اصغری در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - پند و اندرز:
این بیت به دلم خیلی خوش نشست
نکاهد آنچه نبشتست وعمر نفزاید
پس این چه فایده گفتن که تا به حشر بپای ..
یعنی اینهمه زنده باد گفتن ها و تا قیامت نگهدار ش ..ها برای چیست ؟
محمد غوث (ندا) در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۸:
سلام و درود!
در مصرع بیستم این غزل، در دیوان رامپور چنین نگاشته شده و درست هم به نظر می رسد:
اگر غلط (نکنم) نیست حکم خواب غلط
و همچنان در مصرع سیزدهم چنین آمده:
نداشت آینه ی موج (و) آب غیر محیط
با درود!
نورالله در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۸ - مثل زدن در رمیدن کرهٔ اسپ از آب خوردن به سبب شخولیدن سایسان:
سلام
مصراع آخر بنظرم فا ، با شود.
گوش با بانگ سگان کی کرده اند .
بابک چندم در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱:
@ علی
در شعر، گاه برای رعایت وزن "نوی" را با تشدید آورده اند.
تفاوتی در معنی ندارد و همان نو، نوین شدن است...
محمد در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۲ - حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این تابستان چون بیاید خانه سازیم از بهر زمستان را:
سلام
همین نظر خانم شهلا به تجربه درست هستش.
محمد در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۲ - حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این تابستان چون بیاید خانه سازیم از بهر زمستان را:
همین مطلب خانم شهلا به تجربه درست میاد.
محمد در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:
در بیت آخر مراد شاعر چرب زبانی در درگاه خداست، خواهش و تمنا و دعا چاره ساز است انشاءالله...
علی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱:
در نسخه مسکو دو مصراع زیر:
به نوی ز سر باز پیمان شوید
و
جهان سر به سر شد به نوی جوان
"نوّی" آمده و با تشدید است.
آیا کسی میداند معنی نوّی در اینجا چیست؟
الهه در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰:
غیر از فانی بودن جهان ، خیام دارد اشاره به قدیم بودن عالم میکند! چیزی که در بسیاری از اشعار او نمایان است
حسین توفیقی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۶:
«لا تَخدَعُنی، والَک» یعنی: «چشم آشک آلود تو مرا فریب نمی دهد، وای بر تو». («والَک» عامیانه «وَیلَک» است).
«دل همچو دل میمک، قد همچو قد دالک» یعنی: «دل تو مثل حلقه حرف میم تنگ شده و قد تو مثل قد حرف دال خم شده است». شاعر سر حرف «میم» را «دل» آن نامیده است!
مهتاب در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱:
من از بیت "خواهی که سخت و سست جهان برتو بگذرد/بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش" برداشت دیگری هم دارم. امید که دوستداران حافظ و مفسران عزیز بر من نتابند. در بسیاری از مباحث روانشناسی علت سخت گرفتن به دیگران و سختی کشیدن رو در خود آدم جستجو میکنند. یعنی کسی که با خودش به سختی برخورد میکنه و خودش رو سرزنش میکنه، با دیگران هم به همین صورت هست و به ناچار زندگی به کامش همیشه سخت و یا تلخ هست. بخشیدن خود باعث میشه هم ما دیگران رو راحت تر ببخشیم هم احتمال تکرار اون اشتباه رو پایین میاره پس بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش.
زهرا در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵:
اون قسمت (بی زلف سرکشش...) به صورت (بی ناز نرگسش...)هم درسته ؟!
حجت در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:
چند سالی دختریو دوس داشتم .میدونستم تو دفتر بیمه مشغول به کاره بعد یه مدت بی خبری به بهانه بیمه ماشین رفتم سراغش عکسشو با شوهرش نشونم داد و.....منم تاب موندن نداشتم فقط تونستم برا آخرین بار بهش زنگ بزنم و این شعر بخونم .بعدش تا چند روز کارم شده بود شنیدن این اهنگ و گریه کردن .هنوزم با هر بار شنیدن این اهنگ اون روز تو ذهنم تداعی میشه
برگ بی برگی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:
قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دلِ بی رحمِ تو تقصیر نبود
خسته در اینجا به معنیِ انسانِ زخم خورده از روزگاری ست که در وعده رسانیدنِ انسان به سعادتمندی و خوشبختی بی وفایی می کند، یعنی انسان سعی و تلاشِ بسیاری می کند تا به خواسته و آرزوهایِ خود در این جهانِ مادی جامه عمل پوشانده و به همه یا بخشی از آنها دست یابد، موفقیت در تحصیلات، کار و موقعیتِ اجتماعی، تشکیلِ خانواده، تربیتِ فرزندان، خریدِ خانه و ایجادِ حاشیه امنیتِ مالی از حداقل ها و قابلِ دستیابی هستند اما انسان پس از کوشش بسیار و رسیدنِ به آن چیزهاست که درخواهد یافت روزگار در رسانیدنِ او به خوشبختیِ موعود بر مبنایِ برآورده شدنِ آرزوها عهد شکنی می کند، در اینجاست که انسان خسته و زخم خورده روزگار می شود و متحیر از اینکه ایرادِ کار کجا بوده است، چنین انسانی با خویشتنِ کاذبش و دیدنِ جهان از طریقِ ذهن قصدِ کامیابی و رسیدنِ به سعادتمندی از طریقِ بدست آوردنِ چیزها را داشته است، پس عرفا معتقدند برایِ برآورده شدنِ این توقعِ بحقِ انسان، باید زیرِ شمشیرِ غمش رقص کنان رفت تا این خویشتنِ توهمی از میان برداشته شود و او بتواند جهان را برحسبِ فراچشمِ حسی یا چشمِ جان بینِ خود ببیند، پسآنگاه است که زخم هایش التیام خواهند یافت، روابطش با همسر و فرزندان و اطرافیانش بهبود یافته و می تواند از داشته هایِ مادیِ خود نیز لذت برده و شاهدِ نیکبختیِ خود باشد. حافظ میفرماید خداوند یا زندگی در کشتنِ خویشتنِ توهمیِ انسان هیچ تردیدی به خود راه نمی دهد و رحمی روا نمی دارد، پسهیچ قصوری از طرفِ زندگی در از نیام بر کشیدنِ شمشیر در کار نیست بجز اینکه تقدیر نبوده و یا وقتِ این کارِ مهم فرا نرسیده است.
منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می کردم
هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود
حافظ در این بیت نیز همان مطلب را ادامه داده و می فرماید انسان که ذاتاََ دیوانه عشق خداوند است به محضِ اینکه سرِ زلفِ معشوقِ خود را رها کرده و چشمِ جان بینش تبدیل به چشمِ جهان بین می شود، یعنی از طریقِ ذهن به جهان و پیرامونِ خود می نگرد، پس لاجرم لایقِ زنجیرِ چیزهایِ جهانِ ماده و شایسته زنجیر و بندِ این جهان می گردد.
یا رب این آینه حُسن چه جوهر دارد؟
که در او آهِ مرا قُوَّتِ تأثیر نبود
پس بمنظورِ باز شدنِ چشمِ عدم بین و خداگونه انسان لازم است آینهی دل را صیقل دهد تا حُسن و جمالِ خداوندی را در آن ببیند و از درد و زخم رهایی یابد، و حافظ از جوهر و جنسِ این آینه سؤال می کند که یا رَبّ و خداوندی که انسان نیز از جنس و ادامه توست، پس این چگونه آینه ای ست که هرچه انسانِ زخمی و خسته آه می کشد و از دردهایِ خود دادِ سخن سر می دهد و شکایت می کند تاثیری در صیقلی شدنش ندارد، مگر با آه (ها کردن) بر سطحِ آینه هایِ معمولی و دست کشیدن بر آن صاف و قابلِ رؤیت نمی شود پس چرا اینهمه آه و درد در این آینه قوتِ تاثیر گذاری ندارد؟
سر ز حسرت به درِ میکده ها بَر کردم
چون شناسایِ تو در صومعه یک پیر نبود
صومعه نمادِ اماکنِ مذهبی از هر نوع می باشد که خدایِ ساخته ذهنیتِ خود را عبادت می کنند، پس حافظ که صیقلی کردن ِ آینه دل و وجودش را در گروِ شناساییِ خدایِ حقیقی می داند هرچه جستجو می کند حتی یک پیر یا انسانی که دلش به عشق زنده شده باشد در صومعه و عبادتگاه هایِ ادیان نمی یابد، پس به فراست و با بررسیِ تجربه گذشتگان و عارفانِ پیش از خود در می یابد که از رویِ حسرت و تأسف باید چنین صومعه هایِ بی خاصیتی را رها کرده و پای در میکده عشق بگذارد تا در آنجا بتواند خدایِ حقیقی را بشناسد که البته لازمه این کار شناسایی و کسبِ معرفتِ به خویش است. حافظ از سرِ حسرت به در میکده ها می رود زیرا ترجیح می داده است مسجد و کنشت خانه عشق باشند همانطور که اهدافِ اولیه ایجادِ این اماکن عشق و مهرورزی انسانها به زندگی و به یکدیگر بوده است اما واحسرتا که تبدیل به اماکنی برای اغراضِ پستِ دنیوی و ریاکاری شده اند.
نازنین تر ز ز قَدَت در چمنِ ناز نَرُست
خوش تر از نقشِ تو در عالمِ تصویر نبود
چمنِ ناز یعنی عالمِ یکتایی و معنا، یا فضایِ بینهایتِ خداوندی، در این بیت مخاطب حضرتِ معشوق است وحافظ ادامه می دهد در این میخانه عشق چه بسا عارفان و بزرگانی از حلاج و بایزید گرفته تا سنایی و مولانا رستند و رشد و تعالی یافتند و با تو به وحدت رسیدند ولی البته که به نازنینیِ قدِ تو هیچکس را یارایِ رسیدن نیست، کنایه از عدمِ راهیابیِ به ذاتِ احدیت حتی در بالاترین مراتبِ معنوی است، در مصراع دوم به گونه ای دیگر همین مطلب را بیان کرده می فرماید عارفان و سالکانِ طریقت به ورود به میخانه عشق به نقشِ خوش و زیبایی و کمال می رسند اما در این عالم که عالمِ تصویر است هیچ باشنده ای حتی در عالی ترین درجات به زیباییِ حضرتِ دوست نخواهند رسید، کنایه از اینکه رسیدن به وحدت و یکی شدن با خداوند برایِ عارفان به منزله وصلِ کامل و راهیابی به ذات نیست و روا مباد عارفانی که به عشق زنده شدند ندایِ اناالحق سر دهند.
تا مگر همچو صبا باز به کویِ تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
حافظ ادامه می دهد که انسان حداکثر می تواند یکبارِ دیگر به کوی و درگاهِ تو برسد که جایگاهی بس رفیع و سعادتمندیِ ابدی ست، آنچنان که بادِ صبا نیز از کویِ تو فراتر نمی تواند برود، حافظ واژه باز را بکار می برد تا اشاره کند انسان در الست هم در سرِ کویِ حضرتش منزل داشت و منظور اصلی از حضورش در این جهان عبور از جهانِ ماده و رجعتِ دوباره به جایگاهِ اولیه خود می باشد، در مصراع دوم "تا مگر" از اداتِ شرط است و حافظ شرطِ بازگشت به درِ کویِ حضرتش را ناله شبگیر می داند که حاصلِ دوش یا لحظه ای ست که آینه دلش صیقلی شده و حضرت معشوق بتواند تصویرِ خود را در آن ببیند، ناله شبگیر کنایه از ناله و درخواستِ از سرِ نیاز است که می تواند شب را بگیرد و در بند کند تا سحر و صبح بدمد، یعنی شبِ ذهن مانعی اساسی در صیقل کردنِ آینه ی حُسن است که با دمیدنِ خورشید بسر آمده و صبحِ دولتِ حافظ می دمد.
آن کشیدم ز تو ای آتشِ هجران که چو شمع
جز فنایِ خودم از دستِ تو تدبیر نبود
اما رسیدن به سرِ کویِ حضرت دوست براحتی میسر نیست همانطور که صدها هزار مُرغ توسطِ هدهد بسویِ بارگاهِ سیمرغ روانه شدند اما از آن میان تنها سی مرغ به درگاهِ کبریاییِ حضرتش راه یافتند، و فقط عاشقانی اینچنین که آتش و دردِ هجران را درک و بارِ غمش را با جان و دل می کشند می توانند خود را به سرِ کویِ دوست برسانند، اما چگونه به این درجات نائل شدند؟ حافظ می فرماید این هم تدبیر و اراده حضرتش بوده است که او همچون شمع بسوزد و در خود فنا شود که بجز فنا شدنِ خویشتنِ برآمده از ذهن راهِ دیگری برای موفقیت در طریقتِ عاشقی نیست، و این همان فرا رسیدنِ موعدِ قتلِ این خسته به شمشیرِ غمِ معشوق است ، عرفا معتقدند تدبیرِ خداوند این است که تا دمیدنِ صبح و طلوعِ خورشید شمعِ وجودِ انسان که نمادِ عقل است راه را بر وی بنماید تا سرانجام به درگاه و دیدارِ حضرتش راه یابد.
آیتی بود عذاب اندُهِ حافظ بی تو
که بَرِ هیچ کَسَش حاجتِ تفسیر نبود
عذاب در اینجا پذیرشِ همراه با اشتیاقِ دردِ آگاهانه است که آیت و نشانههای آن از رخسار و وجودِ حافظ پیداست و حاجتی بر شرح و بیانِ آن نیست، هرکس حافظ را ببیند اندوه و غمِ عشق را در سیما و وجودش خواهد دید.
کیخسرو گره در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۰:
کریاس چهار چوب درب خیمه
در اینجا رستم پس از اینکه چاره ای جز نبرد با اسفندیار نمیبیند به چهار چوب خیمه شاهی میگوید ای محل امید خوشا به زمانیکه درون این خیمه پادشاهانی چون جمشید تکیه زده بودند نه مثا الان که شاه بیدادگری چون اسفندیار درون این خیمه است
محسن در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
نکتهی که در رابطه با اشعار حافظ برای من جالب هست این واقعنگری، خاکستریبینی، و قبول خطاکار بودن انسان است. حافظ انسان واقعی را با خطاهایش میبیند و از او توقع غیرواقعی فرشته بودن ندارد. این در ابیات زیادی از او دیده میشود و از جمله در این مصرع که میگوید: .....ور بود نیز چه شد؟ مردم بیعیب کجاست؟ یا اینکه اصرار به گناه شرابخواری میکند (چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟)! آن هم گناهی که آسیبی به کسی نمیرساند و در حوزهی فردی انسان است (باده از خونِ رزان-انگور- است، نه از خون شماست)!
در تایید همین مدعا، حافظ در بیت معروف دیگری میگوید: «پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت...ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم....»
یعنی برای حضرت آدم (پدرم!) حق اشتباه قایل میشه که «روضهی رضوان (بهشت)» رو به دو گندم فروخت...و نتیجه میگیرد ما هم که فرزندان همان آدم هستیم، لاجرم خطاپذیریم و اشتباه میکنیم...(و ناخلفیم اگر «به جوی نفروشیم»). یعنی حافظ خطا را از انسان جدا نمیبیند،بلکه آن را جزیی از ذات انسان میداند. آن را نفی نمیکند، تحقیر نمیکند، تبری نمیجوید، بلکه به رسمیت میشناسد! این یعنی شکلی از انسانگرایی (اومانیسم) و انسانمحوری در کلام حافظ موج میزند، آن هم در روزگاری که این مفاهیم برای بشر غربی و شرقی معنایی نداشت. متاسفانه این ریشهها ناشناخته مانده و سرسری از آنها گذشتهایم. حال آنکه نگاه دوباره به آنها و غور اندیشمندانه در آنها میتواند به شکلگیری رنسانسی در هویت ایرانی و جهانی کمک کند.
نگار در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۵:
روزهای خوب در راه است...
مامیترا در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:
صحبت های دکتر ابراهیم دینانی درباره فردوسی و این شعرش رو می تونید اینجا ببنید
پیوند به وبگاه بیرونی/
رفیعی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۰۵ دربارهٔ عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش دو علت ایجاد و دو مایه خلقت بنی آدم النبی الاکرم و الولی الافخم صلوات الله علیهما:
بلی، بری به نبی راه، با ولای ولی
پارسا در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ حافظ » ساقی نامه: