گنجور

حاشیه‌ها

مهدی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸:

سلام دوستان
دونکته:
1. برای فهم مرجع آن و این در بیت اخیر شیخ اجل باید مرجع "آن و این"بیت قبل را بفهمیم. در آنجا می گوید "ازآن،این فریق" را برگزیده است . از محتوای بیت ها بر می آید که منظور از "این"،" فریق عالم" است. روشن است که "این" در بیت آخر به "این" در بیت قبل برمی گردد و "این" در بیت قبل به "عالم" در مصرع اول همان بیت ؛ مرجع "این"که مشخص شد خود به خود مرجع "آن"- که عابد است- هم مشخص می شود.
2. شیخ اجل در مقام ترجیح علمایی که کرسی وعظ و ارشاد دارند بر عابدانی که که به تهذیب اخلاق فردی می پردازند، دونکته را روشن می کند اول این که علمایی که دنبال ارشاد خلق هستند از عابدانی که انزوا اختیار کرده اند برای اجتماع مفیدترند چراکه آن ها به فکر نجات خودشان هستند و این ها به دستگیری دیگران می اندیشند و دیگر این که اگر عالمان خودعامل به علم باشند خیلی خوب و ایده آل است ولی اگر عامل به علم خود نباشند هم دانش دوستان می توانند از آن منتفع شوند. دانش جو باید به دانش ارزش و اهمیت بدهد نه به عالم . باید به ماقال اهمیت بدهد نه به من قال.
حاصل این که عالمان مدرسی از عابدان منزوی بهترند و برای مردم مفیدتر حتی از عالمان بی عمل می توان منتفع شد ولی از عابدان انزواطلب خیر.

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۳:

1
امشب ای دلدار مهمان توییم
شب چه باشد روز و شب آن توییم
ای دلدار امشب مهمان توهستیم نه تنها شب بلکه همه اوقات عبد و بنده توهستیم
2
هر کجا باشیم و هر جا که رویم
حاضران کاسه و خوان توییم
هر جا باشیم و هر جا که برویم حاضران سرسفره و کاسه توهستیم
3
نقش‌های صنعت دست توییم
پروریده نعمت و نان توییم

نقش‌های صنعت دست توهستیم پروریده نعمت و نان توهستیم
4
چون کبوترزاده برج توییم
در سفر طواف ایوان توییم
مانند کبوتر هستیم که در برجی که از توست زاده شده است و در سفر طواف عرش و بارگاه تو ام
5
حیث ما کنتم فولوا شطره
با زجاجه دل پری خوان توییم
شما مؤمنان نیز هر جا بودید، روی خود را به سوی آن بگردانید و با دل صاف فرشتگان نزد ترا می خوانیم
6
هر زمان نقشی کنی در مغز ما
ما صحیفه خط و عنوان توییم
هر زمان نقشی خیال انگیز در مغز ما ایجاد می کنی ما کتابی ازخط و خال تو و با عنوان توهستیم
7
همچو موسی کم خوریم از دایه شیر
زانک مست شیر و پستان توییم
هم مانند موسی ازشیر دایه کم می خوریم زیراکه مست شیر و پستان توییم
8
ایمنیم از دزد و مکر راه زن
زانک چون زر در حرمدان توییم
از دزد و مکر راهزنان ایمنیم زیرا که مانند زر در چرمدان توییم
9
زان چنین مست است و دلخوش جان ما
که سبکسار و گران جان توییم

جان ما بهان علت بسیارمست و دلخوش است که سبکسار و گران جان توییم
10
گوی زرین فلک رقصان ماست
چون نباشد چون که چوگان توییم
گوی زرین می همان خوشبختی و سعادت ماست. چرا چنین نباشد چون که ما چوگان توییم و اختیارمان در دست توست
11
خواه چوگان ساز ما را خواه گوی
دولت این بس که به میدان توییم
خواه چوگان و خواه گوی مارا بسازی این سعادت ما را بس است که در میدان و تحت فرمان تو باشیم
12
خواه ما را مار کن خواهی عصا
معجز موسی و برهان توییم
خواه ما مار و خواه عصا باشیم بهر حال ما معجزه موسی هستیم و برهان و آیه ای برای توهستیم
13
گر عصا سازیم بیفشانیم برگ
وقت خشم و جنگ ثعبان توییم
اگر عصا بسازیم با آن برگها را بیفشانیم ودر وقت خشم تو و جنگ با دشمنانت اژدهای تو هستیم و به آنان حمله ور خواهیم شد
14
عشق ما را پشت داری می کند
زانک خندان روی بستان توییم
عشق از ما پشتبانی می کند.زیرا شادمان در بستان و بهشت تو هستیم
15
سایه ساز ماست نور سایه سوز
زانک همچون مه به میزان توییم
نور سایه سوز سایه ساز ماست زیراکه مانند ماه در میزان تو هستم
16
هم تو بگشا این دهان را هم تو بند
بند آن توست و انبان توییم
تو این دهان را به سخن باز می کنی و می بندی. امور در دست تو است و دلم انبان و گنج اسرار توست
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ
150) آری، از هر جا بیرون آمدی و سفر کردی، روی خود را به سوی کعبه که بخشی از مسجدالحرام است بگردان، و شما مؤمنان نیز هر جا بودید، روی خود را به سوی آن بگردانید. ما قبله را از بیت المقدس به کعبه تغییر دادیم تا مردم ـ چه یهودیان و چه مشرکان ـ هیچ حجّتی بر شما نداشته باشند. لیکن کسانی که بر خود ستم کرده به هواپرستی روی دارند، دست بردار نیستند و همچنان بر ضدّ شما بهانه جویی می کنند، از آنها نترسید و از من بترسید و تا نعمت خود را بر شما کامل کنم و باشد که شما هدایت شوید.
حرمدان
لغت‌نامه دهخدا
حرمدان . [ ح َ رَ ] (اِ مرکب ) دولمیان چرمی . کیسه ای که از پوست دوزند. این کلمه در برهان و غیاث و جز آن «چرمدان » ضبط شده است .

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه؟

مخاطب بدونِ تردید خداوند است اما شارحان بزرگوار ایرادی بجا وارد کرده اند که لحن و پرسشهایِ حافظ در طریقِ ادب نیست و ما با عنایت به بیتِ پایانیِ غزل در می یابیم که حافظ از زبانِ خویشِ همیشگی و اصلِ خود سخن نمی گوید، بلکه این غیر، خویشتن یا نفسِ بی ادب است که در مقامِ پرسش‌گری برآمده و کُلِّ داستانِ آفرینش را به چالش می کشد، و چنانچه مولانا فرموده است؛ "نفس و شیطان هر دو یک تن بوده اند"، پس در اینجا نیز انسانی که خانه را از غیر یا شیطان خالی نکرده و با قصدِ توجیهِ اعمالش خود را فاقدِ اختیار می داند و همه چیز را به قضا و خواستِ خداوند منتهی می کند پرسش‌گری می کند. 

خداوند یا هُشیاریِ محض و هستیِ کُل تا پیش از خلقِ انسان و هبوطش در جهانِ فرم و بر روی زمین ناشناخته و در پرده بود، پس آن غیر یا بیگانه با عشق از خداوند می‌پرسد منظور از  اینکه به ناگهان پرده و حجاب را بر افکنده و با خلقت انسان خواستی خود را در جهان آشکار کنی چه بوده است؟ این سؤالی ست که فرشتگان نیز از خداوند داشته اند و بنا بر روایتِ قرآن آنها زبان به اعتراض گشوده و می گویند این انسان بر روی زمین بسیار فساد می کند و اگر قصدِ از آفرینشِ او عبادت بوده است آیا عبادتِ فرشتگان که همیشه در حالِ تسبیح هستند کافی نیست؟ البته پاسخِ خداوند این است که فرشتگان به چیزی که خداوند می داند آگاه نیستند، از آنجایی که عرفا معتقد به وحدت وجودند آدم (انسان) را بطور ذاتی دارای صفات خداوند می دانند که دارای قابلیتِ به فعل درآوردنِ آن صفات در این جهانِ مادی است، مست انسانی را گویند که از خود بیخود شده و سرخوش از بادهٔ الست و عاری از عقل جزوی اما هشیار به زندگی و اصل خدایی خود میباشد و این هشیاری اصیل مستِ مِیِ الست و به تاخت از خانه یا جایگاه خود که پرده یا عدم و عالمِ معنا میباشد در این کرهٔ خاکی فرود آمده است،‌ پس علاوه بر فرشتگان و غیر یا هر بیگانه با عشقی، برای هر انسانِ پرسشگری نیز جای سؤال دارد که به چه منظور این اتفاق افتاده است؟ و آیا اگر انسانی که بقولِ فرشتگان در زمین بسیار فساد می کند پای به این جهان نمی گذاشت آیا به عظمت و مقامِ کبریاییِ خداوند خللی وارد می شد؟ اما میلادِ اقبال لاهوری میلادِ انسان را به گونه ای دیگر تصویر میکند :
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد     حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور    خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد

زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب
اینچنین با همه درساخته‌ای یعنی چه ؟
رقیب در اینجا همان غیر یا بیگانهٔ با عشق و یا شیطان است که بر آدم سجده نکرد و هنگامی که خداوند علت را از او جویا شد بهانه آورد که او از آتش است و آدم از جنسِ خاک و جسم، اما پس از رِدِّ باب و رانده شدنش از ملکوتِ خدا گفت که تو مرا گمراه کردی،‌ بفرمودهٔ مولانا؛

"گفت شیطان که بما اغویتنی      کرد فعلِ خود نهان دیوِ دَنی"

یعنی او اختیارِ خود را پنهان کرد و گفت مگر نه اینکه برگی نیز به اختیارِ خود از درخت نمی افتد ؟ پس‌این عدمِ تمکینِ او نیز به خواستِ خداوند بوده که با اغوا آنرا به گردنِ شیطان انداخته است، پس به جزای آن چند صد هزار سال عبادت از خداوند مهلت گرفت که تا هستی برقرار است او نیز انسان را فریب داده و گمراه کند، زلف استعاره از وجهِ جمالیِ خداوند و زیبایی های بینهایتِ او در این جهان است، پس‌ پرسشِ دیگر این است که پس از اغوایِ شیطان که منجر به اغوا و در نتیجه نافرمانیِ انسان و هبوطش بر روی زمین شد، خداوند از سویی زلف را در دستِ باد داده و با جلوه گری اینهمه جذابیت و مواهبِ این جهان را در معرضِ دیدِ انسان قرار می دهد و از سویی گوش به درخواستِ شیطان کرده و با او در می سازد تا  او به گمراهیِ انسان بپردازد و با وسوسهٔ او این غیر جایِ خداوند را در دلِ انسان پر کند. پس حافظ یا درواقع انسانی که خانه را از غیر نپرداخته است سؤال می کند که معنی و منظور از این طرح و برنامه ریزی چیست؟ درواقع رقیبِ مجرم کیست که بخواهد در این ماجرا و در جایی که فقط خداوند است که بر جهان فرمان می راند مهلت بگیرد و فرمان براند، پس این طرح و پذیرشِ شرط و درخواستِ شیطان بطور کلی خواستِ و تدبیرِ خداوند بوده است. اما نه تنها خویشتنِ حافظ و یا شیطان،‌ بلکه آدم نیز به این امر واقف بود و البته که خداوند نیز، چنانچه مولانا عُذر خواهیِ آدم از خداوند را پس‌از گناهِ خوردنِ میوهٔ ممنوعه چنین تصویر می کند؛

گفت آدم که ظلمنا نفسنا            او ز فعلِ حق نبُد غافل چو ما

در گُنَه او از ادب پنهانش کرد      زین گنه بر خود زدن او بَر بِخَورد

بعدِ توبه گفتش ای آدم نه من     آفریدم در تو آن جرم و مَحَن؟

نه که تقدیر و قضای من بُد آن    چون به وقتِ عُذر کردی آن نهان؟

گفت دانستم ادب بگذاشتم        گفت من هم پاسِ آنت داشتم

یعنی آدم از این روی آدم شد که اختیار و گناهِ خود را پذیرفت و بر خلافِ غیر و شیطانِ بی ادب با علمِ به تدبیر و ارادهٔ خداوند در ماجرای هبوط مسؤلیت خود را بر عهده گرفت چرا که با اختیارِ خود می توانست فریبِ شیطان و میوهٔ ممنوعه را نخورد.

شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه؟

شاهِ خوبانِ دو عالم کسی نیست جز خداوندِ غنی و بی نیاز که مراد و منظورِ باقیِ جهانیان است که همگی فقیر هستند و عینِ نیاز، در مصراع دوم قدر نشناختن یعنی کم پنداشتن و ناسپاسی کردن ، پس‌ خویشتنِ برآمده از ذهنِ انسان یا همان غیر همانندِ فرشتگان اما گستاخ تر به خداوند عرضه می دارد آیا اینکه پادشاهِ همهٔ جهانیان و کائنات هستی و همهٔ باشندگانِ عالم نیازمندِ تو و قائم به ذاتِ تو هستند کافی نیست؟ پس‌دلیلِ آفرینش و حضورِ انسان در جهانِ مادی که فتنه و فساد می کند و جنگهای خانمان سوز براه می اندازد و ظلم و تعدیِ فراوان می کند چیست و چه معنی دارد؟

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه ؟

مطلبِ و مسئله دیگر مگر نه اینکه در اول( الست) یا ازل تو خود سرِ زلف را به دستِ انسان دادی و با اقرار گرفتن از او مبنی بر اینکه رَبِّ او هستی و او امتدادِ تو در زمین است، با زبانِ تکوینی گفتی جایِ نگرانی نیست زیرا پس از حضورِ انسان در جهانِ فرم، بارِ دیگر در سرایِ جان و معنا به تو یعنی به اصلِ خود خواهد پیوست؟ پس اینکه زلف در باد داده و با جاذبه های این جهانی بارِ دیگر او را دلبستهٔ این مواهب و لذات می کنی و باز همچون وقتی در بهشت بود با خوردنِ میوه ای ممنوعه اورا از پای می اندازی یعنی چه و چه منظوری پشتِ این کار است؟ می‌بینیم که چنین انسانی باز هم با نفسِ دیو صفتش از خود رفعِ مسؤلیت و اختیار کرده و در حالیکه با اختیارِ خود می تواند از لذاتِ این جهانی بهرمند شود و دلبسته و گرفتارِ آن (که همان میوهٔ ممنوعه است) نشود، پس همهٔ اختیار را بر عهدهٔ خداوند گذاشته و مسؤلیتِ از پای افتادنِ دوباره اش در این جهان را نیز برعهده نمی‌گیرد، در حالیکه باید همچون آدم عذر خواهی می نمود.

سخنت رمزِ دهان گفت و کمر سِرِّ میان

وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟

از بهانه جویی و  ایرادهایِ دیگری که نفس یا غیر و دیوِ درونیِ انسان می‌گیرد این است که خداوند با برگزیدنِ پیامبران سخنش را بوضوح و صراحت بیان نکرده است و با پنهان کردنِ آن در قالبِ داستان و تمثیل جایِ هرگونه تأویل و تفسیری را باز گذاشته است، درنتیجه رهنمودهایِ رمز گونهٔ دهان و کلامیِ خداوند برای نشان دادن راهِ حقیقت که به کمر یا وصالش منتهی شود نیز موثر نیست، درواقع سِرِّ کمر و وصالش را نیز بروشنی بیان نکرده است که از چه راهی می توان به آن دست یافت، پس لاجرم هر کسی از ظنِ خود یارِ او گشته و بر مبنایِ فهم های متفاوت جنگ هفتاد و دو ملت بنا نهاده شد. با همهٔ این اوصاف تیغ و شمشیر از میان کشیده و انسان را به دار و درفش و دوزخ  می ترساند، معنیِ این کار و فلسفهٔ آن چیست؟ واقعاََ سخنانی ست سخت و گران که فقط نفس و غیر جرأتِ بیانش را دارد.

هر کس از مُهرهٔ مِهرِ تو به نقشی مشغول

عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه؟

هر کس یعنی همهٔ انسان‌ها، پس حافظ از زبانِ رقیب یا غریب کُلِّ این داستان را یک بازی میداند که خداوند یا زندگی برایِ هر کسی یک نقشی در آن در نظرگرفته است، و این نقش را از رویِ مِهر و عشق که ذاتِ خداوندی ست به مُهره های خود تفویض کرده است، نقشِ پدر و مادری، نقشِ معلمی، نقشِ هندمند، زاهد و محتسب، نقشِ شاهی و گدایی، نقشِ ثروتمندی، نقشِ دانشمندی و نقش هایِ فراوانی که همگان را مشغولِ خود کرده است. در مصراع دوم کج باختن یعنی راست بازی نکردن و حقه زدن در بازی، درواقع پیش از شروعِ بازی انسان گمان می بَرَد اگر بازی بر همین روالِ معمولِ خود باشد او می تواند برندهٔ این بازی باشد اما هرچقدر هم که انسان نقشِ خود را در این بازی خوب بازی کند سرانجام دستِ تقدیرِ روزگار با کج باختن موجبِ ناکامیِ انسان می شود، نقشِ پدر و مادری موفق را تصور کنیم که از همهٔ خواسته هایِ خود برای موفقیتِ فرزندانِ خود می گذرند و به نتیجه هم می رسند اما این امر الزامن موجبِ سعادتمتدیِ آنان نخواهد شد، نقشِ همسری فداکار نیز سرانجامی بهتر نخواهد داشت، پس‌ نفوس و انسان‌های بسیاری و از جمله اهلِ اندیشه پس از عمری معنایِ زندگی را بی معنایی دیده و از این کج باختنِ روزگار که گوش بفرمانِ خداوند است سر در نمی آورند.

حافظا در دلِ تنگت چو فرود آمد یار

خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟

دلِ تنگ در اینجا یعنی دلی که گشاده نیست،‌ بعبارتی انسانِ محدودیت اندیش دلش نیز محدود و بسته است، حافظ می‌فرماید یار یا خداوند هر لحظه در چنین دلی فرود می آید اما خداوند که بینهایت است در دلِ بسته نمی گنجد، پس اگر هر انسانی با هر نقشی که در بازیِ این جهان بر عهده دارد دلِ تنگِ خود را وسعت بخشیده و امکانِ حضورِ یار را در آن فراهم کند نه تنها در نقشِ خود موفق و به خوشبختی مورد نظر در همین جهان خواهد رسید بلکه سوالاتِ بر آمده از خویشتنِ توهمی را مطرح هم نمی کند، یعنی انسان باید عاشقانه و بدور از ذهنِ خود به کارِ باده نوشیِ خود پرداخته و خانه را هرچه بیشتر از غیر یا رقیب خالی کند تا یار در آن حضور یابد و با این حضور است که دیگر پرسشی برای انسان باقی نمی ماند بلکه او نیز همچون آدم ادب را پیشهٔ خود کرده و با پذیرشِ مسؤلیت از خداوند عذرخواهی می کند. 

 

 

وحید رشدی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۹ - از مشاهده تغییر حال زلیخا گره تحیر به رشته تفکر کنیزان افتادن و دایه بر سر انگشت استفسار گره را از آن رشته گشادن:

بگفت ای غنچه ی بستان شاهی
به خاری از تو گلرویان مباهی
معنی: گل رویان به داشتن خاری از تو مباهات می کنند.

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۲۹:

چهار ( چهار عنصر آب، خاک، باد و آتش)

هفت ( هفت سیاره)

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰:

به این سه مصراع از رباعیات خیام توجه کنید:
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی

s.Ali در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر می‌کرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بی‌کدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوم‌اند ملعون نه‌اند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب:

جالبه. یه عده چه اراجیفی نوشتن
یعنی یه آدم عقب مونده که هیچ، خود اون خرم اگه بیاد این شعرو بخونه میفهمه که این شعر بیان تفاوت شریعت و طریقته، این نتیجه فضولی شریعتی ها و آخوندها در راه طریقته. دیگه واضح تر از این نمیتونسته جواب شریعت رو بده.
چی فکر میکنن با خودشون که میان نظر میدن

امیرحسین رایگان در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱:

در بیت اول: باد گرانست—-> با دگرانست
ممنون

عزیز در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۲ دربارهٔ کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷:

بیت اول و سوم باید به این صورت بوده باشد:

گفتم چه شوم تیغ تو را گفت سپر

گفتم که چو اشکم چه بود گفت که سیم

امیرحسین رایگان در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدح وزیر ثقة الدین:

بیت آخر: خالقان—>خلقان
با تشکر

روزبه در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

گرامی مهربان حمید گوهری، با درودهای برخاسته از مهر،
بیوَر سپاس بابت رنجه و کوشش سازنده شما.
آنچه پیرامون نخستین بیت شاهنامه نوشتید به چشم من خوش آمد، بر دلم نشست و برآن هستم از این پس چون شما آنرا اینگونه بخوانم:
به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر، اندیشه‌بر، نگذرد.
یک خرده ای به آن استاد گرامی دارم و آن به کار بردن «حقیر، بنده و اینگونه واژگان » در مورد خویش است. اینگونه شکسته نفسی سر به آسمان ندارد، برکشنده نیست و با روح شاهنامه سازگار نیست.
پیروز باشید، شاد و تندرست

نصرالله در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

زخم درون بهتراست تاریش درون
غلط املایی ساربان است نه ساروان

نظام الدین وفا در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر » بخش ۶۳ - التمثیل فی‌تعلیم الاب‌الغافل لابن الجاهل فی‌التصوّف:

آیا وزن این بیت صحیح است:
لیک آن ره ببین که داری پیش
از درِ نفس تا دَرِ دل خویش

همیرضا در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳:

در نسخهٔ خطی «دیوان حافظ به خط عبدالصمد شیرین‌قلم 990 هجری» مصرع دوم بیت آخر به این شکل که معروفتر هم هست آمده است:
همان حکایت زردوز و بوریاباف است

مظفر محمدی الموتی خشکچالی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۰۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

✍ با شیر مردیَ‌ت، سگ ابلیس، صید کرد / ای بی‌هنر، بمیر که از گربه کم‌تری

mobiniqow در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰:

ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
شاعر داره میگه انجا بیا مارا ببین که انجا سبک بار امدم معنی نمیده میگه در عالم بالا بیا منو ببین که اینجا نتونستم چیزی همراه خودم بیارم و سبک بار اومد پس انجا بیا مارا ببین کینجا سبکبار امدم این درسته سند هم ندارم ولی منطق داشته باشید حرفم درسته

محمد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۹ - غلبه کردن محبت زلیخا بر یوسف علیه السلام و بنا کردن عبادتخانه از برای وی:

نسخه خطی در آدرس ذیل موجود است:
پیوند به وبگاه بیرونی

کاف دال در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

جناب آرتا عزیز،
.
افلاطون در رساله ضیافت میگوید:
«نعمتی بالاتر از این برای یک جوان وجود ندارد که محبوب یک مرد شریف و با ارزش باشد و برای یک مرد نیز نعمتی بالاتر از معشوق نیست....» عشق زمینی که ناشی از زیبایی خداوند هست، دقیقا دستاویز و توجیه "شاهد" بازان میبود. شاهد گرایی که به تمایل «دوجانبه دو فرد همجنس و بالغ» اطلاق میگردد، تفاوت بارزی با شاهد بازی دارد، چرا که تعرضی استکه بین یک مرد بالغ و یک خردسال اتفاق می افتد و"شاهد" زیبایی حضرت حق نیست​.
​.
در زیبایی و بینظیر بودن این غزل شکی نیست​​.

صادقی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۸:

غزل شمارهٔ 958
مولوی » دیوان شمس » غزلیات

کدام لب که از او بوی جان نمی‌آید
کدام دل که در او آن نشان نمی‌آید
✍ چه لب و دهانی می شناسی که از آن بوی حیات و زندگانی و جان نیاید یعنی کافر و مومن را که نگاه کنی رحمت خداوند را عیان می بینی که او جان و زندگانی به آن داده است
✍ کدام دلی را میشناسی که خدا در آن ذره ای تجلی نکرده باشد آیا غیر از این است که حتی کافران در تنگناها و سختی ها خالصانه او را می خوانند
مثال اشتر هر ذره‌ای چه می‌خاید
اگر نواله از آن شهره خوان نمی‌آید
✍ بطور مثال چگونه شتر ذره ذره غذا و علوفه خود را می جود و می خورد
✍ اگر از ان‌ سفره مشهور خداوند برای او لقمه و غذا نمی رسد این نشانه روزی رسانی خداوند است و نظر او به بندگان
سگان طمع چپ و راست از چه می‌پویند
چو بوی قلیه از آن دیگدان نمی‌آید
✍ اگر واقعا عنایت و بخشش خداوند وجود نداشت پس چگونه سگ صفتان طمع کار اینطرف و آنطرف را جستجو میکنند
✍ پس حتما خداوند بخشش و کرمی دارد که عده ای به بوی قلیه و گوشتی که از آن دیگ می آید طمع کرده اند
چراست پنجه شیران چو برگ گل لرزان
اگر ز غیب به دل‌ها سنان نمی‌آید
✍ از چه روی دست آنها که مانند شیر قوی هستند مانند برگ گل به لرزه افتاده
✍ اگر اینگونه نیست که از عالم غیب سرنیزه خداوند به دلها برخورد ندارد یعنی آنقدر قدرت خداوند در دلها عیان است که قدرتمند ترین انسانها در برابر او دستشان به لرزه افتاده
هزار بره و گرگ از چه روی هم علفند
به جان چو هیبت و بانگ شبان نمی‌آید
✍ هزاران گوسفند و گرگ از چه جهت هم خوراک شده اند در واقع علفی که گوسفند میخورد نهایتا گرگ نیز با خوردن آن گوسفند او هم علف خورده است و غیر مستقیم هر دو علف خورده اند و علف از کجا آمد
میخواهد بگوید همه موجودات از یک جا دارند تغذیه میشوند و آن هم سفره خدا است
✍ اگر اینگونه نبود که شبان و چوپان الهی یعنی خداوند به جانها عنایت نکرده بود و با بزرگی و شکوه و ندای خویش به جان آنها نزده بود
برون گوش دو صد نعره جان همی‌شنود
تو هوش دار چنین گر چنان نمی‌آید
✍ جدای از گوش و در دل مرتب داری فریاد جان را با صدای بلند می شنوی تو آواز وجود و زندگی را بدون اینکه گوش تو بخواهد صدایی بشنود از درون جان با صدای بلند داری می شنوی
✍ تو حواست را جمع کن و توجه به ندای درونی خودت بکن اگر ندیدی که چنین صداهایی در دلت بیاید

در این جهان کهن جان نو چرا روید
چو هر دمی مددی زان جهان نمی‌آید
✍ به این توجه کرده ای که در این جهان که عمری از آن گذشته چرا جانهای جدید خلق می شود ؟
✍ این بخاطر این است که مرتب دارد از عالم غیب به این جهان مدد و یاری می رسد
به دست خویش تو در چشم می‌فشانی خاک
نه آن که صورت نو نو عیان نمی‌آید
✍ تو آمده ای و خودت در چشم خودت خاک پاشیده ای و عوالم غیبی را توجه نمی کنی
✍ آیا غیر از این است که مرتب و تازه به تازه صورت های جدید خلق می شود ؟
شکسته قرن نگر صد هزار ذوالقرنین
قرین بسیست که صاحب قران نمی‌آید
✍ نگاه کن و ببین هزاران دلیر و صاحب منصب شاخ قدرتشان به دست خداوند شکسته است
✍ اما بسی سالها گذشته و آن امیر و بزرگوار آن امام زمان جلوه نمی کند و نمی آید
دهان و دست به آب وفا کی می‌شوید
که دم دمش می جان در دهان نمی‌آید
✍ چه کسی هست که با دست و زبان خویش به او وفا کند و با وفای به او خود را تزکیه کند
✍ چنین کسی می شود که از سوی او عنایت بهش نشه و در دهان او آب حیات ریخته نشه ؟ یعنی اگر عنایتی به ما نشه تقصیر با خود ما است
دو سه قدم به سوی باغ عشق کس ننهاد
که صد سلامش از آن باغبان نمی‌آید
✍ کسی همت نکرد که دو سه قدمی به طرف باغ عشق برود
✍ که اگر چنین میکرد صد ها سلام از آن باغبان خلقت به او می رسید
ورای عشق هزاران هزار ایوان هست
ز عزت و عظمت در گمان نمی‌آید
✍ در پس عشق و به دنبال آن هزاران هزار جایگاه است یعنی وقتی وارد عشق شدی تازه می فهمی که جایگاه پشت جایگاه وجود دارد و آنجا مقام اند مقام است
✍ که آن جایگاهها آنقدر بزرگ و باشکوه است که از عظمت و بزرگی در وهم و گمان انسان نمی آید
به هر دمی ز درونت ستاره‌ای تابد
که هین مگو کاثری ز آسمان نمی‌آید
✍ با هر دم تو و لحظه به لحظه از درون وجود تو نوری جرقه می زند
✍ که به تو هشدار میدهد که یک وقت نگویی اثر و نشانه ای از آسمان نمی آید
دهان ببند و دهان آفرین کند شرحش
به صورتی که تو را در زبان نمی‌آید
✍ دیگر کافی است دهان ببند و سخن نگو تا خود آنکس که لب و دهان را آفرید آن را شرح دهد و درباره آن سخن گوید
✍ آنچنان که تو قادر نباشی آن را تفسیر و شرح کنی یعنی خداوند با زبان بی زبانی بهتر آن را توضیح می دهد

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینه رویا آه از دلت آه
مصرعِ اول خطاب به حضرتِ دوست است که مهر و مهربانیش بینهایت و بر کلِ هستی محیط میباشد و روی سخن مصرع دوم به انسان بوده، میفرماید ای انسان تو آیینه روی هستی یعنی اینکه حضرتِ حق برای دیدنِ خود به روی تو می نگرد چرا که تو نیز ذاتاً دارای همان صفاتِ او هستی. حافظ مرتبه انسان را به او یادآوری میکند و با افسوس آه از نهادش بلند میشود چرا که انسان بجای اینکه خداوند را در مرکز و دلش قرار دهد دلبسته و شیفته چیزهای این جهان شده و آنها را در مرکز خود گذاشته است و درنتیجه دلِ او زنگار زده، خود را از لطف و مهربانی حضرتش محروم کرده و حضرت حق  نمیتواند خود را در این انسان که از جنس خویش است ببیند یعنی که با چنین انسانی بیگانه است و او را از خود باز نمی شناسد. بیت مختصر ولی دارای معانی وسیع و پر نغزی ست که اصلِ مشکلات انسان را بیان میکند .
موفق و پایدار باشید 

۱
۲۰۵۵
۲۰۵۶
۲۰۵۷
۲۰۵۸
۲۰۵۹
۵۴۸۵