گنجور

 
وحشی بافقی

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم

بی‌تابم و از غصهٔ این خواب ندارم

زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود

درمانده‌ام و چارهٔ این باب ندارم

آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب

دارم گله ازخویش و ز احباب ندارم

ساقی می صافی به حریفان دگر ده

من درد کشم ذوق می ناب ندارم

وحشی صفتم اینهمه اسباب الم هست

غیر از چه زند طعنه که اسباب ندارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۲۹۵ به خوانش محمدرضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اهلی شیرازی

با آنکه ز شوق نظری خواب ندارم

چون گوشه چشمی فکنی تاب ندارم

بر گریه من گر نکنی رحم تو دانی

من در جگر تشنه دگر آب ندارم

تا گوشه ابروی تو محراب دلم شد

[...]

قدسی مشهدی

با یارم و در دفع غم اسباب ندارم

در بحر چو کشتی روم و آب ندارم

جز سجده ابروی توام نیست عبادت

پروای نماز و سر محراب ندارم

دانسته لبم لذت خونابه کشیدن

[...]

حزین لاهیجی

من صبر ز مژگان سیه تاب ندارم

لب تشنهٔ تیغم، به گلو آب ندارم

در، خانهٔ غارت زده را باز گذارند

تا روی تو رفت از نظرم خواب ندارم

آسوده ام ازکعبه و آزاده ام از دیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه