zahra ahmadi در ۵ سال قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳:
در بیت نام قضا خرد کن و نام قدر سخن/ یاد است این سخن ز یکی نامور مرا منظور ناصر خسرو از یکی نامور ابویعقوب سجستانی است.
سینا محمدیانفر در ۵ سال قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۱۷ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷۶:
جزبرتری ندانی گویی که آتشی / جز راستی نجویی، (مانا ترازویی) لطفا اصلاح کنید باتشکر
احسان اسکندری در ۵ سال قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » مربع:
عزیزم مسمط است و چون رشته و بند چهار مصرع است می شود مسمط مربع و قالبی به اسم مربع نداریم بلکه به نوعی از دو بیتی و رباعی که هم افقی و هم عمودی خواندن اش یکسان است دوبیتی یا رباعی مربع می گویند...
نادر در ۵ سال قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:
عرض ادب و ارادت
فرض بفرمایید حضرت حافظ مهربان و مهربانی را در معنای پاسدار آیین مهر و پاسداری از آیین مهر بکار بسته باشد و اگر چنین فرض شود از بسیاری ابیات نیز میتوان اشاراتی به مناسک و پیروان آیین مهر جست. در صورتی که اینچنین معانیی از نظر اساتید فن محتمل باشد یا نباشد اظهار نظر فرمایید.
شفقی در ۵ سال قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:
درود بر شما. با عرض ادب و احترام بنده عرض مختصری خدمت تعدادی از بزرگوارنی که کامنت گذاشتند داشتم و آنهم اینکه برخی از دوستان حتی املای درست واژگانی رو که مینویسند یا بلد نبوده و به اشتباه نوشته اند و یا اینکه بلد بوده و با بیتفاوتی از کنارش رد شده و آنرا اصلاح نکردهاند و تعدادی حتی نتوانستند یک جمله با رعایت موارد دستوری درست بنویسند آنوقت قصد نقد شعر حضرت سعدی را دارند که بعید میدانم کار درستی باشد و در پایان اینکه اگر دوستان عزیز قید بفرمایند که "بنظرشان" بهتر است تا فلان بیت یا مصرع چنین و چنان باشد به عقیدهی بنده پسندیدهتر است تا اینکه خیلی مطمئن دربارهی ابیات و یا مصارع شعر صحبت کنند . سپاسگزارم
فرخ در ۵ سال قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۲۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:
اصلاح غلطهای نوشتاری:
در بیت ششم:
پختگی خواهی به درد بینوایی صبر کن
در بیت هفتم:
تیرهبختی نیز مفت اعتبار زندگیست
سعید در ۵ سال قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی:
خداوند می فرماید امن یجیب المظطر اذا دعاه . در این داستان کودک حلوا فروش مظطر شد و رحمت خدا نازل گردید . پس هرگاه مظطر شدید و نه راه پس داشتید و نه راه پیش اگر دعا کنید خدا اجابت می کند . خواندن این آیه به انسان یادآوری می کند که چکار کند پس تکرار این آیه که مثلا می گویند چند بار تکرار کنید مشکلی را حل نمی کند.
متین در ۵ سال قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
توی بیت سوم «چون شوم از تو جدا»
«چون شوم از تو +من جدا» باشه وزنش بهتر میشه
ایلیا محمدی در ۵ سال قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲:
تو کتابا اومده که وحشی این شعر رو شب مرگش گفته که البته با توجه به سوز و گدازی که داره اصلا دور از انتظار نیست
امیر در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹ - جلوه جانانه:
خُمّ فلک... درست است. باید به تشدید میم بخوانید. آن وقت بنابر وزن و معنی متوجه میشوید درست است
نوروز فولادی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸:
در لغت نامه ها برای پیر یک معنی عقل و خرد به کار برده شده است.فرهنگ معین.
