بخش ۱۳۲ - حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این تابستان چون بیاید خانه سازیم از بهر زمستان را
سَگِ زمستان جَمع گردَد اُستُخوانَش
زَخمِ سَرما خُرد گردانَد چُنانَش
کو بگویَد کین قَدرِ تَن که مَنَم
خانهای از سَنگ بایَد کَردَنم
چونَک تابستان بیایَد مَن بِچَنگ
بَهرِ سَرما خانهای سازَم زِ سَنگ
چونَک تابستان بیاید از گُشاد
اُستُخوانها پَهن گردَد پوست شاد
گویَد او چون زَفت بینَد خویش را
دَر کُدامین خانه گُـنجَم اِی کیا
زَفت گردَد پا کِشَد دَر سایهای
کاهِلی ، سیری ، غَری ، خودرایهای
گویَدَش دِل خانهای ساز اِی عَمو
گوید او در خانه کی گُنجَم بِگو
اُستُخوانِ حرصِ تو دَر وقتِ دَرد
دَرهَم آیَد خُرد گردَد دَر نَوَرد
گویی اَز توبه بِسازَم خانهای
دَر زِمستان باشُدَم اِستانهای
چون بِشُد دَرد وُ شُدَت آن حِرص زَفت
هَمچو سَگ سودای خانه از تو رَفت
شُکرِ نِعمت خوشتَر از نِعمت بُوَد
شُکرباره کِی سوی نِعمت رَوَد
شُکرِ جان نِعمت وُ نِعمت چو پوست
زآنک شُکر آرد تُرا تا کوی دوست
نعمت آرَد غفلَت و شُکر اِنتِباه
صیدِ نعمت کُن بِدامِ شُکرِ شاه
نعمتِ شُکرت کُنَد پُر چَشم و میر
تا کُنی صَد نعمت ایثارِ فَقیر
سیر نوشی اَز طَعام و نُقلِ حَق
تا رَوَد از تو شِکَمخواری وُ دَق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این متن شعری هست که به بررسی مفاهیم مربوط به نیازها و خواستههای انسان، و اهمیت شکرگزاری از نعمتها میپردازد. شاعر در آن به تصویر سگی اشاره میکند که در زمستان استخوانش را جمع کرده و از سرما رنج میبرد. او فکر میکند که باید خانهای از سنگ بسازد تا در فصل سرما پناه داشته باشد.
سپس شاعر به تأمل انسان در زمانهای مختلف و توجه به حرص و طمع او اشاره میکند. او به این نکته میپردازد که در وقت نیاز، حرص انسان ممکن است او را به سمت کاهلی و ناامیدی بکشاند.
در نهایت، شاعر تأکید میکند که شکرگزاری از نعمتها و بهدست آوردن آگاهی از آنها بهتر از تنها داشتن نعمت است. او میگوید نعمتها ممکن است باعث غفلت شوند، اما شکرگزاری انسان را به یاد خداوند میاندازد و میتواند او را از حالت بیتوجهی خارج کند. تجربه شکرگزاری میتواند باعث ایجاد ارتباطات عمیقتر و اشتراکگذاری نعمتها با دیگران شود.
مثل سگی که سرمای زمستان چنان فشار و دردی به استخوانهایش میآورد که گویا آنها در حال خُرد شدن هستند.
او با خود میگوید برای تن مَنِ باارزش (تن و بُعدِ جسمانی انسان) باید خانهای از سنگ بسازم که هم پناهِ خوبی باشد برای من هم اینکه در شان و شخصیتِ من باشد.
زمانی که تابستان (زمانِ بیدردی) رو به چنگ بیارم (تابستان فرارسد) برای زمستان (زمانِ تنگی و درد) خود خانهای از سنگ بنا خواهم کرد.
چرا که که گرمای تابستان باعث رفع درد میشود، فشار زمستان را ندارد و او احساس راحتی بیشتری میکند.
از شدت شادی و بیدردی انگار که زمستانِ وجود را فراموش کرده باشد با سرخوشی و غرور با خود میگوید که جهان برای من جای کوچکی است و خود را به اشتباه بزرگ میپندارد و فکرِ زمستان را نمیکند.
همچون کسی که با خوشی و سرور به زیر سایهای (زمانِ بیدردی) میرود، از تنبلی و راحتطلبی خود لذت میبرد و در این وضعیت به آرامشِ کاذب میرسد.
صدای درون (وجدان) بهش میگه که زمستان رو فراموش نکن حال که در خوشی و آرامش هستی. و او از روی غرور و جهل میگوید خانهای که لایق من باشد وجود ندارد، گویا که آرامش تابستان، دردِ استخوانسوزِ زمستان را از یادِ او برده است.
کاری که زمستان با استخوان سگ میکند، حرص و آز و طمع با روح و روانِ انسان میکند.
باز در وقتِ درد با خود میگوید که توبه میکنم و اشتباه خود را قبول دارم و از این به بعد حرص و آز و طمع و غرور و جهل را از خود دور نگه میدارم.
ولی مجدد وقتی که آن درد از تو دور شد، حرص و آز هم در تو باز پا گرفت و تقویت شد. مثل آن سگی که در تابستان ساختن پناهِ سنگی برای فرار از درد و سرمای زمستان از یادش رفت.
سپاسگزاری و دیدن نعمتها، زیباتر از خودِ نعمتهاست، چراکه داشتههای ما را یادآودر میشود و ذهن را به سوی داشتهها سوق میدهد. آیا کسی میتواند به سوی نعمت رَوَد در حالی که قدردانی و شکرگزاری را نادیده بگیرد؟
شُکر و سپاسگزاری، مغز و روحِ نعمت است و نعمت مانند پوستِ آن. چرا که شُکر کردن و دیدن نعمتهاست که ارزشِ حقیقی است.
خودِ نعمت به تنهایی و بدون شکرگزاری غفلت و تباهی به همراه دارد، در صورتی که شکر کردن و دیدنِ آن بیداری و آگاهی برای انسان به بار میآورد. در حقیقت شکرگزاری از نعمتها، مانندِ شکار و به دام انداختنِ آنهاست.
شُکر و سپاسگزاری و دیدن نعمتها به قدری تو را بینیاز و ثروتمند (ثروت باطنی، رضا) میکند که میتوانی از آن به صدها فقیر (ناسپاسها) ببخشی. نور آگاهی و تجربه شُکرِ خود را به آنها نشان دهی.
آنقدر چشمهات باز میشوند و از ارزشهای حقیقی سیراب میشوی و اجازه میدهی که آنها زیبایی خودشان را به تو نشان دهند که حرص و آز و طمعی که از روی جهل و ناآگاهی بدانها گرفتار بودی از تو دور خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.