گنجور

حاشیه‌ها

مصطفی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۵ - غزل:

اولین باز که شنیدم درست نفهمیدم. اما بعد متوجع زیبایی و لطافت کلام شدم.
بیت آخر اشاره به زلف کوتاه (همان حالت قجری) و ابروی پیوسته که در کنار سفیدی پوست و سیاهی مو به شب و روز توصیف شده که پس از آن به استعاره از درد عشق و کوتاه شدن عمر و رنج ندادن دوباره کرده است.
در بیت بالاتر میگوید که امشب یار اینجاست و خوانده شدن اذان از به پایان رسیدن شب میگوبد و به زیبایی استعاره ی اذان و مسجد و موذن و خادم و گلدسته را استفاده کرده.

عبدالله در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۴ - گفتار اندر احسان با نیک و بد:

در جواب دوست عزیزی که معنی بیت آخر رو پرسیده
منظور از ارزان فروشان عالمان و ملاهاست که به اسم دین رزق
روزی میخورن بدون اینکه قلبا و در خفا احکام و دستورات الهی رو انجام بدن
در واقع همان واعظان که در شعر حافظ اومده و منظور از اینکه تو ازشون بخر
یعنی اینکه دین چیز قیمتی هست و هرچند هم که اونا بد باشن بازهم قرآن و احدیث البته اگه صحیح باشن رو ازشون یادبگیر

بهنام در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۵ - عشرت خسرو در مرغزار و سیاست هرمز:

به زیر پر طوطی ... یعنی زاغ سیاه شب، زیر پر طوطی سبز رنگ آسمان، تخم زرین خورشید را گذاشت. (از حاشیه وحید دستگردی)

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از این چشم و از آن ابرو
غزلی زیبا و خوش آهنگ است همانندِ قریب باتفاقِ غزلهایِ حافظ که با شیوه ای نوین علاوه بر اینکه به غزل معنایِ دیگری بخشید، با خلاقیتِ بی‌نظیرِ خود مضامینِ عاشقانه را با مفاهیمِ عارفانه در آمیخت تا جذابیتِ غزل مشوقی باشد برای انسانهای مشتاق به اندیشیدن در احوالِ خویش، بویژه در این غزلِ ناب که پر از ایهام و استعاره های بکر است و بویژه که اساتیدِ آواز آنرا به زیباییِ تمام اجرا کردند و موجبِ اقبالِ عموم به آن شدند. دوستان نیز به تفصیل در بارهٔ نکاتِ ادبی و مضامینِ عاشقانهٔ غزل سخن رانده اند که جای سپاسگزاری دارد اما بنظر می رسد پرداختِ بیشتر به معنایِ کُلیِ نهفته در غزل کمکِ مضاعفی به درکِ ما از غزل و منظور از سرایشِ آن می کند. انسان از دیرباز فلک یا هستی را منحنی و گنبدی شکل تصور می کرد و شاعران نیز آنرا استعاره از ابرویِ معشوق توصیف کرده اند، و حافظ آن ابرو یا فلک را همچون کمانی در دستِ معشوقِ ازلی می بیند که با تیرهایی که در چله گذاشته و بسویِ انسان پرتاب می کند موجبِ خون افشانی یا فورانِ خون از چشمِ او می شود. و اما پرسش این است که چه کسی از تیرهایِ فلک در امان بوده و خونِ دلش از چشمانش جاری نشده است؟ آیا ثروت و داشته هایی چون شغل و مقام، یا شهرت و اعتبارهایِ این جهانی مانعی برای دیگر غمهایِ انسان می شوند؟ آیا کسی اعم از غنی یا فقیر در این جهان وجود دارد که غمی در دل نداشته باشد و هنگامی که نامِ روزگار را بر زبان می آورد آه از نهادش بر نخیزد؟ نظرِ بزرگان و عارفان که خود از این قاعده مستثنی بوده و تنها غمِ آنها غمِ فِراق می باشد بر این است که اینهمه درد و رنجی که بر انسان وارد و موجبِ خون فشانی از دیدگانش می گردد ثمرهٔ فتنهٔ آن چشم و ابروست. در مصراع دوم چشم همان نگرشِ انسان به هستی ست، پس رابطهٔ تنگاتنگی بینِ چشم و نوعِ نگاهِ انسان است با ابرویِ حضرت دوست که این جهانِ فُرم یا گنبدِ کبود و اصطلاحن فلک، که نتیجه اش می تواند غم و درد و خون باشد و یا برعکس شادیِ حقیقی باشد که بزرگانی چون مولانا و حافظ به آن دست یافتند. فتنه یعنی بر هم زدنِ نظم و برپا کردنِ آشوب که در اینجا معنایی کاملن منفی از آن استنتاج می شود، فتنه هایی چون جنگهایِ چندصد ساله صلیبی، فتنهٔ مغولان و همچنین دو جنگِ بزرگِ جهانی در یک قرنِ اخیر و جنگهایِ منطقه ای که پس از آن شکل گرفتند همگی فتنه هایی هستند که بشریت بصورتِ جمعی تجربه کرده است و حافظ معتقد است این همه بواسطۀ چشمی ست که جهان بین است و نه جان بین، اما فتنه های انفرادی نیز در زندگی همهٔ ما انسان‌ها غیر قابل اجتناب است اگر با چشم و نگرشِ جسمی و ذهنی جهان را ببینیم، فتنه هایی چون زیاده خواهی، خیانت و اختلاف بینِ اعضایِ یک خانواده، تضییعِ حقوقِ اطرافیان،  و بسیاری موارد مشابه نیز از جمله فتنه هایِ فردیِ انسان است.

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

تُرک در ادبیاتِ عارفانه نمادِ زیبا رویی ست و چشمِ تُرک همان چشمِ جان بین است، یعنی چشمی که جهان را از منظرِ چشمِ خداوند می بیند و صاحبِ چنین چشمی تُرک یا زیبا روی شده است، استعاره از عرفا و سالکانِ حقیقی یا عاشقانی همچون مولانا و سعدی و حافظ، پس حافظ در ادامهٔ بیت قبل می فرماید غلامِ چنین چشمی ست( چنین چشمی را عشق است) که صاحبِ این چشم در خوابِ خوشِ مستی بسر می برد، خوابِ خوش در اینجا یعنی در آرامش و شادیِ محض و بدور از هرگونه خون و دردی در مستی و سرخوشیِ کامل است، در مصراع دوم نگارین ضمن اینکه نگار یا نقاشِ ازل را به ذهن متبادر می کند توصیف کنندهٔ رخساری ست که گلشن و شاداب شده که در عینِ حال وصفِ رنگ و رویِ معشوقِ ازل است، یعنی آن تُرک از آن روی که به خداوند یا زندگی زنده شده و با او به یگانگی رسیده زیبا و آئینهٔ تمام نمایِ او شده است، بعبارتی دیگر چنین عاشقانی که با چشمِ جان بین جهان را می‌نگرند رویِ آنان نگارین گلشن و همواره آباد و خُرَّم است، همچنین ابرویِ حضرت دوست یا جهان و زیبایی هایِ آن سایبانی مُشکین است که در پناهش به آسودگی در خوابِ خوشِ مستیِ ناشی از شرابِ عشق روزگار را با آسودگی سپری می کند. کنایه از اینکه عاشق و عارف بدونِ ایجادِ غم و درد و خون برای خود و دیگران به زیباترین صورتِ ممکن در زیرِ سایهٔ ابرو از این جهان و مواهبِ آن نیز بهره می برد.

هلالی شد تنم زین غم که با طغرایِ ابرویش

که باشد مَه که بنماید ز طاقِ آسمان ابرو

هلالی شدنِ تن کنایه از تسلیم است در برابرِ معشوقِ ازل،‌ و چنانچه در بیتِ پیشین ذکر شد تنها غمِ عاشقان غمِ فِراق و هجران از حضرت دوست می باشد، پس تنِ حافظ هم زیرِ بارِ این غم خمیده و هلالی شده است که اگر طُغرا یا تایید و امضایِ ابرویِ حضرتش که همان فلک و چرخِ هستی است را نیز با خود داشته باشد، پس آنگاه ماهِ آسمان که باشد که بخواهد زیباییِ خود را در زیرِ سقفِ این گنبدِ نیلی بنماید و به نمایش بگذارد، یعنی با این زیبایی که عاشقان و عارفانی چون فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا به آن رسیده اند جایی برای عرضِ اندام چیزهایِ بیرونی و این جهانی حتی اگر به زیبایی و جذابیتِ ماه هم که باشد وجود ندارد.

رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم

هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو

رقیب آن مراقبی ست که در گذشته زیبارویان را همراهی می کرد تا نامحرمان به آنان نزدیک نشوند و مزاحمتی در کوچه و سرِ گذر برایشان ایجاد نکنند، جبین در این بیت یعنی روزی و قسمت، پس حافظ به رازِ چگونگیِ دست یافتن به زیباییِ ذکر شده پرداخته، می فرماید او از غفلتِ رقیبان استفاده می کند و از هزاران گونه اشارات و پیغامهایی که هر لحظه از چشم و بینشِ حضرتِ معشوق به جهان و جهانیان می رسد هر آنچه را که قسمت و روزیِ او باشد بر گرفته واز آنها بهرمند می گردد و آن پیغام‌ها را بکار می بندند، هرچند حاجب و پرده دار در این میان اَبروی حضرتِ دوست است که زیبایی و جذابیت هایش مانعِ دریافتِ این هزاران پیغام به انسانها می شوند. مولانا نیز در رابطه با پیغامهای معنوی می فرماید؛

هر لحظه و هر ساعت، یک شیوهٔ نو آرد  شیرین تر و نادر تر زان شیوهٔ پیشینش

روانِ گوشه گیران را جبینش طُرفه گلزاری ست

که بر طرفِ سمن زارش همی گردد چمان ابرو

گوشه گیران؛ عاشقان، جبین در اینجا یعنی سرنوشت، طُرفه؛ نو،‌ تازه و خوشایند، پس‌حافظ ادامه می دهد پس از دریافتِ پیغامهای معشوقِ ازل که سالکِ عاشق  بدور از چشمِ رقیبان دریافت می کند سرنوشتِ جانِ او نیز به نسبتِ پیغامهای دریافتی طرفه یا تازه و خوشایند، و گلزار و بستانی زیبا خواهد بود، یعنی همان که در ادیان آنرا بهشت نامیده اند با این تفاوت که عاشق چنین گلزاری را از همین جهان تجربه خواهد کرد، در مصراع دوم چمان یعنی چمیدن و چرخیدن، پس با رسیدنِ عاشق به چنین گلزاری ست که ابرویی که تا دیروز موجبِ خون افشانیِ چشم و ایجادِ غم و درد می شد اکنون چمان و چرخشی کرده و همی ( همواره ) او را بسویِ سمن زارش اشاره و راهنمایی می کند، سمن زار که با گلزار نیز تناسب دارد کنایه از زیباییِ روزافزونِ عاشق است.

دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حُسنی

که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو

پس از رسیدنِ عاشق به چنین حُسن و زیباییِ روزافزون است که دیگر کسی از حور و پری سخنی بر زبان نمی آورد، حور زیبارویانِ بهشتی هستند و پری که موجودی افسانه ای ست کنایه از جذابیت هایِ این جهانی می باشد، حور که به سیاه چشمی توصیف شده است درواقع استعاره از بینایی و دیدنِ جهان از منظرِ معشوقِ ازلی ست و به همین لحاظ است که زیبا و تمثیلِ بهشت است، پس‌اکنون که عاشق به چنین زیباییِ روز افزونی رسیده است حور و پری را پشتِ سر گذاشته و به زیباییِ فوقِ آنها دست یافته است.و حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد پس از این دیگر کسی نمی گوید که آن حور چنین چشمِ زیبایی دارد و پری یا زیبایی و جذابیت هایِ ابرویِ این جهانی چنان است.

تو کافر دل نمی بندی نقابِ زلف و می ترسم

که محرابم بگرداند خَمِ آن دلستان ابرو

 "کافر دل" یعنی پوشانندهٔ دل و در اینجا استعاره از خداوند است که بر دل یا ذاتِ خود حجابی قرار داده است و حافظ معتقد است راهی به آن نیست، پس از چشم و ابرو و رخسار جایِ زلف در این غزل خالی بود تا نقش و تصویرسازیِ عاشقانهٔ حافظ به پایانِ خود نزدیک شود، زلف در اینجا استعاره از جذابیت های بیشمارِ این جهان است که توجهِ هر انسانی را بسویِ خود جلب می کند و از نظرِ عرفا ابرویِ حضرتِ دوست محیط بر همهٔ آنهاست، پس‌حافظ به نوعی انتقاد می کند که اگر خداوند بجای دل نقاب و پوششی بر زلف قرار می داد و یا بنحوی زیبایی های جذابِ این جهانی را از چشمِ انسان می‌پوشاند شاید انسان در حلقه و پیچ و تاب های آن گرفتار نمی شد، و حافظ که اکنون خود به زیبایی و حُسنی ورایِ حور و پری رسیده است از این می ترسد( به بیانی دیگر مطمئن است)که خَم و اشارهٔ ابرویِ آن دلستان یا معشوقِ ازل توجهش را به زلف معطوف کند و آنچنان محرابِ او را بگرداند که پس از آن بجای سجده بر خداوند یا رخسارِ کُلیِ معشوق به زلف و زیبایی هایِ جهانِ فُرم سجده کند و بار دیگر بندهٔ این جهان گردد که در اینصورت کابوسِ غم و درد و خون فشانیِ دوبارهٔ چشم او را رها نخواهند کرد.

اگرچه مرغِ زیرک بود حافظ در هواداری

به تیرِ غمزه صیدش کرد چشمِ آن کمان ابرو

هواداری یعنی عاشقی، پس حافظ که بارها بر بهرمندی از زیبایی هایِ زلف و لذات و مواهبِ این جهانی با شرطِ تر نشدنِ دامن و عدمِ دلبستگی به آنها تاکید کرده است در اینجا می فرماید اگرچه او مرغی زیرک بود و از دانه هایِ لذیذِ مواهبِ این جهانی برخوردار می شد و مراقبِ دامِ زلف بود که در بندِ آن گرفتار نشود، اما سرانجام نیز چشمِ آن کمان ابرو ( در اینجا معشوقِ ازل) یکی دوتا از دلبستگی هایِ حافظ را به دانه ها تشخیص داده و با هدف قرار دادنِ آنها بوسیلهٔ تیرِ غمزه حافظ را صیدِ خود کرد. یعنی بفرمودهٔ مولانا ؛

" عاشقان از بی  مرادی هایِ خویش    باخبر گشتند از مولایِ خویش"،

پس حافظ نیز با همهٔ زیرکی که در راهِ عاشقی داشت (بدلیلِ باز بودنِ نقابِ زلف) دلبستهٔ زیبایی های این جهان شد، برای نمونه او به چشم و ابرویِ دلبری عاشق شد اما تیرِ غمزهٔ حضرتش اجازهٔ وصالش را نداد و این ناکامی در وصلِ دلبرِ زیبا رویِ این جهانی موجبِ حضورِ معشوقِ ازل و تیرِ قضا و کن فکانش شد و به اینوسیله حافظ که قصدِ صیادی از زلف و مواهبِ این جهانی را در سر می پروراند خود صیدِ آن کمان ابرو شد، و البته که حافظ بدلیلِ رضایت و خوشنودی که از تیرِ غمزه اش داشت آن تیر را یکی از هزاران پیغامِ معشوق تشخیص داده و تحمل کرد، چشمش از این تیر خون افشان نشد و بلکه تنش هلالی، چشمِ جان بینش باز و تُرک و نگارین گُلشن و زیبا روی شد و در خوابِ خوشِ مستی فرو رفت.

ای دل اندر بندِ زلفش از پریشانی منال 

مرغِ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

گلی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴:

با تشکر از توضیحات آقای رضا ساقی، در مصرع دوم از بیت سوم واژه بت (با فتحه ب) ممکن است به معنی طیلسان باشد، دلق جامعه ای ارزران است و زمانی که در هنگام سماع آن را تکه تکه میکنند هر تکه ارزش طیلسان گرانقیمت پیدا میکند.

کاظم ایاصوفی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۰۹ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

مصراع دوم بیت پنجم کز درست است نه کر

Mohsen Zare در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:

سلام و عرض ادب خدمت پیشگاه حضرت حق
و سلام و درود خدمت شما بزرگواران
بنده بیت ششم را با نسخه غنی-قزوینی مقابله کردم و به شکل تقوی ام برخوردم که به نظر حقیر، زیباتر از تقویم است.

شهروز انصاری در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۱۷ دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۴۴ - در بیان آنکه خواری آورد:

واژه کتخدا اشتباه کدخداست؟ یا معنی دیگری دارد اگر صحیح نیست تصحیح گردد

شهروز انصاری در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۰۸ دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۱۰ - در صفت علامتهای بزرگی:

با محبان درسته تا محبان معنی نداره

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

مّتی ما تّلق مّن تّهوی دّعِ الدنیا وّ اّهمِلها
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ ، از میان برخیز
خداوند در قرآن کریم می فرماید :« به ما که آمدید ، تنها باز ائید
بدان گونه که شما را در اول آفریدیم. بین شما جدایی افتاد ه است و از شما ناپدید گشته آنچه را که می پنداشتید » (سوره انعام آیه ی 94)

Dr.Mazluminejad در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:

با درود
بیت
در کسوت ابریشم و پشم آمد و پنبه
تا خلق بپوشند
خود بر صف* جبه و دستار برآمد
لبس همه سان شد
را هر جا دیدم صف* بود ! حرف "و" را بعد از کلمه جبه اگر و َ بخوانیم نه (نه و ُ ) و آن را از کلمه جبه جدا کنیم وزن شعر درست می شود اما معنی همچنان سنگین است !!

سید در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲:

گونه ای قالب ادبی داریم بنام شهر آشوب
در این نوع شعر ،بیشترمشاغل مختلف رایج در جامعه
مورد توجه است و آنها را با کلمات ادبی و عاشقانه تلطیف نموده و معرفی می کنند
یکی از نمایندگان این سبک همین مهستی گنجوی شاعره قرن 5 و6 است که رباعی سرا است
وحق و الانصاف هم بسیار عالی به توصیف قشر معمولی جامعه پرداخته است

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

عبدالکریم سروش —حفظکم الله—در کتاب ارزشمند "قصه ارباب معرفت"به مقایسه حافظ و مولانا که به عبارتی وام دار بودن حافظ از مولانا را آشکار نموده ، پرداخته است که علاقمندان می تواند جهت آگاهی و اطلا ع به این اثر ارزشمند رجوع کنند.

بنده در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳ - زکات زندگی:

به نظر حقیر معنی "متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان" این است که شرح ماجرا فقط یک کلام (یک جمله یا یک متن خیلی کوتاه و مختصر) است که بی تو روزگار برایم سیاه شد. و مصراع بعد میگوید بیشتر از این گفتن بیهوده است.

بی نام در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۴ - اعتراض نخچیران بر سخن خرگوش:

شرح و تفسیر بیت 1005
قوم گفتندش که ای خر ، گوش دار / خویش را اندازه خرگوش دار
نخچیران به خرگوش گفتند : ای نادان ! حرف ما را گوش کن و حد خود را بشناس و به اندازه خرگوش بودنت حرف بزن .
شرح و تفسیر بیت 1006
هین چه لاف است اینکه از تو بهتران / در نیاوردند اندر خاطر آن ؟
آگاه باش ! این چه لافی است که می زنی ؟ حتی بزرگتر از تو نیز چنین لافی به خاطرشان در نیامده است .
شرح و تفسیر بیت 1007
معجبی ، یا خود قضامان در پی است / ورنه این دم لایق چون تو کی است ؟
ای خرگوش یا تو دچار خودبینی شده ای که به عهد و پیمان خود عمل نمی کنی و یا قضا و قدر چنین حکمی رانده که بلایی از سوی تو به ما رسد والا چنین لاف زدنی کی شایسته توست ؟ ( معجب به معنی خود بین و خود پسند است )

بی نام در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۷ - باز طلبیدن نخچیران از خرگوش سر اندیشهٔ او را:

شرح و تفسیر بیت 1041
بعد از آن گفتند ای خرگوش چست / در میان آر آنچه در ادراک توست
سپس نخچیران گفتند : ای خرگوش چالاک آنچه در اندیشه و ادراک توست بازگو کن .
شرح و تفسیر بیت 1042
ای که با شیری تو درپیچیده ای / بازگو رایی که اندیشیده ای
ای خرگوش که با شیری تو پنجه در افکنده ای برای ما تعریف کن که چه تدبیری فراهم ساخته ای .
شرح و تفسیر بیت 1043
مشورت ، ادراک و هشیاری دهد / عقل ها ، مر عقل را یاری دهد
مشورت کردن به مشورت کننده درک و هوشیاری می دهد و عقل ها به یکدیگر یاری می رسانند . [ چنانکه حضرت علی (ع) می فرماید : ” هر که با افراد آزموده مشورت کند در خردهای آنان شریک شود ” ]
شرح و تفسیر بیت 1044
گفت پیغمبر : بکن ای رای زن / مشورت کالمستشار موتمن
پیامبر (ص) می فرماید : ای مشورت کننده مشورت کن زیرا که مشاور ، امین است .

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

تا گریزد آنک بیرونی بود
صحیح می باشد

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

عشق از اول چرا خونی بود
تا گریزد آنم بیرونی بود
مثنوی معنوی دفتر سوم
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
دفتر اول /مثنوی شریف

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

لسان الغیب در ابتدا عشق را آسان دیده که بعد ازآن مشکلات و سختی های آن آشکار می گردد، اما مولانا عشق را از اول خونین دیده است و براستی عشق را نوعی طبیب و جالینوس یافته است.

محمد امیدی فرد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۹ - وصیت کردن مصطفی علیه‌السلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری می‌شوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان:

مصراع سیزده به نقل از دهخدا ایشک درسته، به ترکی به معنای کره خر:
ایشک. [ ش َ ] (ترکی ، اِ) خر. الاغ. اِشک :
نزد خر خرمهره و گوهر یکیست
آن ایشک رادَر دُر و دریا شکیست.

۱
۲۰۵۷
۲۰۵۸
۲۰۵۹
۲۰۶۰
۲۰۶۱
۵۴۸۶