حافظ در همه اشعارش از پیر به جای عقل و خرد استفاده کرده است. دلیل این کارش این بوده که در دوره او مکتب اشاعره همه بنیان های اجتماعی فرهنگی و سیاسی را در تسلط خود داشت. همه شاعران عارفان حاکمان مورخین و .... پیرو این مکتب بود. با وجود این زور مداران کسی را یارای گفتگو از عقل و عقلگرایی نبوده است. حافظ از استعاره های صوفیانه برای ادای مطلب خود استفاده کرده است که متاسفانه ادیبان ما به این مهم توجه نکرده است چون بسیاری از آنان نیز پیرو مکتب اشاعره بوده اند و بدبختانه هنور هم بسیاری هستند
برگ بی برگی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بوددوش یعنی هر لحظه و لحظه به لحظه، حلقه علاوه بر معنیِ دُورِ هم، در اینجا به معنیِ چرخه و دُورِ باطلی که تکرار می شود آمده است، قصه گیسویِ معشوق نیز همان قصه ایست که از هزاران سال پیش قصه زندگیِ همه ما آدمیان شده است، گیسویِ حضرت معشوق نمادِ کثرات و جذابیت هایِ زیبای این جهان است و بنظر میرسد حافظ قصدِ بیانِ وابستگی و تعلقاتِ انسان به گیسو یا موهبت هایِ بیشمار، جذاب و زیبایِ این جهان را دارد که هر انسانی پس از ورود به این جهان گرفتارِ آن شده و قصه خود را بر مبنایِ عشق به این گیسو می سازد، یعنی بلادرنگ پس ازچند ماهگی بر رویِ خویشِ اصلی که از جنسِ عشق و زندگی ست خویشیِ جدید و بر اساسِ دیدِ جسمانی و نظر به گیسو می تند که خویشتنِ برآمده از ذهن نامیده اند، اولین دیدِ طفل ممکن است دیدنِ وجهِ جسمانیِ مادر و یا وسایلِ مربوط به بازی و یا شیرخوارگی او باشد و همچنین اسمی که وی را با آن صدا می زنند، و قصه گیسویِ او همانندِ میلیارد ها انسانِ دیگر شروع می شود و در حلقه و چرخه ای قرار میگیرد که تقریباََ همه انسانها قرار می گیرند، یعنی یک قصه را آغاز می کند و همچنان که بزرگتر می شود دلبستگی و عشقش از چیزهایِ جزیی مانندِ اسباب بازی به چیزهایِ دیگری مانندِ دوچرخه و اتومبیل مبدل می شود و سپس با برتری جویی به چیزهایِ بزرگتر و با ارزش تر مانندِ پست و مقامی و یا خانه و ویلا و البته همسرِ زیبا و فرزندان فکر می کند و عشقِ تصویریِ آنان را در دل قرار می دهد، در این میان تعدادِ به نسبت کمی هستند که خارج از این حلقه قرار می گیرند و قصه آنان قصه ای دیگر می شود، آنان کسانی هستند که در طفولیت از والدینِ خود می آموزند که در ورایِ این گیسو رخسارِ زیبایی قرار دارد که اصلِ زندگی ست و بدونِ عشق به آن رخسار انسان نمی تواند بهره ای بایسته و شایسته از گیسو برده و از آن کامیاب گردد، سرنوشتِ چنین کودکانی که عشق را در روی و رخسار جستجو می کنند و نه در گیسو دگرگونه می گردد و شاید بزرگان و عرفا از طفولیت با چنین عشقی رشد نموده و به جوانی و بزرگسالی رسیده باشند، در مصراع دوم می فرماید اما اکثریت که به آنسویِ گیسو و دیدنِ رخسار فکر هم نمی کنند تا دلِ شب و تاریکیِ عمیقِ ذهن پیش رفته و بلکه تا پایانِ عمر نیز در سلسله و زنجیرِ مویِ حضرتش گرفتار شده و تنها از آن موی سخن می گویند و اندیشه دیگری در سر نمی پرورانند.
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
اما زندگی چنین بینشی را که گیسو و موی را می بیند و عشقش را در دل دارد اما در آرزویِ دیدارِ روی نیست بر نمی تابد و بوسیله ناوکو تیرهایِ مژگانِ خود دلِ دلبستگی به چیزهایِ اینجهانیِ انسان را هدف قرار می دهد و به یک یا چند تایی از موهبتهایِ جذابِ گیسو صدمه می زند و یا آنرا از انسان می گیرد و در عوضِ کامیابی خون و دردِ آن چیز بر انسان وارد میکند تا مگر شاید از دلِ شب برخاسته و به روی و رخسار بیندیشد و از آن سخن بگوید، در غزلی دیگر میفرماید؛بتا چون غمزه ات ناوک فشاند / دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد
مصراع دوم می تواند قصه و حکایتِ انسانی باشد که با اولین ناوَک و اولین درد پیغامِ زندگی را دریافت نموده و در می یابد که خواستِ حضرت معشوق جلبِ توجه و تقاضا برای دیدنِ روی است، پس عشق در دلِ او جوانه زده و مشتاقانه و با رضایت از حضرتش می خواهد کمانخانه خود را فعالتر کند و به پرتابِ ناوک هایِ خود ادامه داده، او را از هرچه رنگِ تعلق میپذیرد آزاد کند. کاری بسیار دشوار که از عهده کمتر کسی ساخته است اما انجامش عملی و مقدور است.
عفاالله صبا کز تو پیامی میداد
ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بودعفاالله یعنی خدا ببخشه که امروزه هم برای قلیل و کم بودنِ چیزی بکار می رود، پس حافظ میفرماید به دلیل همین سختی راه، انسان های بسیار کمی به کوی حضرت دوست راه یافته اند و درحال حاضر خدا ببخشه فقط باد صبا را در کوی او راه میباشد و این هم ظاهرا از سوی معشوق و به منظور رسانیدن پیغام ها میباشد، یعنی خداوند پیغامهایِ زندگی بخش را که راهنمایِ یافتنِ راهی به کویِ حضرتش هستند از طریقِ عرفا و بزرگان به جهانیان می فرستد اما دریغ و افسوس که به کسی و انسانی برخورد نکردیم که به سرِ این کوی راه یافته و بویی از خاکِ درگاهِ کبریاییِ حضرتش را با خود داشته باشد یا اگر هم بوده اند در گذشته ها و بسیار کم بوده اند.
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود
میفرماید تا پیش از آفرینش انسان، عالم و جهانیان از شور و شر عشق و عاشقی هیچ خبر و اطلاعی نداشتند چرا که این تنها انسان است که به دلیل اینکه از جنس خداست عشق را می شناسد و این عشق فتنه انگیز جهان است، فتنه یعنی بر هم زدن نظم موجود و انسانِ عاشق به اصل خودی چون حافظ ، تمامی قوانین و نرمهای عرف جامعه خود را بر هم زده، زیر و زبر میکند تا نگاه خود را به هستی تغییر دهد.حافظ میفرماید این عشق فتنه انگیز که جهانی را بر هم زده نتیجه غمزه و نگاه جادویی حضرت معشوق به هستی ست .
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
حافظ یا انسان تا پیش از این در عین حالی که سرگشته بود و کلاف سردر گمی داشت گمان می برد که در حاشیه امن و سلامت بسر میبرد اما واقعیت این نبوده و حضرت معشوق راه و روش زندگی او را نپسندید و در این راه دامی از جنس طره و زلفِ سیاه و هندویِ خود را قرار داد تا او را از این سلامت ظاهر رها و در ورطه پر آشوب عاشقی اندازد . سعدی میفرماید؛
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
و باز هم حافظ :
در گوشه سلامت مستور چون توان بود ؟ تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
و حافظ خطاب به زندگی یا حضرت دوست از او میخواهد تا خود را به تمامیت به او بنماید و اصطلاحن قبای خود را باز کند تا او نیز فضا گشایی نموده یا سینه فراخ گرداند چرا که آن فراخی سینه و شرحِ صدری که پیش از این در الست داشت تنها مربوط به مجاورت با حضرتش بوده است و حال تمامیت او را میخواهد تا دلش به عشق زنده و بار دیگر با او یکی شده و به وحدت بدسد .
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود
تو را به حرمت وفاداری حضرتت و یا وفای به عهد که از جانب حافظ میباشد که بر این خاک و تربت زمینی حافظ گذری کن و او را به خود زنده کن پیش از اینکه از این جهان رخت بربند و روی خود را به او بنمای، مراد این است که انسان بایستی پیش از مرگ و عبور از این جهان به موارد ذکر شده درغزل عمل نموده و با قدر دانستنِ فرصتی که زندگی در این جهانِ مادی ست و ابزارِ کار برایِ انسان فراهم است بکوشد تا با نگریستن با چشمِ جان بین به گیسو سرانجام به آرزویِ دیدارِ رویِ حضرتش جامه عمل بپوشاند.
اسماعیل در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
جناب فرهاد عزیز
در تفسیر بیت 9 در انتها نوشتید :
" و هر کس که از این آتش بهره ای ندارد عدمش بهتر از وجودش است "
بنده جسارت میکنم . به نظرم میاد شخصی مثل مولانا نمیتونه بگه هرکسی این عشق رو ندارد بهتره نابود بشه یعنی خودش رو در جایگاه قاضی حکم دهنده به نابودی بنشونه .
فکر میکنم منظورش این بوده هرکسی این عشق رو نداشته باشه " نیست خواهد شد یعنی نابود خواهد شد "
یعنی چی : ما با وجود این عشق به خدا هست که در او جاودان خواهیم شد و باقی خواهیم ماند و کسیکه این عشق رو نداشته باشه در نتیجه سرنوشتش به نابودی میل خواهد کرد و از این موهبت نصیبی نخواهد برد .
البته باید توضیح بیشتری بدم که بصورت نوشتاری کمی سخته ولی مطمئنم با دانش بالایی که شما دارید متوجه منظورم شده اید .
التبه من در جایگاه نقد نوشته شما نیستم ، همینطور که الان دارم از رو ترجمه ای که زحمت کشیدید تفسیرهای مثنوی رو مطالعه میکنم
سلامت و سعادتمند باشی
nabavar در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۵:
گفتم که وقت توبهست شوریدهای مرا گفت
من تائب قدیمم من پار توبه کردم
تایب
(یِ) [ ع . تائب ] (اِفا.) توبه کار، نادم .
DTABBAS BAYAT در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۱:
بسیار زیبا بود . تا به حال کل شعر رو نخونده بودم . ولی امروز سعادتشو داشتم و تا به آخر خوندمش . زنده باد ایران من . فردوسی پاکزاد ❤
سجاد طاهری در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۵:
وجدانا اگه منظورتون از تایب ، طائب هست درستش کنید.
اگر هم نایب هست بازم درستش کنید.
اگه تایپ هم هست که هیچی.
اگر هم تایب درسته حداقل یکی ترجمه و تفسیر کنه تا به فرهنگ لغت اضافه اش کنیم.
اسماعیل در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
آقا فرهاد عزیز ممنون از زحمتی که کشیدی . مطمئن باش برات دعا میکنم و شما هم برای ما دعا کن
رهگذر در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:
با سلام. عذرخواهی میکنم اون "بُتی حور سرشت" فکر نمیکنم باشه! اصولا "بَتی حور سرشت "هست. حالا باز بزرگان نظر بدهند.
علی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۸:
فراوان ز جنگ آوران کشته شد
بورد چون ویسه سرگشته شد
تصحیح شود به:
بآورد چون ویسه سرگشته شد
محمد رضا جنتی محب در ۵ سال قبل، جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۰۵ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس: