این پس، بدانک پوست ، بـَـد ست
درون بیضه ، چو آن مرغ ، پر و بال گرفت بدانک بیضه از این پس ، حجاب اوست ، بَــد ست
بـدی ، دیرماندن در زهدان و پوسته و تخم ، پس از فرا روئیدن و ناگنجیدنی شدن در زهدان و پوسته و تخم است . در درون انسان ، بُنی هست که میروید که روزی پوست بیرونیش را میترکاند .آنچه را ما خود مینامیم ، چنین پوستی است . پس آنچه در خود، دیروز، نیک بود ، از امروز به بعد ، که ما در خود، نمیگنجیم، بد میشود . بدی و خوبی ، معیارثابت و ابدی نیست که از خارج ، وضع گردد ، بلکه بستگی به رشد و شکوفائی مداوم ِ ضمیر و روان و خرد انسان دارد
مجید مریخی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۱:
این غزل خیلی زیباست
یه کمی توضیحاتی که به نظر میرسه مینویسم
کمتر غزلی دیدم که مثل این همه ی ابیاتش شاه بیت باشه
بیت اول ز ره هوس...
چگونه من در حالی که حتی به اندازه لحظه ای از خودم نگذشته ام میتوانم به تو رسم در حالیکه این آرزوی لقاء نیز از راه هوس است نه عشق و اشتیاق
از طرفی تمام وجود مرا حیرت عظمت تو فرا گرفته است پس با کدام پای و به کدام راه به سویت قدم بردارم در حالیکه حتی به راه تو نگریسته ام از بس به خودم پرداخته ام
بیت دوم
به چه برگ...
منی که داغ دوری تو نتوانسته دلم را اندکی بسوزاند و کمترآتشی از هجران تو در وجودم شعله نکشیده پس چگونه تمنا دارم که از جام محبتت سرمست شوم و در سرور وصلت سر از پا نشناسم
بیت سوم
چو گل آنکه...
تو مانند گلی هستی که صد سبزه زار را جلوه میبخشی و من مانند آن شرابی هستم که عالمی را از مست کنندگی خود میتوانم مست کنم
بیت چهارم
چه بلا...
چه مقدار غیرت ِ من ستم بر من روا داشته( بعضی از عرفا میگویند آنچه ابا عبدالله علیه السلام را به رویارویی یزید واداشت غیرت حضرت بود که در برابر حق تحمل حضور مخالفی چون یزید را غیرتشان اجازه نمیداد)
چه قدر حیرانیِ من آشکار است چنان که همه گان مرا به این حال میشناسند
عالمی از زیبایی و دلنوازیت در خود کشته شده اند و از خود رهیده اند و من همچنان در درون خود مانده ام و از وصال دورم
بیت پنجم
تو به محفلی ....
در حالیکه تو در هر کجا جلوه ای کرده ای همه را از خود به در برده ای و چون شمعی که آب میشود در برابر جلوه ات تاب ماندن نیاورده اند اما من حتی از چشم خودم نیز نیفتاده ام ، و هنوز خودم ، خودم را میبینم
بیت شش
می جام ...
این بیت مرا به یاد آن بیت معروف هاتف میندازه که میگه
ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم چه وفا کنی ، چه جفا کنی
یا این بیت
به جفا نمودن ِ تو ، ز وفا ت بر نگردم
به وفا نمودن ِ تو ، ز جفا ت باز دارم
خلاصه منظور اینکه من در هر حال از ناز محبت تو و اظهار نیاز خویش همچنان خمار آن مستی محبتت هستم
مثل آدمی که خمار شده برای طلب می
اما تو همچنان از ارائه آن می خودداری میکنی و اما من همچنان وفادارانه در درگاهت ایستاده ام و نخواهم رفت
بیت هفتم
چو نگاه...
تشبیه کرده که مانند سوار دلربایی که با ناز میگذرد و به اطراف نگاه میکند ، چه طور دلها را به سوی خود میکشد و چشمها در هوایش به اشک می افتند ،من چنین در حال و هوای حضورت گریان و بی تابم
بیت هشتم
تو وصد چمن...
تو مانند چمنزارها یی سرسبز و دلربایی و من آبرویی ندارم که اگر هم باشد مانند شبنم لحظه ای بیشتر نمیماند و در حالیکه تو تمام جلوه و زیبایی عالم هستی من تمام وجود فقط چشمی هستم که به نگاهی تمام نشدنی گرفتارم
بیت نهم
نه جنون ....
من هنوز با این سوز وگداز زیاد ، اما در برابر آن عظمت این همه سوز وگداز من به اندازه یک آ از آه نرسیده ،
در حالیکه باید برای رسیدن به تو تا مرز جنون و کشته شدن و فانی شدن برای تو پیش بروم و درد دوریت را بکشم
سه تا بیت بعدی را بعد مینویسم حالا یه کاری پیش اومد باید برم
بیت دهم
چو سحر نیامده در نظر ، رم فرصت نفس آنقدر
که برم بر آب شکفتگی ،به طراوت گل چیده من
در توضیح این بیت که به نظرم منظور اینه که فرصت شکفتگی کم و کوتاه است مانند سحر که زود تمام میشود و صبح می آید به چند تا بیت شبیه همین از خود بیدل نگاه کن
تا نگاهیگلکند ذوق تماشا رفته است
چون شرر سامان فرصت اینقدر داریم ما
یا
تا همچو شرر بالگشودم به هوایت
وسعت زمکانگم شد وفرصت ززمانها
یعنی تا آمدم به سویت پرواز کنم مانند جرقه ای زودگذر فرصت از دست رفت
خلاصه این بیت به نظر همین مطلب را میرساند که فرصت برای طی طریق سلوک بسیار کوتاه است
یعنی تا می آییم نظر و نگاهی بیاندازیم وقت تمام شده مانند جرقه آتشی که لحظه ای بیشتر دوام ندارد
بیت یاز دهم
بهکدام نغمهٔ دل گسل ز نواکشان نشوم خجل
چو جرس به غیر شکست دل سخنی ز خود نشنیده من
من با کدامین سوز و گداز واقعی در برابر سالکان طالب حقیقی میتوانم شرمنده و خجالت زده نباشم در حالیکه ناله ی من همچون زنگوله شتران که آهنگش از دلش در می آید در واقع این نوای من صدای شکستن دلم است نه نغمه ی سوزناکی که در وادی طلب سر میدهند
این وادی طلب را یه نکته بگم
عطار در منطق الطیر هفت وادی شمرده از این قرار :
1- طلب 2- عشق 3- معرفت 4- استغنا 5- توحید 6- حیرت 7- فقر و فنا و برای هر کدام شرحی بسیار دل انگیز آورده
در اصطلاح صوفی ها "طالب" سالکی است که از غرایز طبیعی و لذات نفسانی عبور کرده و در واقع شب و روز به یاد خدای تعالی باشد در هر حالی که باشه . در حقیقت «طلب» اولین قدم است.
بیت آخر
من بیدل و غم غفلتی که ز چشم بند فسون دل
همه جا ز جلوهٔ من پر است وبه هیچ جا نرسیده من
اینجا شاعر ما میگه این دل افسونگر من مرا به غفلت انداخته به صورتی که نغمه آواز و شعر وشهرت من همه جا را فرا گرفته ولی خودم هنوز به جایی نرسیده ام و این غمی است درونم را می گدازد
البته اینها این چیزیه که من از این غزل میفهمم شاید هم چیزهای دیگری منظورش باشه که قطعاً درک ما در حد و اندازه کوچولوی خودمان است
حامد در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱ - خدا حافظ:
این غزل با تمام ابیاتش به این صورت هست.
به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا ، حافظ
به جان کندن وداعت میکنم حافظ ، خداحافظ
ثناخوان توام تا زنده ام ، اما یقین دارم
که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا، حافظ
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق راهم باتو کردم اقتدا ، حافظ
هم از چاهم دراوردی ، و هم راهم نشان دادی
که هم حبل المتین بودی و هم نورالهدی ، حافظ
تو صاحب خرمنی و من گدائی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ
به شعری کز تو در آغاز فصل کودکی خواندم
به گوش جان هنوزم از خدا آید ندا حافظ
به روی سنگ قبر تو نهادم سینه ای سنگین
دو دل باهم سخن گفتند بی صوت و صدا حافظ
در اینجا جامه شوقی قبا کردن نه درویشی ست
تهی کن خرقه ام از تن که جان باید فدا حافظ
تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
سخن را گر همه یک جمله دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ
هر آنکو زنگ غم دارد بدل از غمزه خوبان
تو بزدائی غمش از دل بسازی غمزدا حافظ
مگو دل میکنم از تو ، بیا مهمان براه انداز
که با حسرت وداعت میکنم حافظ ، خداحافظ
کامیاب در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خوهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
خواجه بسیار زیبا بیتی چند ایهامی ساخته :
رخ به معنای سیمرغ و عنقا نیز هست و با باز ارتباطی هوشمندانه دارد.
پارادوکس ها :
(مهره رخ با مهره بیدق یا سرباز ) (شاهان و رندان) (سیمرغ با باز ) (عرصه به معنای فضای جلو عمارت با یکی دیگر از معانی رخ :برج و قلعه )
مقایسه می کند.
راند ایهام زیرکانه ای دارد : به معنی " یک دور از بازی " نیز هست و با رند جناس دارد.
مجال نیز معانی زیادی دارد : توان - فرصت - جولانگاه و عرصه
TERMEH در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
سلام و درود
دوستان ممکنه بنده را راهنمایی بفرمایید
برای تحلیل دفتر اول و دوم مولوی بنده نردبان شکسته را تهیه کردم برای دفاتر دیگر بهترین و کامل ترین تفسیر برای چه کسی هست؟
اگر کسی حافظ نامه و گمشده لب دریا را مطالعه کرده ممکنه بگوید کدام بهتر است؟
و آخرین سوال:برای تفسیر دیوان شمس
تحلیل فروزانفر بهتر است یا کدکنی؟
یونس یزدی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳: