حجت در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:
چند سالی دختریو دوس داشتم .میدونستم تو دفتر بیمه مشغول به کاره بعد یه مدت بی خبری به بهانه بیمه ماشین رفتم سراغش عکسشو با شوهرش نشونم داد و.....منم تاب موندن نداشتم فقط تونستم برا آخرین بار بهش زنگ بزنم و این شعر بخونم .بعدش تا چند روز کارم شده بود شنیدن این اهنگ و گریه کردن .هنوزم با هر بار شنیدن این اهنگ اون روز تو ذهنم تداعی میشه
برگ بی برگی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:
قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دلِ بی رحمِ تو تقصیر نبود
خسته در اینجا به معنیِ انسانِ زخم خورده از روزگاری ست که در وعده رسانیدنِ انسان به سعادتمندی و خوشبختی بی وفایی می کند، یعنی انسان سعی و تلاشِ بسیاری می کند تا به خواسته و آرزوهایِ خود در این جهانِ مادی جامه عمل پوشانده و به همه یا بخشی از آنها دست یابد، موفقیت در تحصیلات، کار و موقعیتِ اجتماعی، تشکیلِ خانواده، تربیتِ فرزندان، خریدِ خانه و ایجادِ حاشیه امنیتِ مالی از حداقل ها و قابلِ دستیابی هستند اما انسان پس از کوشش بسیار و رسیدنِ به آن چیزهاست که درخواهد یافت روزگار در رسانیدنِ او به خوشبختیِ موعود بر مبنایِ برآورده شدنِ آرزوها عهد شکنی می کند، در اینجاست که انسان خسته و زخم خورده روزگار می شود و متحیر از اینکه ایرادِ کار کجا بوده است، چنین انسانی با خویشتنِ کاذبش و دیدنِ جهان از طریقِ ذهن قصدِ کامیابی و رسیدنِ به سعادتمندی از طریقِ بدست آوردنِ چیزها را داشته است، پس عرفا معتقدند برایِ برآورده شدنِ این توقعِ بحقِ انسان، باید زیرِ شمشیرِ غمش رقص کنان رفت تا این خویشتنِ توهمی از میان برداشته شود و او بتواند جهان را برحسبِ فراچشمِ حسی یا چشمِ جان بینِ خود ببیند، پسآنگاه است که زخم هایش التیام خواهند یافت، روابطش با همسر و فرزندان و اطرافیانش بهبود یافته و می تواند از داشته هایِ مادیِ خود نیز لذت برده و شاهدِ نیکبختیِ خود باشد. حافظ میفرماید خداوند یا زندگی در کشتنِ خویشتنِ توهمیِ انسان هیچ تردیدی به خود راه نمی دهد و رحمی روا نمی دارد، پسهیچ قصوری از طرفِ زندگی در از نیام بر کشیدنِ شمشیر در کار نیست بجز اینکه تقدیر نبوده و یا وقتِ این کارِ مهم فرا نرسیده است.
منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می کردم
هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود
حافظ در این بیت نیز همان مطلب را ادامه داده و می فرماید انسان که ذاتاََ دیوانه عشق خداوند است به محضِ اینکه سرِ زلفِ معشوقِ خود را رها کرده و چشمِ جان بینش تبدیل به چشمِ جهان بین می شود، یعنی از طریقِ ذهن به جهان و پیرامونِ خود می نگرد، پس لاجرم لایقِ زنجیرِ چیزهایِ جهانِ ماده و شایسته زنجیر و بندِ این جهان می گردد.
یا رب این آینه حُسن چه جوهر دارد؟
که در او آهِ مرا قُوَّتِ تأثیر نبود
پس بمنظورِ باز شدنِ چشمِ عدم بین و خداگونه انسان لازم است آینهی دل را صیقل دهد تا حُسن و جمالِ خداوندی را در آن ببیند و از درد و زخم رهایی یابد، و حافظ از جوهر و جنسِ این آینه سؤال می کند که یا رَبّ و خداوندی که انسان نیز از جنس و ادامه توست، پس این چگونه آینه ای ست که هرچه انسانِ زخمی و خسته آه می کشد و از دردهایِ خود دادِ سخن سر می دهد و شکایت می کند تاثیری در صیقلی شدنش ندارد، مگر با آه (ها کردن) بر سطحِ آینه هایِ معمولی و دست کشیدن بر آن صاف و قابلِ رؤیت نمی شود پس چرا اینهمه آه و درد در این آینه قوتِ تاثیر گذاری ندارد؟
سر ز حسرت به درِ میکده ها بَر کردم
چون شناسایِ تو در صومعه یک پیر نبود
صومعه نمادِ اماکنِ مذهبی از هر نوع می باشد که خدایِ ساخته ذهنیتِ خود را عبادت می کنند، پس حافظ که صیقلی کردن ِ آینه دل و وجودش را در گروِ شناساییِ خدایِ حقیقی می داند هرچه جستجو می کند حتی یک پیر یا انسانی که دلش به عشق زنده شده باشد در صومعه و عبادتگاه هایِ ادیان نمی یابد، پس به فراست و با بررسیِ تجربه گذشتگان و عارفانِ پیش از خود در می یابد که از رویِ حسرت و تأسف باید چنین صومعه هایِ بی خاصیتی را رها کرده و پای در میکده عشق بگذارد تا در آنجا بتواند خدایِ حقیقی را بشناسد که البته لازمه این کار شناسایی و کسبِ معرفتِ به خویش است. حافظ از سرِ حسرت به در میکده ها می رود زیرا ترجیح می داده است مسجد و کنشت خانه عشق باشند همانطور که اهدافِ اولیه ایجادِ این اماکن عشق و مهرورزی انسانها به زندگی و به یکدیگر بوده است اما واحسرتا که تبدیل به اماکنی برای اغراضِ پستِ دنیوی و ریاکاری شده اند.
نازنین تر ز ز قَدَت در چمنِ ناز نَرُست
خوش تر از نقشِ تو در عالمِ تصویر نبود
چمنِ ناز یعنی عالمِ یکتایی و معنا، یا فضایِ بینهایتِ خداوندی، در این بیت مخاطب حضرتِ معشوق است وحافظ ادامه می دهد در این میخانه عشق چه بسا عارفان و بزرگانی از حلاج و بایزید گرفته تا سنایی و مولانا رستند و رشد و تعالی یافتند و با تو به وحدت رسیدند ولی البته که به نازنینیِ قدِ تو هیچکس را یارایِ رسیدن نیست، کنایه از عدمِ راهیابیِ به ذاتِ احدیت حتی در بالاترین مراتبِ معنوی است، در مصراع دوم به گونه ای دیگر همین مطلب را بیان کرده می فرماید عارفان و سالکانِ طریقت به ورود به میخانه عشق به نقشِ خوش و زیبایی و کمال می رسند اما در این عالم که عالمِ تصویر است هیچ باشنده ای حتی در عالی ترین درجات به زیباییِ حضرتِ دوست نخواهند رسید، کنایه از اینکه رسیدن به وحدت و یکی شدن با خداوند برایِ عارفان به منزله وصلِ کامل و راهیابی به ذات نیست و روا مباد عارفانی که به عشق زنده شدند ندایِ اناالحق سر دهند.
تا مگر همچو صبا باز به کویِ تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
حافظ ادامه می دهد که انسان حداکثر می تواند یکبارِ دیگر به کوی و درگاهِ تو برسد که جایگاهی بس رفیع و سعادتمندیِ ابدی ست، آنچنان که بادِ صبا نیز از کویِ تو فراتر نمی تواند برود، حافظ واژه باز را بکار می برد تا اشاره کند انسان در الست هم در سرِ کویِ حضرتش منزل داشت و منظور اصلی از حضورش در این جهان عبور از جهانِ ماده و رجعتِ دوباره به جایگاهِ اولیه خود می باشد، در مصراع دوم "تا مگر" از اداتِ شرط است و حافظ شرطِ بازگشت به درِ کویِ حضرتش را ناله شبگیر می داند که حاصلِ دوش یا لحظه ای ست که آینه دلش صیقلی شده و حضرت معشوق بتواند تصویرِ خود را در آن ببیند، ناله شبگیر کنایه از ناله و درخواستِ از سرِ نیاز است که می تواند شب را بگیرد و در بند کند تا سحر و صبح بدمد، یعنی شبِ ذهن مانعی اساسی در صیقل کردنِ آینه ی حُسن است که با دمیدنِ خورشید بسر آمده و صبحِ دولتِ حافظ می دمد.
آن کشیدم ز تو ای آتشِ هجران که چو شمع
جز فنایِ خودم از دستِ تو تدبیر نبود
اما رسیدن به سرِ کویِ حضرت دوست براحتی میسر نیست همانطور که صدها هزار مُرغ توسطِ هدهد بسویِ بارگاهِ سیمرغ روانه شدند اما از آن میان تنها سی مرغ به درگاهِ کبریاییِ حضرتش راه یافتند، و فقط عاشقانی اینچنین که آتش و دردِ هجران را درک و بارِ غمش را با جان و دل می کشند می توانند خود را به سرِ کویِ دوست برسانند، اما چگونه به این درجات نائل شدند؟ حافظ می فرماید این هم تدبیر و اراده حضرتش بوده است که او همچون شمع بسوزد و در خود فنا شود که بجز فنا شدنِ خویشتنِ برآمده از ذهن راهِ دیگری برای موفقیت در طریقتِ عاشقی نیست، و این همان فرا رسیدنِ موعدِ قتلِ این خسته به شمشیرِ غمِ معشوق است ، عرفا معتقدند تدبیرِ خداوند این است که تا دمیدنِ صبح و طلوعِ خورشید شمعِ وجودِ انسان که نمادِ عقل است راه را بر وی بنماید تا سرانجام به درگاه و دیدارِ حضرتش راه یابد.
آیتی بود عذاب اندُهِ حافظ بی تو
که بَرِ هیچ کَسَش حاجتِ تفسیر نبود
عذاب در اینجا پذیرشِ همراه با اشتیاقِ دردِ آگاهانه است که آیت و نشانههای آن از رخسار و وجودِ حافظ پیداست و حاجتی بر شرح و بیانِ آن نیست، هرکس حافظ را ببیند اندوه و غمِ عشق را در سیما و وجودش خواهد دید.
کیخسرو گره در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۰:
کریاس چهار چوب درب خیمه
در اینجا رستم پس از اینکه چاره ای جز نبرد با اسفندیار نمیبیند به چهار چوب خیمه شاهی میگوید ای محل امید خوشا به زمانیکه درون این خیمه پادشاهانی چون جمشید تکیه زده بودند نه مثا الان که شاه بیدادگری چون اسفندیار درون این خیمه است
محسن در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
نکتهی که در رابطه با اشعار حافظ برای من جالب هست این واقعنگری، خاکستریبینی، و قبول خطاکار بودن انسان است. حافظ انسان واقعی را با خطاهایش میبیند و از او توقع غیرواقعی فرشته بودن ندارد. این در ابیات زیادی از او دیده میشود و از جمله در این مصرع که میگوید: .....ور بود نیز چه شد؟ مردم بیعیب کجاست؟ یا اینکه اصرار به گناه شرابخواری میکند (چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟)! آن هم گناهی که آسیبی به کسی نمیرساند و در حوزهی فردی انسان است (باده از خونِ رزان-انگور- است، نه از خون شماست)!
در تایید همین مدعا، حافظ در بیت معروف دیگری میگوید: «پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت...ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم....»
یعنی برای حضرت آدم (پدرم!) حق اشتباه قایل میشه که «روضهی رضوان (بهشت)» رو به دو گندم فروخت...و نتیجه میگیرد ما هم که فرزندان همان آدم هستیم، لاجرم خطاپذیریم و اشتباه میکنیم...(و ناخلفیم اگر «به جوی نفروشیم»). یعنی حافظ خطا را از انسان جدا نمیبیند،بلکه آن را جزیی از ذات انسان میداند. آن را نفی نمیکند، تحقیر نمیکند، تبری نمیجوید، بلکه به رسمیت میشناسد! این یعنی شکلی از انسانگرایی (اومانیسم) و انسانمحوری در کلام حافظ موج میزند، آن هم در روزگاری که این مفاهیم برای بشر غربی و شرقی معنایی نداشت. متاسفانه این ریشهها ناشناخته مانده و سرسری از آنها گذشتهایم. حال آنکه نگاه دوباره به آنها و غور اندیشمندانه در آنها میتواند به شکلگیری رنسانسی در هویت ایرانی و جهانی کمک کند.
نگار در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۵:
روزهای خوب در راه است...
مامیترا در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:
صحبت های دکتر ابراهیم دینانی درباره فردوسی و این شعرش رو می تونید اینجا ببنید
پیوند به وبگاه بیرونی/
رفیعی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۰۵ دربارهٔ عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش دو علت ایجاد و دو مایه خلقت بنی آدم النبی الاکرم و الولی الافخم صلوات الله علیهما:
بلی، بری به نبی راه، با ولای ولی
رفیعی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۱ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - فی منقبة امیرالمؤمنین علیبنابیطالب کرم الله وجهه:
عالی...عالی....حظ بردم
رفیعی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۰۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - در ستایش حضرت علی«ع»:
با احسانِ عزیز موافقم....لطفا اصلاح کنید
رفیعی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۵۶ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳:
یاعلی مددی
حسین غلامان در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
دو نفر از شاعران بزرگ یعنی صائب و شهریار جوابی بر این شعر حافظ نوشته اند. و هر کدام جواب شاعر قبلی را داده اند. بنده نیز یک جواب به شاعر قبلی مینویسم.
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم دعا و اشک شبها را
هر آنکس چیز میبخشد، ز خود بخشد نه از خالق
که او مالک بود بر ما تمام روح و اجزا را
دعا و اشک شبهایم بسان گوهری باشد
ندارم جز دعا چیزی که بخشم یر تو ای یارا
محمد غوث (ندا) در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۵:
وزن غزل
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن است، پس مصرع اول باید چنین باشد:
(بسکه) رشک قامت او ....
محمد غوث (ندا) در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۵:
وزن غزل
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن است، پس مصرع اول باید چنین باشد:
(بسکه) رشک قامت او ...
س ش در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
حرف و پیش از نه باید اضافه شود در مصرع اول...
س ش در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
حق با دوست ناشناس است...
می باید حرف و پیش از نه در مصرع اول اضافه شود تا هجای شعری برقرار شود. بنابراین با گفتار نعیما مخالفم.
بی نام در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۵ - صفت اجنحهٔ طیور عقول الهی:
قصه طوطی جان ، زین سان بُوَد / کو کسی ، کو محرم مرغان بُوَد ؟
داستان طوطی جان نیز نظیر ماجرای طوطی بازرگان است که در قفس ، آرزوهای خلاصی و پرواز داشت . پرنده جان نیز در آرزوی رهیدن از قفس کالبد و عروج به عوالم بالاست . ولی کجاست کسی که محرم پرندگان عرش ( انبیا و اولیاء ) باشد و برای درک راز حقیقت قابلیت و استعداد حاصل کند ؟ [ تشبیه جان و روح انسانی به انواع مرغ از قبیل طوطی ، شهباز ، طاووس و کبوتر ، مبتنی بر این عقیده است که جان جوهری است مجرّد که به سبب امر الهی یا برای فعلیت و تفصیل علوم خود که بالقوه و اجمالی است به بدن تعلق گرفته است . (شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 627) ] توضیح کامل را در شرح بیت 1524 همین دفنر بخوانید .
– مولانا در این فصل جلیل به اختصار بیان می دارد که سرگذشت هبوط پرنده روح به قفس کالبد آدمی شبیه ماجرای آن طوطی قفس نشین است . همانطور که آن طوطی در قفس بازرگان بی تابی می نمود و در صدد خلاصی خود تکاپو می کرد . پرنده روح سالکان نیز هر آن برای خروج از قفس بی تابی می کند همانطور که آن طوطی با مرده نمودن خود از قفس رهید . راه رهایی از قفس کالبد نیز مرگ اختیاری است و تحقق مُوتوا قَبلَ اَن تَمُوتوا .
شرح و تفسیر بیت 1576
کو یکی مرغی ، ضعیفی بی گناه / واندرون او ، سلیمان با سپاه ؟
کجاست آن پرنده ای که جسما ناتوان است و مرتکب معاصی نیز نمی شود ؟ در کالبد ضعیف او ، سلیمان حقیقت با همه سپاهیانش جای گرفته است . [ مرغ ضعیف و در عین حال بی گناه ، تمثیل انسان کامل است . از آنرو که بر حسب جسمانی و کالبد عنصری ، ضعیف و ناچیز است و یا در چشم ظاهربینان حقیر می آید . اما بر حسب روحی ، بسی نیرومند و والامقام است . انسان کامل معاصی مرتکب نمی شود و همواره مغلوب و مقهور تصرفات الهی است . بدینسان حقیقت با اقسام تجلّیاتش در دل او مُقام می گیرد . ]
شرح و تفسیر بیت 1577
چون بنالد زار ، بی شُکر و گِله / افتد اندر هفت گردون ، غُلغُله
همینکه آن پرنده به ظاهر حقیر و کوچک ( انسان کامل ) به ناله و نیایش پردازد . نه از روی سپاس و نه از روی شکایت ، در هفت آسمان غلغله می افتد . [ دعای انسان کامل ، قاطع و موثر است . چه او به قضا ، رضا داده است . نه از بلایی گله می کند و نه همچو سوداگران ، به گاه خوشی و نعمت ، سپاس می گوید . پس محرّک او در دعا نه جلب منفعت است و نه دفع ضرر . زیرا او عاشق مُنعِم است نه نعمت . بر خلاف آنان که خدا را برای جلب سود و دفع زیان می خواهند . فَلا تَدعوا مَعَ اللهِ اَحَداََ .
شرح و تفسیر بیت 1578
هر دَمَش ، صد نامه ، صد پیک از خدا / یاربی زو ، شصت لبیک از خدا
از جانب خداوند دمادم به نزد او صد نامه و صد پیک می رسد . او یک یاربی می گوید و در عوض از جانب خدا شصت بار لبّیک بدو می رسد .
شرح و تفسیر بیت 1579
زلّتِ او بِه ز طاعت نَزدِ حق / پیشِ کُفرَش ، جمله ایمان ها خَلَق
خطا و لغزش عاشق در نزد خدا از طاعت دیگران بهتر است و در برابر کفرش ، ایمان اهل ظاهر ، کهنه و بی ارزش است . [ این بیت مبتنی است بر قاعده « حَسَناتُ الابرار سَیّاتُ المُقَرّبین . آنچه برای نیکان ، نیکی محسوب شود . برای مقربان درگاه گناه شمرده آید » . زَلّت = لغزش ، خَلَلق = کهنه و مندرس ]
شرح و تفسیر بیت 1580
هر دَمی او را یکی مِعراجِ خاص / بر سَرِ تاجش نهد ، صد تاج خاص
عاشق صادق ، هر لحظه معراجی خاص دارد که هرگز از مشاهده الهی خالی نیست و خداوند بر تاج عاشق ، تاج هایی بی شمار از تاج های خاص خود بنهد . یعنی بر کمالات او می افزاید . [ معراج در این بیت مطلق پیوستگی و اتصال روحانی به حضرت حق است و این نوع معراج ، برای اولیاء و هر شخص مهذّب و وارسته ای میسّر است . چنانکه حدیث الصّلات مِعراجُ المومن بدین حقیقت تصریح دارد . اما معراجِ نبی (ص) موضوع جداگانه ای است . این موضوع از اهم موضوعات عقیدتی است که در آغاز سوره اسرا ( بنی اسرائیل ) و در آیات ابتدایی سوره نجم بدان تصریح شده است . بنابراین در اصل مسئله ، همه مسلمانان توافق دارند . ولی در تاریخ وقوع و کیفیت آن ، اختلاف نظرهایی وجود دارد . بدین قرار که آیا معراج ، جسمانی روحانی بوده یا روحانی محض ؟ در خواب بوده یا در بیداری ؟ آیا اگر معراج جسمانی بوده با همان بدن عنصری صورت گرفته یا با جسم مثالی و ملکوتی ؟ لیکن جمهور مسلمانان برآنند که معراج نبی ، جسمانی و روحانی تواماََ بوده است . مولانا معراج جسمانی را انکار نکرده ولی اعتقادش براین بوده که اهمیت و عظمت امر معراج از جهت عروج در آسمانها نیست بلکه فضیلت و اهمیت آن در حصول قرب الهی است (مولوی نامه ، ج 2 ، ص 724 تا 736) ]
– گفته اند که برای انسان دو نوع عروج متصور است . یکی عروج طبیعی و دیگری عروج وضعی . عروج طبیعی با مرگ طبیعی رخ می دهد و بالاجبار همگان را شامل شود . ولی عروج وضعی ، خاص انبیا و اولیاء است که به دو صورت انجام می شود . یکی روحانی و دیگری روحانی-جسمانی تواماََ . معراج روحانی خاص اولیاء است اما معراج جسمانی-روحانی تواماََ خاص پیامبر صاحب ولایت . (شرح التعرف لمذهب التصوف ، ج 2 ، ص 571 به بعد و مجمع البحرین (ابرقوهی) ، ص 418 به بعد) .
شرح و تفسیر بیت 1581
صورتش بر خاک و جان ، بر لامکان / لامکانی فوقِ وهمِ سالکان
کالبد محسوس آن عاشق عارف ، روی زمین خاکی است در حالیکه روحش به عالم غیب متصل است . همان عالم غیبی که از وهم و گمان سالکانِ مبتدی برتر و بالاتر آمده است . [ این بیت بیان کننده معراج روحانی محض است که در توضیح بیت پیشین شرحش گذشت . اکبرآبادی گوید : بودن جانِ کامل بر لامکان ، عبارت است از استغراق او در ذات مطلق . و الّا هر جان بر حسب جوهر خود بر لامکان است . (شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 103) ]
شرح و تفسیر بیت 1582
لامکانی نَی که در فهم آیدت / هر دَمی در وی ، خیالی زایدت
عالم غیبی که در بیت پیشین متذکر شدم . آن گونه عالم غیب نیست که به حیطه پندار و درک تو درآید و هر لحظ در باره آن ، خیالی در تو پدید آید . [ بعضی از ساده اندیشان خیال می کنند که لامکان هم بالاخره برای خود ، مکانی است . حال آنکه لامکان عبارت است از عالم الهی یا عالم غیب که برتر از مکان است . این است که مولانا برای دفع این توهّم توضیح می دهد که مقصود از «لامکان» مکانی مثلا فوق فلک نهم نیست چنانچه بعضی عوام الناس چنین می پندارند . بلکه مقصود از لامکان این است که خداوند برتر از هر مکان است و در عین حال هیچ مکانی هم از او خالی نیست . به قول حضرت علی (ع) در خطبه اول نهج البلاغه ، معیت حضرت حق با اشیاء از سنخ مقارنه یا ممازجه نیست و غیریّت او از اشیاء نیز از ره مزایله و جدایی از اشیاء نیست . جانِ ولیِ کامل نیز در همه جا متجلّی است و بر جمع امکنه ، احاطه دارد . ]
شرح و تفسیر بیت 1583
بل مکان و لامکان ، در حُکمِ اوست / همچو در حُکمِ بهشتی ، چارجُو
بلکه مکان و لامکان در تحت فرمان او قرار دارد . همچنانکه چهار رود جاری در بهشت که بهشتیان را سیراب می کند . کاملا تحت تصرف و فرمان اولیاءالله قرار دارد . [ چار جُو به معنی چهار جوی آب یا چهار نهر جاری در بهشت است که وصف آن در قسمتی از آیه 15 سوره محمد آمده است ” در باغ های بهشت ، جویباری زلال و گوارا و جویباری از شیر طعم ناگشته و جویباری از باده ناب و انگبین پالوده از موم جاری است ” ]
– استاد فروزانفر گوید : و اما تشبیه جان اولیاء به بهشتیان که چهار جوی بهشت در حکم ( تصرف ) آنهاست ظاهرا به مناسبت آن است که طبری در باره جوی آب بهشتی نقل می کند که آن ، خود به خود به دهان بهشتیان می رسد و تابع اراده آنهاست و یا آنکه مختارند از هر یک جوی که خواهند بنوشند زیرا آنها برای بهشتیان آفریده شده است . (شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 637) .
شرح و تفسیر بیت 1584
شرح این کوته کُن و رُخ زین بتاب / دَم مَزَن ، والله اعلَم بالصّواب
شرح این پرندگان بوستان الهی را کوتاه کن و از این مطلب در گذر . خموش باش و دم مزن که خداوند به راستی و درستی داناتر است .
شرح و تفسیر بیت 1585
باز می گردیم از این ای دوستان / سویِ مرغ و تاجر و هندوستان
ای دوستان دوباره باز می گردیم به نقل حکایت طوطی و بازرگان و سفر او به هندوستان .
شرح و تفسیر بیت 1586
مرد بازرگان پذیرفت این پیام / کو رساند سویِ جنس از وی سلام
مرد بازرگان این پیغام را از طوطی خود پذیرفت و قول داد که سلام او را به همنوعانش برساند .
محمد در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۹:
کمال خان، من نمیدونم، چیکار کردی باهاش؟
سام در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۵ - صفت جزیره اسکونه:
تو گفتی دو صد بربط و چنگ و نای...صحیح
است. باعث شرمساری است که در هرکجای وب که به جستجوی اصل شعر رفتم متوجه شدم که اساتید ًًً ًکپی/ پیس ًً ً فقط از یک سایت مشخص(بطور مثال گنجور) خوراک برای سایتهای خود تهیه میکنند. کافیست ً ً ً تو تگفتی دو صد بربط و چنگ و نای ً ً ً را گوگل کنید. ببینید که در تمام سایتها این مصراع با همان اشتباه موجود است. یعنی حتی به خودشان زحمت جستجو نمیدهند و فقط از یک سایت کپی کرده و صفحات سایت خود را پر میکنند. بسیار مایوس کننده بود.به هر حال ،نسخه تصیح شده مرحوم حبیب یغمایی مرا به جواب صحیح رساند.
فرحناز در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱ - پادشاهی کیومرث سی سال بود:
در شاهنامه ی فردوسی ویرایش فریدون جنیدی
هیچ حرف عربی ای به کار نرفته
کیومرس-تهمورس و...
سایت شما به عنوان یک مرجع این لغات را بصورت عربی نوشته طهمورث کیومرث.
لطفا تصحیح گردد
زهرا در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵: