گنجور

 
حافظ

بخت از دهانِ دوست نشانم نمی‌دهد

دولت خبر ز رازِ نهانم نمی‌دهد

از بهرِ بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم

اینم همی‌سِتانَد و آنم نمی‌دهد

مُردم در این فِراق و در آن پرده راه نیست

یا هست و پرده دار نشانم نمی‌دهد

زلفش کشید بادِ صبا چرخِ سِفله بین

کانجا مجالِ بادِ وَزانَم نمی‌دهد

چندان که بر کنار چو پرگار می‌شدم

دوران چو نقطه رَه به میانم نمی‌دهد

شِکَّر به صبر دست دهد عاقبت ولی

بدعهدیِ زمانه زمانم نمی‌دهد

گفتم رَوَم به خواب و ببینم جمالِ دوست

حافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهد