گنجور

حاشیه‌ها

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵:

هر کسی گویا بر این آوراه صد آوازه بست----درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۴۱ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳:

حسن در عشق از آئین وفا کمتر نیست------پیشنهاد میشود

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰:

چشم غیبت چو نباشد.......-----درست است

احمد در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۳۱:

به نظر میاد مصرع آخر اشتباهه. وزن عروضی شعر بهم میخوره. احتمالا این باشه
خوابی است که دیده باشی همه عمر

پرستو در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۱ - غزل:

فریاد همی دارم و فریادرسی نیست
پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست
ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم
کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست
از هستی من جز نفسی باز نمانده ست
هر چند که این نیز برآنم که بسی نیست
ما را هوس آن ست که در پای تو میریم
گر بخت کند یاریم این کم هوسی نیست
دارد مگسی در شکرستان تو پرواز
دردا که مرا قوت پر مگسی نیست
خواهیم گذشت از سر آن قلزم نیلی
آخرقدم همت ما کم ز خسی نیست
ای طوطی جان زین قفس سبز برون ای
آیا تو برآنی که ازین به قفسی نیست؟

استاد سیدعلی اصغر موسوی در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

سلام بر دوستان فرهیختهٔ ارجمند،
درباره «کتان و مهتاب» باور قدما بر این بوده که نور
«مهتاب» باعث «پوسیدگی» پارچه های کتانی می شود.
همانطور که نور خورشید با شدت تابش پارچه های نخی را می پوساند.
هرچه در آثار شاعران در باره «کتان و مهتاب» می خوانید، معنا و مفهومش همین است! تاثیر تخریب گر!
یاحق.

صدرا در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۳۷ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷:

ضمن درود
در بیت دوم سرانداران درست نیست. سراندازان باید جایگزین شود

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴:

ظاهرا غزلیات قدسی به لغت نامه متصل نیست.جهت اطلاع عرض شد

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷:

باشد تمام نعت نبی و ثنای آل-----درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵:

چو خورشید جهانگیرم ز پشت زین شود پیدا----پیشنهاد میشود

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۵ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳:

گمان برد که چو گل رسته در قبا بدنت-----پیشنهاد میشود

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱:

ملک در موسم گل آرزوی جام می دارد----درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰:

روشنای انجمن دارد سر افشانی مرا----درست است
یاد آنروزی که کردی غنچه پیمانی مرا---پیشنهاد میشود

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶:

چشم و دل من پر بود.....-----درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵:

گر به خیال در نظر جلوه دهد حبیب را-----درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱:

ز غیرتم پوشیده از.......---
تا دگرفت از دست .....-----
درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۳ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳:

با ادای احترام به عزیزان---خوب فرض (مارا همه...)اینست که استغفار صادق ، این درست است. حالا اگر استغفار صادقانه نباشد خوب زمانی که هدایت شدیم و صادق شدیم باید از آن استغفار دورغین قبلی هم استغفار کنیم.

nabavar در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲:

گرامی آرام
نهی نیست ترغیب است
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
لب یار را در همان ابتدا که که دست می دهد ببوس، وگر نه در آخر ، از پشیمانی، از بس که لب و دندان خود را می گزی ملول می شوی.
در همین زمینه ی گزیدنِ پشت دست شاعری به نام ” نیا “ میگوید
کفاره ی خطا و گناهان بی شمار
شرمنده پشت دست به دندان گزیدن است
مانا باشی

بابک در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۷:

حتا اگر جغدی که در آن دوره ، مرغ نحس و شوم شده بود ، در دل من درآید ، بلافاصله در دل من ، تبدیل به هما می‌شود .
دل ویران من اندر، غلط ار ، جغد درآید بزند عکس تو بروی ، کند آن جغد ، همائی
مولوی این تجربه رهائی مرغ ضمیر، از قفس مذاهب و مکاتب و عقاید و شرایع را، در هر دمی برای هر انسانی ، موجود می‌داند .محمد ، یکبارشق القمر کرد ، و خدای بزرگ زنخدائی را که ماه= سیمرغ بود از هم شکافت و از دین ِ زنخدائی، گسست ، ولی در عبارت در دل ما درنگر، هر دم ، شق القمر . مقصود مولوی از این شق القمر ، گسستن از آموزه ها و مذاهب است ، که در دل ما، هر دمی صورت می‌گیرد .
در دل ما درنگر هر دم شق قمر/ کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
هنگامی ناگهان انسان ، تجربه این تنگی در پوست خودش ، در پوست عقیده و مذهب و مکتبش بکند ، درمی یابد که این‌همانی با این عقیده و مذهب و مکتب و آموزه، ندارد، و اینها ، جز زهدان و پوسته ای نبوده اند که از این پس ، قفس و زندان شده اند
در چرخ دلت ، ناگه ، یک درد درآید سر برزنی از چرخ ، بدانی که نه اینی
تجربه آزادی ، همین تجربه مکرر درد ِ تنگی و تنگ شدگی ، در اندیشه ها و آموزه ها و مکاتب فلسفی و مذاهب و ادیان و ایدئولوژیها و مسلکهاست ، که هر انسانی در تحولاتش دارد .
چرا مرغ جان انسان ، در بیضه ( = ویچ ، وج ) خود، ناگهان احساس تنگی و زندان و قفس می‌کند، چون ُهما یا سیمرغ ، بُن این جان انسان است .
صورت ما ، خانه ها و روح ما ، مهمان در آن نقش و جان‌ها ، سایه تو ، جان آن مهمان ، توئی
از این‌رو هست که تصویر مرغ ، آبستن به یکی از تجربیات غنی انسان ، درباره سراسر زندگی است . درست ، تجربه انسان‌های پیشین ، از مرغ ، و بویژه ایرانیان از مرغ ، یکی از همین تصاویر غنی، از تجربیات مایه ای انسان است. مرغ آن‌ها ، مرغ ما نیست . انسان ، مدتهاست که در اثر آموزه ادیان نوری، که انسان را خلیفه یهوه و الله می‌دانند ، و او را مالک همه جانوران و پرندگان میشمارند ، دیگر شرم دارد ، جانور یا پرنده شمرده شود . او شرم دارد که خدا را ، مرغ بداند . فرهنگ ایران ، چنین شرمی را نمیشناخت ، و گوهرانسان و خدا را ، از طبیعت، جدا نمیساخت . در فرهنگ ایران ، خدا، تبدیل به آب می‌شد و آب، تبدیل به زمین می‌شد ، و زمین تبدیل به گیاه می‌شد و گیاه ، تبدیل به جانور می‌شد ، و جانور، تبدیل به انسان می‌شد ، و انسان، تبدیل به خدا می‌شد . همه آن‌ها ، فقط یک گوهر داشتند و خدا ، از آب و زمین و گیاه و جانور و انسان شدن ، شرم نداشت .

ن در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۵:

برید صفحه چاوشی بهش ابراز چاکری کنید.چرا این سایت رو خراب می کنید؟

۱
۲۱۶۱
۲۱۶۲
۲۱۶۳
۲۱۶۴
۲۱۶۵
۵۵۰۷