گنجور

حاشیه‌ها

نجمه برناس در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۶ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

بیت آخر شمس و قمر آرایه مراعات نظیر دارد
برقع یعنی روبند، نقاب ، ماه استعاره از معشوق

نجمه برناس در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

بیت دوم: اشاره دارد به اینکه بسیار گریه می کند در واقع خون گریه می کند
بیت سوم : آرایه تضاد در بحر یعنی دریا و بر یعنی خشکی ، خشک و تر تضاد دارد .
بیت چهارم : لعل سنگ قیمتی قرمز رنگ که همیشه لب یار را به آن تشبیه می کنند در اینجا چون مشبه یعنی لب حذف شده است و مشبه به، به تنهایی آمده است میشود استعاره، پس لعل استعاره از لب یار
در بیت های پایانی شاعر می گوید :زندگی را با دم تیغش ز سر خواهم گرفت
تیغ استعاره از عشق همانطور که تیغ یا شمشیر زندگی را از انسان می گیرد و می کشد عشق یار هم عاشق را می کشد .

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲:

ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای
سلسلهٔ زلف با عنایت به مصراع دوم علاوه بر معنیِ زنجیر کنایه از این جهانِ فُرم و صورت است که بسیار دراز و عریض و طویل است و دامی برای انسان، مخاطب خداوند است که با چنین سلسلهٔ زلف زیبا و فریبنده ای به انسان فرصت داده است تا پس از نافرمانی در بهشت و هبوط در این سلسلهٔ زلف بتواند بارِ دیگر با نظر بر این سلسلهٔ زیبا دیوانه و عاشق شود و بار دیگر مورد نوازشِ معشوقِ ازل قرار گرفته و فرصتِ بازگشت به او را داشته باشد، حافظ این فرصت را دوجانبه می داند چرا که این فِراق و جدایی از اساس ذهنی و توهمی بوده و همهٔ هستی یک خرد و هُشیاری بیش نیست.

ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای
اما انسان که در سلسلهٔ این جهان در بند و گرفتار شده است سراسر نیاز است و معشوق سراپا ناز، یعنی با اینکه اشتیاق برای پیوستنِ انسان به اصل خود دو جانبه است این انسان است که نیازمند است و می خواهد قائم به او شود، اما خداوند که قائم به ذاتِ خود است بی نیاز از انسان برای چنین بازگشتی ست، پس عادتِ او ناز کردن است و حافظ از معشوقِ الست می خواهد تا با عنایت به اینکه "برخلاف آمدِ عادت موجبِ کامیابی ست" حال که به احوالپرسیِ اربابِ نیاز یعنی انسانِ دیوانه و عاشق آمده است ساعتی و یا لحظه ای این عادتِ ناز کردن را بگرداند،‌ باشد که موجباتِ وصال و کامیابیِ حافظ فراهم گردد.
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمده‌ای

"بالایِ" یعنی مرتبهٔ متعالیِ معشوقِ الست، به صلح یعنی با رضایتمندی و جنگ یعنی با ستیزه گری و مقاومت، پس حافظ می‌فرماید انسان چه با صلح و رضایتمندی و چه با ستیزه گری که جنگ است، به هر حال بایستی در پیشگاهِ بالا بلندِ معشوقِ ازل نسبت به خویشتنِ توهمی و ذهنیِ خود بمیرد، چرا که بهر حال این معشوق با نازی آمده است که برازندهٔ اوست، چنانچه مولانا نیز فرموده است؛                آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت       

بی دل و بی خودت کنم در دل وجان نشانمت

پس جنگِ مورد نظرِ حافظ نیز چنین است که اگر انسان با میل و رغبت و صلح نسبت به خودِ نفسانی بمیرد که چه بهتر، در غیر اینصورت خداوند با کشیدنِ گوشِ انسان و با اعلانِ جنگ او را بی دل و بی خود می کند، این جنگ می تواند ناکام کردنِ انسان باشد نسبت به هر چیزِ بیرونی و مربوط به سلسلهٔ زلف که این جهانی ست و مادی، تا اینکه سرانجام انسان با تحملِ دردهای ناشی از نامرادی های زندگی بی دل و بی خود شده و بسوی معشوق بازگردد.
آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمده‌ای
آب همان جریان اصیل زندگی و خرد و هشیاری ایزدی و آتش همان دردها و رنجهای ناشی از تعلق خاطر انسان به چیزهای این جهان میباشند و این دو را طراحی خداوند یا زندگی در نهاد انسان قرار داده و بهم آمیخته است تا هرکه را آب فایق شد به حضور زنده شده و در زمره ره یافتگان باشد و هرکه را آتش و دردها و خودِ دروغین و هم هویت شدگی ها غلبه کند در زمره کسانی که گوش کشان و با جنگ و اوقات تلخی به محضرش ببرند و حقیقتاً که تجمیع این آب و آتش از اعجاز لب لعل اوست.
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای
پس‌ با توجه به ابیاتِ پیشین دریافتیم که بهر حال خداوند یا معشوقِ ازل چه با صلح و چه با جنگ و با غمزه اش( با عنایتِ چشمِ خونریزش) خویشتنِ برآمده از ذهن انسان را که توهم است کشته می خواهد، و حافظ می فرماید اما آفرین بر او که نرم و نازک دل است و از سرِ مهر و مهربانی نسبت به انسان است که اجازه نمی دهد این خودِ کاذب بیش از این در وجودِ انسان تُرک تازی کند، و با همین نرم دلی ست که بهرِ ثواب بر سرِ جنازهٔ این کشته حاضر شده و نمازِ میِّت می خواند تا این کشته باور کند که مرده است و با غفلتِ انسان بار دیگر سودای بازگشت و کنترلِ ابعادِ وجودی او را در سر نپرورد.
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای
زهد و تقوایی که برآمده از ذهن میباشد معیاری برای سنجش و مقایسه با اصلِ انسان نیست، پس حافظ زهد را نیز در زمرهٔ توهماتِ خویشتنِ ذهنیِ انسان قرار داده و می فرماید زاهد گمان مبَرَد که با قرار دادنِ زهدش در دل می تواند از این خون و خونریزی جانِ سالم به در بَرَد، این معشوقی که من می بینم مست است و آشفته از این ریا کاری ها، پس برای به تاراج بردن همه چیزهای این جهانی و از جمله باورهایی که انسان در دل و مرکز خود قرار داده است حتی تا خلوتگه راز و محرابِ راز و نیازِ زاهد آمده است و هیچ چیزی جلودارش نیست.
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست
مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای
دگرت یعنی بار دیگر، پس آن معشوق که مستِ بادهٔ الست است و آشفته حال از اینهمه ریا کاریِ انسان، به حافظ رسیده و می فرماید ای حافظ می بینم که بار دیگر خرقه ات شراب آلوده است، مگر تو هم ریاکارانه از مذهبِ این طایفه که خرقهٔ زهد می پوشند اما شراب می نوشند باز آمده ای و در محفل و در زُمره زاهدانِ ریایی هستی؟ و البته که آن معشوق بهتر از هر کسی می داند حافظ که تسلیم است و معشوق را برازندهٔ ناز می داند خرقه اش آلوده است به شرابِ عشق و او از میکدهٔ عاشقی آمده است.

مرتضا در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۴ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹:

هایده این غزل رو فوق العاده خونده که توصیه می کنم حتما دوستان گوش بدهند و لذت ببرند.

بی نشان در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

صابر مصبوری در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم:

برادر مجتبی.........
جواب سوال شما را خود شیخ محمود کمی جلو تر کمی جلو تر در بخش 40 همینجا داده است

بی نشان در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۲:

گویند که پیغمبر ما امت و دین را
چون رفت ز عالم به فلان داد و به بهمان
پیغمبری ای بی‌خردان ملک الهی است
از ملکت قیصر به و از ملکت خاقان

کاظم ایاصوفی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۴۴ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹:

مصراع اول بیت چهارم نمیگریی شاید بهتر باشد چون در مصراع دوم خنده آورده است.

امیر حسین زنجانبر در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

خوانش مصراع نخست به صورت «لعل سیراب به خون، تشنه لب یار من است» ناصواب است. چرا که در این صورت حرف اضافه ای که به دنبال «سیراب» می آید به جای «به» باید «از» می بود. یعنی «از چیزی سیراب» می شوند نه «به چیزی سیراب». از سویی دیگر «به چیزی تشنه» میشوند. بنابراین باید به لحاظ دستوری «به خون تشنه» شد، نه «به خون سیراب».
ثانیا اگر قرائب فوق را درست فرض کنیم، در آن صورت «تشنه بودن» حشو خواهد بود چون بحث کلی مصراع اول و دوم برسر لعل و خونخوارگی معشوق و جان دادن عاشق است، و بحثی در مورد تشنگی یار و لب نیست.
در واقع فقط در صورت به خون تشنه بودن یار است که با استفاده از میل سیری ناپذیر یار به کشتن، و با جان دادن عاشق، شرایط دیدار آن دو محقق میشود.
ثالثا خوانش شعر به صورت فوق، با تعقید همراه خواهد بودو حالت سهل و ممتنع خوانش «لعل سیراب، به خون تشنه، لب یار من است» را از دست خواهد داد و این تعقید در خوانش از حافظ بعید است

ابنابه در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:

دوستان لطفا قینوس نفرمایید و نظرات خود را صریح بیان کنید .

بی نام در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۳ - جواب گفتن خرگوش ایشان را:

شرح و تفسیر بیت 1000
گفت : ای یاران مرا مهلت دهید / تا به مکرم از بلا بیرون جهید
خرگوش به نخچیران گفت : ای یاران به من مهلت دهید تا با تدبیرم شر این شیر را از سر شما دور کنم .
شرح و تفسیر بیت 1001
تا امان یابد به مکرم جانتان / ماند این میراث فرزندانتان
تا به سبب تدبیر من ، جان شما به ایمنی درآید و این تدبیر میراثی شود برای فرزندانتان . [ تا اگر روزی بدین گونه به بلا مبتلا شدند . تدبیری نظیر تدبیر من بکار بندند . ]
شرح و تفسیر بیت 1002
هر پیمبر در میان امتان / همچنین تا مخلصی می خواندشان
در دنیا هر پیامبری راه رهایی و خلاصی را به امت خود نشان داده است .
شرح و تفسیر بیت 1003
کز فلک راه برون شو دیده بود / در نظر چون مردمک پیچیده بود
انبیا می دانستند که چگونه بشر می تواند از کمند زمین و زمان خارج شود و به مقام تجرید محض برسد هر چند که آنان در نظر مردمان مانند مردمک چشم کوچک جلوه می کردند . [ مراد این است که افراد بزرگ و والا نیز ظاهرا در چشم عامه مردم خرد و بی مقدار می آیند ولی برحسب باطن همچو مردمک چشم عزیزند . و می توانند دنیایی را در وجود خود جای دهند . ]
شرح و تفسیر بیت 1004
مردمش چون مردمک دیدند خرد / در بزرگی مردمک ، کس ره نبرد
مردمان ، پیامبران را مانند مردمک چشم کوچک می دیدند زیرا که به بزرگی مردمک چشم پی نبرده بودند . [ آنچه که از ابیات اخیر مستفاد می شود این است که ارزش و اعتبار هر چیزی به کیفیت و خاصیت آن است نه بزرگی و کوچکی آن . مثلا مردمک چشم نقطه ای ریز است اما می تواند کوههای سر به فلک کشیده و دریاهای پهناور را در خود جای دهد . پس ارزش انسان نیز به اندیشه است نه درشتی اندام و قدرت بازر . ]

بی نام در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۲ - انکار کردن نخچیران بر خرگوش در تاخیر رفتن بر شیر:

شرح و تفسیر بیت 998
قوم گفتندش که چندین گاه ما / جان فدا کردیم در عهد و وفا
نخچیران گفتند : ای خرگوش ! مدتی است که ما برای رعایت عهد و پیمان جانمان را فدا کرده ایم .
شرح و تفسیر بیت 999
تو مجو بدنامی ما ای عنود / تا نرنجد شیر ، رو رو زود زود
ای ستیزه گر ! تو سبب مشو که ما بدنام شویم پس هرچه زودتر برو تا شیر از ما نرنجد .
– از آنجا که شخصیتهای داستلانی مولانا ثابت نمی مانند در اینجا داستان وارد مرحله تازه ای می گردد و شخصیتهای آن تغییر می کنند . قبلا “شیر” نماینده اهل اختیار و متوکلان اهل سعی و تلاش بود اما زین پس نماد نفس اماره است و “خرگوش” نماد عقل معاد و “نخچیران” نماد جان و قوای روحانیه آدمی است . نفس اماره بلای جان و قوای روحانیه آدمی است که باید به نیروی عقل معاد و از راه ریاضت و مجاهده بر آن پیروز شد .

بی نام در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۱ - مقرر شدن ترجیح جهد بر توکل:

شرح و تفسیر بیت 992
زین نمط بسیار برهان گفت شیر / کز جواب ، آن جبریان گشتند سیر
شیر بدان سان که گفته شد در فضیلت و برتری جهد بر توکل ، دلائلی بسیار آورد بطوریکه طرفداران جبر از پاسخ دادن به آن فروماندند و قانع شدند .
شرح و تفسیر بیت 993
روبه و آهو و خرگوش و شغال / جبر را بگذاشتند و قیل و قال
روباه و آهو و خرگوش و شغال ، جبری بودن را رها کردند و از قیل و قال و مناظره دست کشیدند . [ هر چند وحوش در مباحثه قانع شدند ولی عملا نوعی جبر را به شیر تحمیل کردند . ]
شرح و تفسیر بیت 994
عهدها کردند با شیر ژیان / کاندرین بیعت نیفتد در زیان
نخچیران با شیر خشمین پیمان بستند که در این پیمان به شیر هیچ زیانی نرسد .
شرح و تفسیر بیت 995
قسم هر روزش بیاید بی جگر / حاجتش نبود تقاضای دگر
بی هیچ ناراحتی و دردسری (بی جگر) غذای روزانه شیر را بدو برسانند بطوریکه دیگر نیازی به تقاضای مجدد شیر نباشد . [ میان خود به قید قرعه هر روز یکی را طعمه شیر سازند و برای او بفرستند . ]
شرح و تفسیر بیت 996
قرعه بر هرک افتادی روز روز / سوی آن شیر او دویدی همچو یوز
قرعه به نام هر کدام از نخچیران که اصابت می کرد آن حیوان شتابان مانند یوزپلنگ به سوی شیر می دوید .
شرح و تفسیر بیت 997
چون به خرگوش آمد این ساغر به دور / بانگ زد خرگوش ، آخر چند جور ؟
وقتی که این ساغر دور زد و به خرگوش رسید یعنی وقتی نوبت خرگوش شد ، خرگوش فریاد زد : آخر ظلم و ستم تا کی ؟!

بی نام در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۹ - قصهٔ مکر خرگوش:

شرح و تفسیر بیت 1055
ساعتی تاخیر کرد اندر شدن / بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن
خرگوش در رفتن به سوی شیر یک ساعت درنگ کرد و سپس نزد شیر درنده رفت . [ همین تاخیر ، شیر را به هیجان و خشم آورد ]
شرح و تفسیر بیت 1056
زان سبب کاندر شدن او ماند دیر / خاک را می کند و می غرید شیر
چون خرگوش تاخیر کرد شیر از روی خشم ، خاک را می کند و می غرید .
شرح و تفسیر بیت 1057
گفت : من گفتم که عهد آن خسان / خام باشد خام و ، سست و نارسان
شیر به خود گفت : من گفتم که پیمان این فرومایگان خام و نااستوار و ناقص است .
شرح و تفسیر بیت 1058
دمدمه ایشان مرا از خر فکند / چند بفریبد مرا این دهر ؟ چند ؟
نیرنگ (دمدمه) ایشان مرا از رسیدن به مطلوبم دور ساخت . آخر این روزگار چندمین بار است که مرا می فریبد ؟ [ از خر افکندن به معنی دور ساختن از مطلوب می باشد ]
شرح و تفسیر بیت 1059
سخت در ماند امیر سست ریش / چون نه پس بیند ، نه پیش از احمقیش
سلطان نادان در کار خود سخت درمانده می شود زیرا به علت حماقت راه پیش و پس خود را نمی بیند .
شرح و تفسیر بیت 1060
راه هموار است و زیرش دام ها / قحط معنی در میان نام ها
راه حکومت به ظاهر هموار است ولی زیر آن دام هایی تعبیه شده است . همینطور چه بسا نام ها و اسم ها و القاب و عناوینی که به ظاهر والا و فخیم است ولی در واقع تهی از معناست .
– انتقاد است از حکام امرای ظاهر ، بدینگونه که حکومت و امارت به منزله راه صاف و همواری است که زیر آن دام ها گسترده باشند . این دام ها شهوات است که بر اثر حصول قدرت ، محیط مناسب می یابند و به قوت ، ظاهر می شود و یا تملق و مدایح و ثناهای بی مغز که حکام را به دام می افکند و فریفته خود می سازد . چنانکه نقص خود را فراموش می کنند و رشته تدبیر را از دست می دهند . بنابراین مصراع دوم ناظر است به القاب و عناوینی که دبیران در صدر نامه ها می نوشتند مانند “امیر عالم عادل کافی” و یا تعبیرات متملقان دستگاه دیوانی که امرا در حقیقت بدانها موصوف نبودند . و کسانی که این القاب را بکار می بردند از روی اعتقاد آنها را نمی گفتند و قصدشان تحریک حس خودپسندی و حب ذات بود در وجود ممدوح تا بدین وسیله لقمه نانی و یا فرمان شغلی و حکومتی بدست آرند .
شرح و تفسیر بیت 1061
لفظ ها و نام ها چون دام هاست / لفظ شیرین ، ریگ آب عمر ماست
الفاظ و اسامی مانند دام است همانطور که ریگ ، آب را به خود جذب می کند . الفاظ و عبارات جذاب و شیرین ولی عاری از حقیقت نیز عمر عزیز ما را تباه میکند . [ ریگ خاصیتی دارد که آب را به سوی خود می کشد و اصولا قنات و کاریز تا به ریگ و سنگریزه نخورد ، آب کافی و خوب نمی دهد . ]
شرح و تفسیر بیت 1062
آن یکی ریگی که جوشد آب از او / سخت کمیاب است ، رو آنرا بجو
مولانا می گوید : استماع هر لفظی عمر آدمی را تباه نکند زیرا الفاظی که منبع آب حیات اند از این قاعده مستثنی هستند چنانکه مثلا ریگزاری که آب از آن می جوشد بسی کمیاب است پس برو آن ریگزار را طلب کن . [ الفاظی که از روی صدق و صفای باطن گفته آید مایه باروری عمر آدمی شود . ]
شرح و تفسیر بیت 1063
منبع حکمت شود ، حکمت طلب / فارغ آید او ز تحصیل و سبب
کسی که در طلب حکمت الهی باشد همو منبع حکمت شود و پس از آنکه منبع حکمت شد دیگر نیازی به علوم ظاهری و علل و اسباب صوری ندارد .
شرح و تفسیر بیت 1064
لوح حافظ ، لوح محفوظی شود / عقل او از روح ، محفوظی شود
سالک در آغاز راه طالب حکمت و علوم است و همه دانستنی ها را در خود جمع می آورد و همه را حفظ می کند . ولی هنگامی که به کمال معنوی رسید لوح محفوظی می شود که خود سرچشمه علوم مختلف و معارف گوناگون می گردد و هرگز این چشمه خشک نگردد .
لوح محفوظ اصطلاحی قرآنی است . مفسران قرآن کریم پیرامون لوح محفوظ سخنانی دارند که از آن جمله از ابن عباس و مجاهد نقل شده است ” لوح محفوظ مروارید سپیدی است که طول آن به اندازه زمین تا آسمان است و عرض آن به اندازه خاور تا باختر . (مجمع البیان جلد 10 صفحه 469 ) . اما عموم اهل نظر مراد از لوح محفوظ را علم الهی دانند .
لوح حافظ در این بیت کنایه از سالک مبتدی است که در بدایت سلوک با سعی و تلاش خود مطالبی را یاد می گیرد و به خاطر می سپارد و لوح محفوظ کنایه از سالک منتهی است که منازل سلوک را طی کرده و به علم الهی متصل شده است و به مرتبه ای از کشف و الهام رسیده که بر جمیع کائنات احاطه باطنی دارد و از خطا مصون است .
شرح و تفسیر بیت 1065
چون معلم بود عقلش مرد را / بعد از این شد عقل ، شاگردی ورا
در ابتدا عقل برای شخص سالک ، معلم محسوب می شود ولی همینکه سالک به کمال رسید عقل ، شاگرد او می گردد .
شرح و تفسیر بیت 1066
عقل چون جبریل گوید : احمدا / گر یکی گامی نهم ، سوزد مرا
عقل ، مانند حضرت جبریل گوید : ای حضرت احمد (ص) اگر قدمی جلوتر بگذارم تجلی انوار جلالیه حق مرا بسوزاند . [ اشارت است به شب معراج پیامبر (ص) آنگاه که حضرت حبرئیل به سدرة المنتهی رسید و در همانجا توقف کرد . حضرت رسول پرسید : چرا دیگر همراه من نمی شوی ؟ جبرئیل جواب داد : اگر به اندازه یک انگشت نزدیک شوم . سحاب جلال حضرت حق مرا بسوزاند .
– عرفا در بیان سبب توقف جبرئیل گویند که جبرئیل چون به عالم عقول تعلق دارد نتوانست از مقام سدرة المنتهی بگذرد زیرا سدره مرز نهایی سیران عقول است و زان پس باید با براق عشق سفر کرد و حکیم سبزواری در کتاب شرح اسرار صفحه 44 گوید : هر موجودی از مجردات و جسمانیات را حدی است محدود . چنانکه ملائکه را نیز مقامی است معلوم . به جز انسان که در سیرش حدی نیست .
شرح و تفسیر بیت 1067
تو مرا بگذار ، زین پس پیش ران / حد من این بود ، ای سلطان جان
جبریل به حضرت محمد (ص) گفت : تو مرا همینجا رها کن و خود پیش برو زیرا ای سلطان جان ، حد نهایی سیر و سلوک من تا همینجا بیشتر نیست .
شرح و تفسیر بیت 1068
هر که ماند از کاهلی بی شکر و صبر / او همی داند که گیرد پای جبر
هر کسی که از کاهلی و سستی ، شکر و سپاس به جای نیاورد و صبر پیشه خود نکرد ناچار از روی نادانی راه جبر پیش می گیرد زیرا جبر لایق اشخاص بی مایه و سست کار است . [ مولانا بار دیگر عقیده جبریان را رد می کند و می گوید : کسی که نعمت های الهی را بکار نمی بندد و سعی و مجاهدت را برنمی تابد . چنین کسی عقیده جبر را پیش می کشد و خود را از بار تکلیف فارغ می کند . ]
شرح و تفسیر بیت 1069
هر که جبر آورد ، خود رنجور کرد / تا همان رنجوری اش ، در گور کرد
هر کس به جبر متوسل شود خود را پریشان و بیمار کرده است و سرانجام همان پریشانی و بیماری ، او را به بستر گور فرستد .
شرح و تفسیر بیت 1070
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ / رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
پیامبر (ص) فرماید : بیهوده اظهار کسالت کردن و خود را بیمار نشان دادن براستی که سبب پیدایش بیماری می شود و شخص می میرد مانند چراغی که خاموش می شود . [ در دو بیت اخیر مسئله تلقین به نفس به وضوح بیان شده است . اگر کسی تلقین به نفس را در جهت مثبت و در راه کمال یابی بکار گیرد . قطعا تلقین و سیله ای سازنده و کمال آفرین است چه بسا بیماریها و حرمان ها که به وسیله تلقین به نفس منتفی شود و برعکس اگر تلقین به نفس در جهت منفی و قهقرا بکار گرفته شود . ارکان شخصیت آدمی را ویران می کند چه بسیارند کسانی که با تلقین بیمار شده اند و به خاک سیاه حرمان نشسته اند . پس اینکه شخص بگوید من موجودی بی اختیار و ناموثرم . این خود موجب بیماری روحی شود . این بیت ناظر است به حدیث ” خود را به بیماری نزنید که بیمار خواهید شد و گور خود را مکنید که خواهید مرد ” (احادیث مثنوی صفحه 12) ]
شرح و تفسیر بیت 1071
جبر چه بود ؟ بستن اشکسته را / یا به پیوستن رگی ، بگسسته را
معنی لغوی جبر چیست ؟ جبر به معنی بستن استخوان شکسته و پیوند دادن رگ گسسته است . [ خداوند را از آن جهت جبار گویند که دل های شکسته را پیوند دهد و یا از آنرو که نقایص ممکنات را با افاضه وجود خود برطرف سازد و وجود منبسط خود را بر جمیع اعیان ثابتات و هیاکل ماهیات ساری کند . ]
شرح و تفسیر بیت 1072
چون در این ره پای خود نشکسته یی / بر که می خندی ؟ چه پا را بسته یی ؟
ای جبری مذهب ، تو که در راه حق گام برنمی داری تا آنجا که از فرط کوشش پایت بشکند . بر چه کسی می خندی ؟ چرا پایت را بیهوده بسته ای ؟
شرح و تفسیر بیت 1073
و آنکه پایش در ره کوشش شکست / در رسید او را براق و بر نشست
ولی کسی که در راه سلوک ، پایش بشکند . مرکوب عالی تری از طرف خداوند برای او فرستاده خواهد شد که آنرا براق گویند و سالک برآن می نشیند و به سیر و سلوک خود ادامه می دهد . [ اکبر آبادی در شرح مثنوی خود در صفحه 69 در شرح این بیت می گوید : کسی که به ریاضات تمام و توجه مدام . خود را فنا کرد و به جبر محمود رسید . آنگاه بر براق قدرت حق سوار شود . پس اعمال ، به اختیار حق از وی صدور یابد و اعمال و افعال که از وی صادر می شوند منسوب به خود نمی داند و فاعل به جز حق را نمی بیند . این است جبر محمود . اما جبر مذموم ، آنکه خود را غیر حق اعتقاد کند و با این نفی ، اختیار را از خود نماید . ]
– براق مرکوب پیامبر (ص) در شب معراج بوده است که بدان زفرف نیز گویند . براق از ماده برق مشتق شده و به خاطر سرعت برق آسای آن بدین نام موسوم گشته است . ( مجمع البحرین جلد 5 صفحه 138 )

شرح و تفسیر بیت 1074
حامل دین بود او ، محمول شد / قابل فرمان بد او ، مقبول شد
سالک ، ابتدا حامل دین بود یعنی در آغاز سلوک به تعلم و ریاضت مشغول می شود و چون منازل سلوک را طی می کند . محمول قدرت و مشیت حق تعالی می شود یعنی ز آن پس اراده الهی او را با خود می برد . آن سالک در بدایت سلوک اوامر الهی را پذیرا بود . اکنون خود مقبولِ درگاه الهی شده است .
شرح و تفسیر بیت 1075
تا کنون فرمان ، پذیرفتی ز شاه / بعد از ایت ، فرمان رساند بر سپاه
ابتدا از شاه حقیقی عالم فرمان می پذیرفت اما اکنون فرمان او را به بندگان می رساند .
شرح و تفسیر بیت 1076
تا کنون اختر ، اثر کردی در او / بعد از این باشد امیر اختر او
در ابتدا به سبب داشتن حال و هوای بشری ، ستارگان در او اثر می کردند ولی پس از طی مراحل سلوک و انقطاع از حالت بشری ، خود فرمانروای ستارگان و نجوم شده است و در آنها تصرف می کند . توضیح تأثیر کواکب در احوال زمینیان در شرح بیت 751 تا 753 دفتر اوّل آمده است .
منظور بیت : هر که با براق عشق الهی سلوک کند از کمند زمین و زمان می رهد و در عناصر جهان تصرف می کند .
شرح و تفسیر بیت 1077
گر تو را اشکال آید در نظر / پس تو شک داری در انشق القمر
اگر در این خصوص که پیامبر (ص) امیر و فرمانروای ستارگان شد شک و اشکال داری و در معجزه شکافته شدن ماه به دست مبارک او ، خار تردید در دلت خلیده . آیه اول سوره قمر را بخوان .
شرح و تفسیر بیت 1078
تازه کن ایمان ، نه از گفت زبان / ای هوا را تازه کرده در نهان
ای کسی که هواهای نفسانی ات را در نهانخانه دلت تازه کرده ای یعنی کسی که لحظه به لحظه به دنبال هواهای نفسانی هستی . برو ایمان قلبی ات را تازه کن اما خیال نکن که با لفاظی و لقلقه زبان می توانی ایمان بدست آری بلکه فقط با قلب و درونت می توانی به ایمان خالص برسی . زیرا مادام که قلب بر ایمان گواهی ندهد زبان همچنان تکرار بیهوده می کند .
شرح و تفسیر بیت 1079
تا هوا تازه ست ، ایمان تازه نیست / کین هوا ، جز قفل آن دروازه نیست
تا وقتی که هوای نفس تازه و سرحال است . ایمان تازه و قوی نمی شود و این هوای نفس مانند قفلی است بر دروازه قلب که ایمان را بدان راهی نیست مگر با شکستن این قفل . [ اشارت است به حدیث ” مومن کامل نشود کسی از شما مگر آنکه خواهش او تابع گردد هر چیزی را که از بارگاه خدا آورده ام ” ( شرح مثنوی اکبرآبادی ، جلد اول ، صفحه 70 ) ]
شرح و تفسیر بیت 1080
کرده ای تاویل ، حرف بکر را / خویش را تاویل کن ، نی ذکر را
ای اسیر هوای نفس تو سخن تازه و بدیع قرآن را تاویل کرده ای یعنی قرآن کریم را بر مبنای هواهای نفسانی ات معنی کرده ای . حال آنکه باید فکر و حال خود را بر مبنای قرآن تاویل کنی و آن را به وسیله قرآن تصحیح و تکمیل نمایی . [ جرجانی در تعریفات گوید : تاویل عبارت است از برگرداندن لفظ از معنی ظاهری آن به معنای احتمالی . بدین شرط که معنای احتمالی با قرآن و سنت رسول (ص) در سازد . ]
شرح و تفسیر بیت 1081
بر هوا تاویل قرآن می کنی / پست و کژ شد از تو ، معنی سنی
چون از روی هوای نفس ، قرآن را تاویل می کنی . پس معانی بلند و روشن قرآن به دست تاویل تو پست و کج شود . [ تفسیر به رای قرآن کریم ، امری ناروا و مطرود است . چنانکه امام صادق در روایتی می فرمایند : ” هر که قرآن را به رای خود تفسیر کند و درست هم تفسیر کند هیچ اجری ندارد و اگر نادرست تفسیر کند گناه آن بر گردن اوست ” ( تفسیر العیاشی ، ج 1 ص 17 و تفسیر الصافی ج 1 ص 21 ، مقدمه پنجم ) ]

الهام در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۷:

ممنون میشم معنای این مصرع را بفرمایید:
مردم و سنگ می خورد عشق چو اژدهای تو

مهدی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸:

سلام دوستان
دونکته:
1. برای فهم مرجع آن و این در بیت اخیر شیخ اجل باید مرجع "آن و این"بیت قبل را بفهمیم. در آنجا می گوید "ازآن،این فریق" را برگزیده است . از محتوای بیت ها بر می آید که منظور از "این"،" فریق عالم" است. روشن است که "این" در بیت آخر به "این" در بیت قبل برمی گردد و "این" در بیت قبل به "عالم" در مصرع اول همان بیت ؛ مرجع "این"که مشخص شد خود به خود مرجع "آن"- که عابد است- هم مشخص می شود.
2. شیخ اجل در مقام ترجیح علمایی که کرسی وعظ و ارشاد دارند بر عابدانی که که به تهذیب اخلاق فردی می پردازند، دونکته را روشن می کند اول این که علمایی که دنبال ارشاد خلق هستند از عابدانی که انزوا اختیار کرده اند برای اجتماع مفیدترند چراکه آن ها به فکر نجات خودشان هستند و این ها به دستگیری دیگران می اندیشند و دیگر این که اگر عالمان خودعامل به علم باشند خیلی خوب و ایده آل است ولی اگر عامل به علم خود نباشند هم دانش دوستان می توانند از آن منتفع شوند. دانش جو باید به دانش ارزش و اهمیت بدهد نه به عالم . باید به ماقال اهمیت بدهد نه به من قال.
حاصل این که عالمان مدرسی از عابدان منزوی بهترند و برای مردم مفیدتر حتی از عالمان بی عمل می توان منتفع شد ولی از عابدان انزواطلب خیر.

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۳:

1
امشب ای دلدار مهمان توییم
شب چه باشد روز و شب آن توییم
ای دلدار امشب مهمان توهستیم نه تنها شب بلکه همه اوقات عبد و بنده توهستیم
2
هر کجا باشیم و هر جا که رویم
حاضران کاسه و خوان توییم
هر جا باشیم و هر جا که برویم حاضران سرسفره و کاسه توهستیم
3
نقش‌های صنعت دست توییم
پروریده نعمت و نان توییم

نقش‌های صنعت دست توهستیم پروریده نعمت و نان توهستیم
4
چون کبوترزاده برج توییم
در سفر طواف ایوان توییم
مانند کبوتر هستیم که در برجی که از توست زاده شده است و در سفر طواف عرش و بارگاه تو ام
5
حیث ما کنتم فولوا شطره
با زجاجه دل پری خوان توییم
شما مؤمنان نیز هر جا بودید، روی خود را به سوی آن بگردانید و با دل صاف فرشتگان نزد ترا می خوانیم
6
هر زمان نقشی کنی در مغز ما
ما صحیفه خط و عنوان توییم
هر زمان نقشی خیال انگیز در مغز ما ایجاد می کنی ما کتابی ازخط و خال تو و با عنوان توهستیم
7
همچو موسی کم خوریم از دایه شیر
زانک مست شیر و پستان توییم
هم مانند موسی ازشیر دایه کم می خوریم زیراکه مست شیر و پستان توییم
8
ایمنیم از دزد و مکر راه زن
زانک چون زر در حرمدان توییم
از دزد و مکر راهزنان ایمنیم زیرا که مانند زر در چرمدان توییم
9
زان چنین مست است و دلخوش جان ما
که سبکسار و گران جان توییم

جان ما بهان علت بسیارمست و دلخوش است که سبکسار و گران جان توییم
10
گوی زرین فلک رقصان ماست
چون نباشد چون که چوگان توییم
گوی زرین می همان خوشبختی و سعادت ماست. چرا چنین نباشد چون که ما چوگان توییم و اختیارمان در دست توست
11
خواه چوگان ساز ما را خواه گوی
دولت این بس که به میدان توییم
خواه چوگان و خواه گوی مارا بسازی این سعادت ما را بس است که در میدان و تحت فرمان تو باشیم
12
خواه ما را مار کن خواهی عصا
معجز موسی و برهان توییم
خواه ما مار و خواه عصا باشیم بهر حال ما معجزه موسی هستیم و برهان و آیه ای برای توهستیم
13
گر عصا سازیم بیفشانیم برگ
وقت خشم و جنگ ثعبان توییم
اگر عصا بسازیم با آن برگها را بیفشانیم ودر وقت خشم تو و جنگ با دشمنانت اژدهای تو هستیم و به آنان حمله ور خواهیم شد
14
عشق ما را پشت داری می کند
زانک خندان روی بستان توییم
عشق از ما پشتبانی می کند.زیرا شادمان در بستان و بهشت تو هستیم
15
سایه ساز ماست نور سایه سوز
زانک همچون مه به میزان توییم
نور سایه سوز سایه ساز ماست زیراکه مانند ماه در میزان تو هستم
16
هم تو بگشا این دهان را هم تو بند
بند آن توست و انبان توییم
تو این دهان را به سخن باز می کنی و می بندی. امور در دست تو است و دلم انبان و گنج اسرار توست
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ
150) آری، از هر جا بیرون آمدی و سفر کردی، روی خود را به سوی کعبه که بخشی از مسجدالحرام است بگردان، و شما مؤمنان نیز هر جا بودید، روی خود را به سوی آن بگردانید. ما قبله را از بیت المقدس به کعبه تغییر دادیم تا مردم ـ چه یهودیان و چه مشرکان ـ هیچ حجّتی بر شما نداشته باشند. لیکن کسانی که بر خود ستم کرده به هواپرستی روی دارند، دست بردار نیستند و همچنان بر ضدّ شما بهانه جویی می کنند، از آنها نترسید و از من بترسید و تا نعمت خود را بر شما کامل کنم و باشد که شما هدایت شوید.
حرمدان
لغت‌نامه دهخدا
حرمدان . [ ح َ رَ ] (اِ مرکب ) دولمیان چرمی . کیسه ای که از پوست دوزند. این کلمه در برهان و غیاث و جز آن «چرمدان » ضبط شده است .

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه؟

مخاطب بدونِ تردید خداوند است اما شارحان بزرگوار ایرادی بجا وارد کرده اند که لحن و پرسشهایِ حافظ در طریقِ ادب نیست و ما با عنایت به بیتِ پایانیِ غزل در می یابیم که حافظ از زبانِ خویشِ همیشگی و اصلِ خود سخن نمی گوید، بلکه این غیر، خویشتن یا نفسِ بی ادب است که در مقامِ پرسش‌گری برآمده و کُلِّ داستانِ آفرینش را به چالش می کشد، و چنانچه مولانا فرموده است؛ "نفس و شیطان هر دو یک تن بوده اند"، پس در اینجا نیز انسانی که خانه را از غیر یا شیطان خالی نکرده و با قصدِ توجیهِ اعمالش خود را فاقدِ اختیار می داند و همه چیز را به قضا و خواستِ خداوند منتهی می کند پرسش‌گری می کند. 

خداوند یا هُشیاریِ محض و هستیِ کُل تا پیش از خلقِ انسان و هبوطش در جهانِ فرم و بر روی زمین ناشناخته و در پرده بود، پس آن غیر یا بیگانه با عشق از خداوند می‌پرسد منظور از  اینکه به ناگهان پرده و حجاب را بر افکنده و با خلقت انسان خواستی خود را در جهان آشکار کنی چه بوده است؟ این سؤالی ست که فرشتگان نیز از خداوند داشته اند و بنا بر روایتِ قرآن آنها زبان به اعتراض گشوده و می گویند این انسان بر روی زمین بسیار فساد می کند و اگر قصدِ از آفرینشِ او عبادت بوده است آیا عبادتِ فرشتگان که همیشه در حالِ تسبیح هستند کافی نیست؟ البته پاسخِ خداوند این است که فرشتگان به چیزی که خداوند می داند آگاه نیستند، از آنجایی که عرفا معتقد به وحدت وجودند آدم (انسان) را بطور ذاتی دارای صفات خداوند می دانند که دارای قابلیتِ به فعل درآوردنِ آن صفات در این جهانِ مادی است، مست انسانی را گویند که از خود بیخود شده و سرخوش از بادهٔ الست و عاری از عقل جزوی اما هشیار به زندگی و اصل خدایی خود میباشد و این هشیاری اصیل مستِ مِیِ الست و به تاخت از خانه یا جایگاه خود که پرده یا عدم و عالمِ معنا میباشد در این کرهٔ خاکی فرود آمده است،‌ پس علاوه بر فرشتگان و غیر یا هر بیگانه با عشقی، برای هر انسانِ پرسشگری نیز جای سؤال دارد که به چه منظور این اتفاق افتاده است؟ و آیا اگر انسانی که بقولِ فرشتگان در زمین بسیار فساد می کند پای به این جهان نمی گذاشت آیا به عظمت و مقامِ کبریاییِ خداوند خللی وارد می شد؟ اما میلادِ اقبال لاهوری میلادِ انسان را به گونه ای دیگر تصویر میکند :
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد     حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور    خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد

زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب
اینچنین با همه درساخته‌ای یعنی چه ؟
رقیب در اینجا همان غیر یا بیگانهٔ با عشق و یا شیطان است که بر آدم سجده نکرد و هنگامی که خداوند علت را از او جویا شد بهانه آورد که او از آتش است و آدم از جنسِ خاک و جسم، اما پس از رِدِّ باب و رانده شدنش از ملکوتِ خدا گفت که تو مرا گمراه کردی،‌ بفرمودهٔ مولانا؛

"گفت شیطان که بما اغویتنی      کرد فعلِ خود نهان دیوِ دَنی"

یعنی او اختیارِ خود را پنهان کرد و گفت مگر نه اینکه برگی نیز به اختیارِ خود از درخت نمی افتد ؟ پس‌این عدمِ تمکینِ او نیز به خواستِ خداوند بوده که با اغوا آنرا به گردنِ شیطان انداخته است، پس به جزای آن چند صد هزار سال عبادت از خداوند مهلت گرفت که تا هستی برقرار است او نیز انسان را فریب داده و گمراه کند، زلف استعاره از وجهِ جمالیِ خداوند و زیبایی های بینهایتِ او در این جهان است، پس‌ پرسشِ دیگر این است که پس از اغوایِ شیطان که منجر به اغوا و در نتیجه نافرمانیِ انسان و هبوطش بر روی زمین شد، خداوند از سویی زلف را در دستِ باد داده و با جلوه گری اینهمه جذابیت و مواهبِ این جهان را در معرضِ دیدِ انسان قرار می دهد و از سویی گوش به درخواستِ شیطان کرده و با او در می سازد تا  او به گمراهیِ انسان بپردازد و با وسوسهٔ او این غیر جایِ خداوند را در دلِ انسان پر کند. پس حافظ یا درواقع انسانی که خانه را از غیر نپرداخته است سؤال می کند که معنی و منظور از این طرح و برنامه ریزی چیست؟ درواقع رقیبِ مجرم کیست که بخواهد در این ماجرا و در جایی که فقط خداوند است که بر جهان فرمان می راند مهلت بگیرد و فرمان براند، پس این طرح و پذیرشِ شرط و درخواستِ شیطان بطور کلی خواستِ و تدبیرِ خداوند بوده است. اما نه تنها خویشتنِ حافظ و یا شیطان،‌ بلکه آدم نیز به این امر واقف بود و البته که خداوند نیز، چنانچه مولانا عُذر خواهیِ آدم از خداوند را پس‌از گناهِ خوردنِ میوهٔ ممنوعه چنین تصویر می کند؛

گفت آدم که ظلمنا نفسنا            او ز فعلِ حق نبُد غافل چو ما

در گُنَه او از ادب پنهانش کرد      زین گنه بر خود زدن او بَر بِخَورد

بعدِ توبه گفتش ای آدم نه من     آفریدم در تو آن جرم و مَحَن؟

نه که تقدیر و قضای من بُد آن    چون به وقتِ عُذر کردی آن نهان؟

گفت دانستم ادب بگذاشتم        گفت من هم پاسِ آنت داشتم

یعنی آدم از این روی آدم شد که اختیار و گناهِ خود را پذیرفت و بر خلافِ غیر و شیطانِ بی ادب با علمِ به تدبیر و ارادهٔ خداوند در ماجرای هبوط مسؤلیت خود را بر عهده گرفت چرا که با اختیارِ خود می توانست فریبِ شیطان و میوهٔ ممنوعه را نخورد.

شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه؟

شاهِ خوبانِ دو عالم کسی نیست جز خداوندِ غنی و بی نیاز که مراد و منظورِ باقیِ جهانیان است که همگی فقیر هستند و عینِ نیاز، در مصراع دوم قدر نشناختن یعنی کم پنداشتن و ناسپاسی کردن ، پس‌ خویشتنِ برآمده از ذهنِ انسان یا همان غیر همانندِ فرشتگان اما گستاخ تر به خداوند عرضه می دارد آیا اینکه پادشاهِ همهٔ جهانیان و کائنات هستی و همهٔ باشندگانِ عالم نیازمندِ تو و قائم به ذاتِ تو هستند کافی نیست؟ پس‌دلیلِ آفرینش و حضورِ انسان در جهانِ مادی که فتنه و فساد می کند و جنگهای خانمان سوز براه می اندازد و ظلم و تعدیِ فراوان می کند چیست و چه معنی دارد؟

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه ؟

مطلبِ و مسئله دیگر مگر نه اینکه در اول( الست) یا ازل تو خود سرِ زلف را به دستِ انسان دادی و با اقرار گرفتن از او مبنی بر اینکه رَبِّ او هستی و او امتدادِ تو در زمین است، با زبانِ تکوینی گفتی جایِ نگرانی نیست زیرا پس از حضورِ انسان در جهانِ فرم، بارِ دیگر در سرایِ جان و معنا به تو یعنی به اصلِ خود خواهد پیوست؟ پس اینکه زلف در باد داده و با جاذبه های این جهانی بارِ دیگر او را دلبستهٔ این مواهب و لذات می کنی و باز همچون وقتی در بهشت بود با خوردنِ میوه ای ممنوعه اورا از پای می اندازی یعنی چه و چه منظوری پشتِ این کار است؟ می‌بینیم که چنین انسانی باز هم با نفسِ دیو صفتش از خود رفعِ مسؤلیت و اختیار کرده و در حالیکه با اختیارِ خود می تواند از لذاتِ این جهانی بهرمند شود و دلبسته و گرفتارِ آن (که همان میوهٔ ممنوعه است) نشود، پس همهٔ اختیار را بر عهدهٔ خداوند گذاشته و مسؤلیتِ از پای افتادنِ دوباره اش در این جهان را نیز برعهده نمی‌گیرد، در حالیکه باید همچون آدم عذر خواهی می نمود.

سخنت رمزِ دهان گفت و کمر سِرِّ میان

وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟

از بهانه جویی و  ایرادهایِ دیگری که نفس یا غیر و دیوِ درونیِ انسان می‌گیرد این است که خداوند با برگزیدنِ پیامبران سخنش را بوضوح و صراحت بیان نکرده است و با پنهان کردنِ آن در قالبِ داستان و تمثیل جایِ هرگونه تأویل و تفسیری را باز گذاشته است، درنتیجه رهنمودهایِ رمز گونهٔ دهان و کلامیِ خداوند برای نشان دادن راهِ حقیقت که به کمر یا وصالش منتهی شود نیز موثر نیست، درواقع سِرِّ کمر و وصالش را نیز بروشنی بیان نکرده است که از چه راهی می توان به آن دست یافت، پس لاجرم هر کسی از ظنِ خود یارِ او گشته و بر مبنایِ فهم های متفاوت جنگ هفتاد و دو ملت بنا نهاده شد. با همهٔ این اوصاف تیغ و شمشیر از میان کشیده و انسان را به دار و درفش و دوزخ  می ترساند، معنیِ این کار و فلسفهٔ آن چیست؟ واقعاََ سخنانی ست سخت و گران که فقط نفس و غیر جرأتِ بیانش را دارد.

هر کس از مُهرهٔ مِهرِ تو به نقشی مشغول

عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه؟

هر کس یعنی همهٔ انسان‌ها، پس حافظ از زبانِ رقیب یا غریب کُلِّ این داستان را یک بازی میداند که خداوند یا زندگی برایِ هر کسی یک نقشی در آن در نظرگرفته است، و این نقش را از رویِ مِهر و عشق که ذاتِ خداوندی ست به مُهره های خود تفویض کرده است، نقشِ پدر و مادری، نقشِ معلمی، نقشِ هندمند، زاهد و محتسب، نقشِ شاهی و گدایی، نقشِ ثروتمندی، نقشِ دانشمندی و نقش هایِ فراوانی که همگان را مشغولِ خود کرده است. در مصراع دوم کج باختن یعنی راست بازی نکردن و حقه زدن در بازی، درواقع پیش از شروعِ بازی انسان گمان می بَرَد اگر بازی بر همین روالِ معمولِ خود باشد او می تواند برندهٔ این بازی باشد اما هرچقدر هم که انسان نقشِ خود را در این بازی خوب بازی کند سرانجام دستِ تقدیرِ روزگار با کج باختن موجبِ ناکامیِ انسان می شود، نقشِ پدر و مادری موفق را تصور کنیم که از همهٔ خواسته هایِ خود برای موفقیتِ فرزندانِ خود می گذرند و به نتیجه هم می رسند اما این امر الزامن موجبِ سعادتمتدیِ آنان نخواهد شد، نقشِ همسری فداکار نیز سرانجامی بهتر نخواهد داشت، پس‌ نفوس و انسان‌های بسیاری و از جمله اهلِ اندیشه پس از عمری معنایِ زندگی را بی معنایی دیده و از این کج باختنِ روزگار که گوش بفرمانِ خداوند است سر در نمی آورند.

حافظا در دلِ تنگت چو فرود آمد یار

خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟

دلِ تنگ در اینجا یعنی دلی که گشاده نیست،‌ بعبارتی انسانِ محدودیت اندیش دلش نیز محدود و بسته است، حافظ می‌فرماید یار یا خداوند هر لحظه در چنین دلی فرود می آید اما خداوند که بینهایت است در دلِ بسته نمی گنجد، پس اگر هر انسانی با هر نقشی که در بازیِ این جهان بر عهده دارد دلِ تنگِ خود را وسعت بخشیده و امکانِ حضورِ یار را در آن فراهم کند نه تنها در نقشِ خود موفق و به خوشبختی مورد نظر در همین جهان خواهد رسید بلکه سوالاتِ بر آمده از خویشتنِ توهمی را مطرح هم نمی کند، یعنی انسان باید عاشقانه و بدور از ذهنِ خود به کارِ باده نوشیِ خود پرداخته و خانه را هرچه بیشتر از غیر یا رقیب خالی کند تا یار در آن حضور یابد و با این حضور است که دیگر پرسشی برای انسان باقی نمی ماند بلکه او نیز همچون آدم ادب را پیشهٔ خود کرده و با پذیرشِ مسؤلیت از خداوند عذرخواهی می کند. 

 

 

وحید رشدی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۹ - از مشاهده تغییر حال زلیخا گره تحیر به رشته تفکر کنیزان افتادن و دایه بر سر انگشت استفسار گره را از آن رشته گشادن:

بگفت ای غنچه ی بستان شاهی
به خاری از تو گلرویان مباهی
معنی: گل رویان به داشتن خاری از تو مباهات می کنند.

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۲۹:

چهار ( چهار عنصر آب، خاک، باد و آتش)

هفت ( هفت سیاره)

۱
۲۰۵۴
۲۰۵۵
۲۰۵۶
۲۰۵۷
۲۰۵۸
۵۴۸۵