کوته اندیشی که گل در خوابگاه یار ریخت
یوسف گل پیرهن را در گریبان خار ریخت
هر که رنگ آرزو در سینه افگار ریخت
یوسف گل پیرهن را در گریبان خار ریخت
کرد خط سبز را زلف سیاهش جانشین
وقت رفتن زهر خود را عاقبت این مار ریخت
عاشقان هم بر بساط ناز جولان می کنند
بس که ناز از جلوه آن سرو خوش رفتار ریخت
مستی و دیوانگی و بیخودی را جمع کرد
جمله را در کاسه من چشم او یکبار ریخت
پیش ازین اطفال بر دیوانه سنگی می زدند
سنگ بر دیوانه من از در و دیوار ریخت
عشق هیهات است غافل گردد از احوال حسن
بلبلان را ریخت دل هر جا گلی از بار ریخت
خودنمایی نیست کار خاکساران، ورنه من
مشت خونی می توانستم به پای دار ریخت
بس که گشتم مضطرب از لطف بی اندازه اش
تا به لب بردن تمام این ساغر سرشار ریخت
لاله ای بی داغ از دل برنیاید سنگ را
کوهکن تا خون خود در دامن کهسار ریخت
تا نگاهش بر عذار لاله رنگ او فتاد
آب شد گل از حیا، زان گوشه دستار ریخت
بیش ازین ای شاخ گل بی پرده در گلشن مگرد
باغ مرغان چمن از رعشه گلزار ریخت
تا فشاندم برگ هستی از ملامت فارغم
نخل شد ایمن ز سنگ کودکان چون بار ریخت
حاصل پرداز دل صائب کدورت بود و بس
جای طوطی بر سر آیینه ام زنگار ریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گوهری سنگین بها از ابر گوهر بار ریخت
کز غم جانسوز او خون از در و دیوار ریخت
تا ز گلزار حقایق نو گلی بر باد رفت
یک چمن گل صرصر بیداد ز آن گلزار ریخت
شاخۀ طوبی مثالی را ز آسیب خسان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.